Wedding Plans & Table Boners

1.6K 349 244
                                    

[برنامه های عروسی و هارد شدن پشت میز]

همه برای چند لحظه اونجا ایستادن. جو مزخرفی بود چون همه به لیام خیره شده بودن.

"خبببب...پس تو همون لیامِ معروفی که تریشا چند روزه راجع بهش صحبت میکنه؟" بابا گفت و از پله ها پائین اومد تا به سمت لیام بیاد.

"بله، آقا. حدس میزنم شما پدر زین باشین." لیام گفت و دست بابا رو فشرد. بابا سر تکون داد. "از آشنایی باهاتون خوشبختم، آقا."

"منم از دیدنت خوشحالم لیام. اینم همسرمه. تریشا." بابا گفت و به مامان اشاره کرد. مامان هم از پله ها پائین اومد و همونطور که سرش و تکون میداد به سمت لیام رفت."سلام." مامان لبخند زد.

"سلام، خانم." لیام گفت و سرش و تکون داد.

"اینم پسرم، آنتونی و نامزدش تایلر." مامان گفت و به اون دو تا که هنوز کنار در ایستاده بودن اشاره کرد.

"خوشحال شدم دیدمتون. نامزدیتون رو هم تبریک میگم." لیام گفت و بهشون نگاه میکرد.

"مرسی." آنتونی لبخند زد و سرش و توی گردن تایلر فرو برد، گونه هاش همین حالا هم قرمز شده بودن.

آنتونی معمولا سریع خجالت میکشید ولی مطمئن بودم سریع با لیام صمیمی میشه.

"خب بیرون ایستادن دیگه بسه. بیاین بریم داخل. یه بشقاب بزرگ مرغ و پودینگ منتظرمونه!" مامان گفت، همه از روی موافقت سر تکون دادن و داخل رفتن.

لیام وارد هال شد و به اطراف نگاهی انداخت. به عکسای من و آنتونی روی شومینه، که برای بچگی هامون بود، نگاه کرد و لبخند بزرگی روی لباش نشست. عکسی که برای هالووین بود رو برداشت. توی عکس پنج سالم بود و لباس دزدای دریایی و پوشیده بودم.

روی کاناپه نشستم. "اون موقع پنج سالم بود. اولین هالووینم بود." با یادآوری خاطره اش لبخندی زدم و لیام بهم نگاه کرد. عکس رو سر جاش گذاشت.

به دید زدن خونه ادامه داد. "خونه تون واقعا قشنگه. خیلی..‌حس 'خونه' بهم میده."

"مرسی؟" ابرو بالا انداختم.

"پسرا، شام آماده است!" مامان صدامون زد.

من و لیام به سمت میز غذاخوری رفتیم و دیدیم همه نشستن. آنتونی و تایلر کنار هم، مامان و بابا هم دو سر میز نشسته بودن. من و لیام کنار هم نشستیم و بابا شروع کرد به سئوال پرسیدن.

"خب لیام، بهم بگو چی کارا میکنی؟"

"اداره شرکت قدیمی پدرم به عهده منه. کارای مربوط به سهام. و اینکه مراسمایی که توش سلبریتی ها حضور دارن و برگزار میکنیم مثل فرش قرمزها، پیش نمایش فیلم ها و پارتی های بعدشون. اخیرا یه قرار داد با تیلور سوییفت بستیم. میخواد برای فن هاش یه جشن ترتیب بده و مخصوصا از من درخواست کرده تا اینکارو براش انجام بدم." لیام با افتخار لبخند زد و من هم متقابلا لبخند زدم، برای اهمیتی که برای کارش قائل میشد تحسینش میکردم. صبر کن،- من الان لیام و تحسین کردم؟

The Wedding Date [ Persian Translation ]Where stories live. Discover now