You Make It Possible For Me

112 13 33
                                        

به بدن پر از تتوش تکونی داد و باز موهاشو بهم ریخت

عاخ بازم اون موهای مسخره که میان تو چش ادم

زمزمه کرد و دستشو رو میز گذاشت
اخرین مقاله درمورد علم شیمی رو خوند و گذاشت کنار

چیزایی که خیلیا ازش سر در نمیارن
اون الان نباید اینجا میبود
اون الان باید با کت شلوار اون مقاله رو ارائه میداد چون که اونو سه سال زودتر کشف‌ کرده بود
دلش میخواد به جای فرانسه الان انگلستان بود و با خواهرش و مادرش کمی چای می نوشید
اما چیکار میکرد اون باید بدهی های پدرش او به خاطر عمار بازی بازیهاش پرداخت می‌کرد
لپتاپشو خاموش کرد و برای هزارمین بار با لحجه غلیظ بریتانیاییش به دنیا فحش داد و باز به خدای خودش یادآوری کرد یه زندگی جدید بهش بدهکاره

چند ساعت بعد
بعد از پرواز چند ساعته

ایالت آریزونا
هشت صبح روز پنج شنبه
12 July 2016


از هواپیما خارج شد و به سمت هتلش رفت
با کسی قرار بود ملاقات کنه که نمیشناخت
در رو باز کرد و عاروم نشست و عاروم نشست

خب آقای آستین حرف بزنید چه کمکی از من برمیاد؟
بلند شد و عصاش رو برداشت و اومد سمت عطر پسر و دستشو تو موهاش برد
عاو اون موهای بدرد نخور رو کوتاه کن تهش خودت کچل میشی
پسر با تعجب بهش نگاه کرد

میدونی من یه پسر داشتم
ولش کردم وقتی خیلی کوچیک بود چون اون زن هرزه لیاقت منو نداشت
و اون پسر احمقش هیچ نکته مثبتی نداشت
بیست و چهار ساعته عر میزد لعنت گوش آدم کر میشد
پسر رو به مرد پیر کرد
چند سالش بود؟
عا فک کنم یه هفتش بود
پسر تمام پوکریتشو رو چهرش نشوند و چشماشو چرخوند فک میکرد مرد شیرینی باشه که بخاطر یه اشتباه ولشون کرده و دنبالشونه تا جبران کنه
اسکلی زیر لب گفت
*خب خاطره بازی بسه آقای آستین بگید از من چی میخواید؟

میخوام پسرمو ببینم...

خب من چیکار میتونم بکنم؟

چشمام رو بهم برگردون پسرک..‌‌.

پسر چشماشو درشت کرد و بهش نگاه کرد

این غیرممکنه اقای آستین

مرد بلند شد و با عصاش دنبال عطرش اومد و دستشو رو سرش گذاشت
سرشو برد سمت گوشش و گفت

ولی تو برام ممکنش میکنی

همون لحظه چهارتا چمدون پر از دلار جلوش بود و نمیدونست چیکار کنه
این پول برای اینکه بتونه بجای اون ماشین داغون برا خواهرش یه ماشین درست حسابی بگیره صد برابر بیشتر بود

قطعا اون پسر عیسی مسیح نبود چون هر آدم نیازمندی وقتی اون چهار چمدون رو میدید قبول میکرد

پسر سرشو داد بالا و به آسمون نگاه کرد و از خداش تشکر کرد و زیر لب گفت

قبول میکنم

Possible by MissMalikWhere stories live. Discover now