نه یک سبز معمولی ، چشماش سبزی داشت که انگار یک جنگل رو تو خودش جا داده ، یک جنگلی که یک سیاهی خاص رو در برداره.
لب هاش قلوه ای و صورتی بود ، صورتی که فقط داشتی ببوسیشون ، روی لب پایینیش یک حلقه مشکی بود که ترسناکش میکرد !
"الیسا ، از نگاه کردن به من سیر نشدی ؟!"
مرد فرفری ، البته فرفریم نه ، فرای کمی داشت ، حالت خاصی موهاش داشت ، با یک صدای بم و لحجه ی غلیظ بریتیشیش گفت.
اون اسمه منو صدا کرد ؟!
اسم منو از کجا میدونه ؟!
من همینطور با چشمایی که حالت تعجب و پرسشگرانه به خودشون گرفتن نگاش کردم !
اون خیلی زیبا بود طوری که نمیتونم از نگاه کردن بهش دست بردارم ، در عین حال یک نیشخند لعنتی روی لباش بود که تمام زیبایی که داشت رو از بین میبرد !
من چم شده ؟! به جای اینکه بفهمم اون کیه و چیکارم داره،دارم زیباییشو بررسی میکنم ؟!
صندلی روبه روی من رو عقب کشید و روش نشست.
"تو ک...کی هستی ؟! چرا منو....دزدیدی ؟!"
با لکنت بهش گفتم ، لعنت بهم ! همونجوری با اون نیشخندش نگاهم میکرد.
بالاخره لب های قلوه ای صورتیش از هم فاصله گرفتن و همون صدای بم ازش خارج شد.
"اینکه من کی هستم رو خواهی فهمید ! ولی اینکه چرا اینجایی رو خودت بهتر میدونی !"
با لحن تمسخر آمیزی گفت.
"من نمیدونم چرا اینجام !میشه شما که میدونی برام توضیح بدی ؟!"
سعی کردم عینه لحن خودش رو بهش پس بدم !
"پس باید به خصوصیاتی که ازت فهمیدم ، خنگ بودن رو هم اضافه کنم !"
با همون لحن قبلیش گفت.اون خصوصیاته منو از کجا میدونه ؟!
ادامه داد
"یادته دیروز آدمای منو تحدید کردی که به پلیس زنگ میزنی ؟! "
آب دهنمو با صدا قورت دادم.
یک دفعه تمام اتفاقات لعنتی دیروز اومدن جلو چشمام.
"و به پلیس زنگ هم زدی و تو کاری که نباید دخالت کردی و خودتو تو دردسر بزرگی انداختی !"
"من کاری نکردم !"
سعی کردم صدام محکم باشه.
"اوه. تو باعث شدی من یکی از هرزه هامو از دست بدم که یعنی برام کمبود نیرو ایجاد کردی !"
اینارو با صدایی نه چندان کم گفت.
ادامه داد
"و به علاوه اون جلوی پلیس برای من مشکل ایجاد کردی !"
حالا میدونم اون کیه ! آره ! اون همون مردیه که اون دختر(هیلی)اون روز در موردش حرف میزد و میگفت به زور مجبور به کارش کرده و تو کارای خلافه...یک اسمی ازش گفت،سلایس،ایساز،سلتایلز
"خب حالا هم باید برای تموم کار ها و دردسر های که برام درست کردی تقاص پس بدی عزیزم ! هر کسی روبه رو بشه و مشکلی ، چه کوچیک چه بزرگ برام ایجاد کنه باید تقاصشم پس بده ، مثل تو الیسا !"
"از من چی میخوای ؟!"
"چیزی نمیخوام فقط تو باید از این به بعد به دستورات من گوش بدی و هر کاری میگم بکنی تا زنده بمونی !"
مکث کرد.
"من از امروز میشم صاحب تو !"
با جدیت تمام این هارو گفت و باعث شد تموم موهای بدنم سیخ بشه !
"حالا بلند شو و دنبالم بیا !"
بلند شد و به سمت در رفت.من هنوز داشتم اتفاقایی که برام افتاده رو هضم میکردم !
"یالا ، بلند شو !!"
من سریع از جام پریدم و پشت سرش راه افتادم.....
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
های گایز✋🏻
چطور مطورین؟
چه خبر؟
دلتون برام خیلی تنگ شده بود؟
معلومه که آره😊
این پارت چطور بود؟
دوست داشتین؟!
و اینو بگم که این پارت نسبت به بقیه خیلی طولانی تر بود و خدایی ترکیدم!۸۵۰ تا کلمه!
برای تاخیر متاسفم🙏🏻من گفته بودم که مدرسم درساش زیاد بشه و امتحانام شروع بشه کمتر آپ میکنم و هر روز آپ نمیکنم،گفتم که یک وقت بد قول به حساب نیام😁
گایز لطفا اونایی که داستانو میخونن ووت و کامنت بدن تا منو دلگرم کنن🙏🏻😔😓
خدایی خیلی کمه نسبت به بازدید ها،من گناه دارم😢
خوشحال میشم اگه فف رو به دوستاتون معرفی کنید😉
ممنون که هستید گایز🥰
ووت و کامنت پلیز🙏🏻😁
I love my cutes💘
~S~
YOU ARE READING
~Dark Heart~《H.S》
Fanfiction"الیسا... تو قراره همراه من توی این سیاهی غرق بشی ! پس باید بهش عادت کنی...." اون شیطان ، با لحن تاریکی بهم گفت و باعث شد خالی از زندگی بشم.." ^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^ _اون هیچ حسی تو قلبش نداشت،هیچی.. یک انسان کاملا بدون احساس، با یک قلب کاملا تاری...
~من کجام ؟!(Part 6)~
Start from the beginning
