۱۰۰)هدف مشترک

284 37 12
                                    


صدای نفس های عصبی و خشمگین زین تنها چیزی بود که شنیده میشد و واقعا نگرانم میکرد،لبخند مردی که رو به روم بود برای یک ثانیه هم از روی لبش محو نمیشد.
-تو کسی هستی که تعقیبم میکردی؟
زین با عصبانیت پرسید و اون مرد با خنده جواب داد:
-من؟اوه‌ نه،این احمق بود که وسط راه گمت کرد
اون به مرد کناریش اشاره کرد و بعد ادامه داد:
-خوب شد که اون دوستت اینجا اومد از دفعه قبلی که دم خونش پیادش کردی یادمون نرفته آدرسش و خب من خیلی وقته دنبالتونم و باید...
انگار همین جملش کافی بود تا خون زین به جوش بیاد سمت اون حمله ور شد و یقه لباسشو توی مشتش گرفت و گفت:
-شما عوضیا تو نیواورلئانز بودین و میخواستین منو بکشین!
زین تو صورت اون مرد فریاد کشید و باید بگم با اینکه مخاطبش من نبودم ولی ترسیدم اما اون مرد با خونسردی دست زینو پایین کشید و گفت:
-متاسفم بخاطر اون موضوع فقط یه سوتفاهم شده بود من قصد کشتن کسی رو نداشتم ولی آدمایی که برام کار میکنن واقعا زبون نفهمن
اون نمیخواد کسی رو‌ بکشه؟خب این یه شروع خوبه!
زین مثل من اروم شد و ایندفعه با خونسردی گفت:
-هیزل رو میخوایی؟
اون مرد بهم نگاهی انداخت و لبخند دوباره روی لبش نشست و وادارم میکرد که بخوام در جوابش لبخند بزنم ولی دلیلی برای این کار نمیبینم!
-من دراکو هستم از آشنایی باهات خوشبختم
اون جوری که انگار اتفاقی نیوفتاده و ما توی یک مهمونی باهم آشنا شدیم خودشو معرفی کرد و باعث شد حس عجیبی داشته باشم...مثل اینکه شاید خل باشه؟
+چیکارم داری؟
-میخوام کمکت کنم ما هدفمون مشترکه
من و‌ زین باتعجب بهمدیگه نگاه کردیم و من نتونستم جلوی خنده تمسخرآمیزمو بگیرم.
+اوه...ببخشید؟
-ببین مشخصه که داری از بدلندز فرار میکنی و هیچ نظری ندارم چرا این مردیکه که اونجا کار میکنه،درحال فراری دادنته ولی بهم اعتماد کن منم اندازه تو و شایدم بیشتر از بدلندز و تمام آدماش بدم میاد
زین با عصبانیت دستشو از پشتم کشید و قدمی به اون نزدیک شد و گفت:
-چطور فهمیدی؟
دراکو انگشت اشارش رو روی ریش های طلاییش کشید و نگاهشو از سمت زین به من جهت داد قبل اینکه جملشو شروع کنه:
-شیش سال پیش با دختری بودم که سرطان داشت،من شب قبل از شیمی درمانیش ازش خواستگاری کردم اما بعد از فردای اون روز هیچوقت ندیدمش و تا همین پارسال هیچی نمیدونستم ولی انگار تحقیقات شیش ساله یه نتیجه ای داشته
موقع حرف زدن مکث زیادی میکرد و‌ مطمئنم بخاطر بغض شدیدش بود،حداقل برق چشم های‌ روشنش و صدای گرفتش که‌ همچین چیزی میگفت!
-من فکر نمیکنم مستقیما کاری کرده باشم ولی متاسفم
زین با شرمندگی گفت و دراکو با صدای اون نگاهشو ازم جدا کرد و به زین‌ نزدیکتر شد و گفت:
-پس مرده!
اوه خدا این واقعا دردناکه،نمیتونم درکش کنم اما مطمئنا اگه همچین دردی حس کنم میمیرم!
زین همچنان نگاهشو از دراکو میدزدید.
-شاید چون‌ اون موقع فقط یک نفر از آزمایش ها سالم در اومد
دراکو لب پایینشو گاز گرفت و دوباره بهم‌‌ نگاه کرد و‌ گفت:
-میبینی؟برای همینه که نمیخوام دستشون بهت برسه چون نمیخوام باز آزمایش های مسخره ای که جون‌‌ بقیه رو تو خطر میندازه شروع بشه...حتی اگه‌ لازم باشه برای اینکار میکشمت
اون لحنش خشن شد و باعث شد بدنم بلرزه...زین‌ ابروهاشو بالا انداخت و گفت:
-هی تو...
-بیارینشون!
دراکو حرف زینو قطع کرد و سمت در خونه برگشت و ما رو توی شوک رها کرد...من چرا باید تاوان گندکاری بقیه رو پس بدم؟
وقتی یکی از اون مردا بازومو گرفت مقاومت کردم تا باهاش نرم ولی زین با‌خونسردی گفت:
-عزیزم‌ چیزی نیست بیا فقط بریم چون میخوام باهاش حرف بزنم نمیزارم بهت آسیب بزنه
تو دیگه چه‌ نقشه ای‌ تو مخته زین؟
سرمو با بی میلی تکون دادم و به اون مرد اجازه دادم بدن شل ام رو با خودش به بیرون خونه بکشونه!
د.ا.ن‌ زین:
از توی آیینه به چهره مرموزش نگاه کردم و گفتم:
-خب حالا میخوایی چیکار کنی؟بدلندز رو به آتیش بکشونی...فقط برای انتقام؟
هیزل بهم نگاه کرد و دستشو روی رونم گذاشت،در جوابش لبخندی زدم و دستشو گرفتم.
-فکر جالبیه ولی مگه میتونم واردش بشم؟
سرمو به نشونه منفی تکون دادم و اون ادامه داد:
-وقتی فهمیدم چقدر هیزل براشون مهمه،هدف بعدیم کشتنش بود
وقتی ماشین وایساد اون از صندلی جلو برگشت و بهمون نگاه کرد،میتونستم حس کنم کنم فشار دست هیزل‌ هر لحظه دور دستم بیشتر میشه.
+اونا هم میخوان همینکارو کنن
دراکو خندید و گفت:
-برای آزمایش هاشون
اوه اون داره رو مخم رژه میره!
+اگه موفق بشن بقیه نجات پیدا میکنن و اگه هم‌ نشن به یه موش آزمایشگاهی دیگه تبدیل میشن من سال ها اونجا کار کردم و میدونم در هردو شرایط مرگ هیزل حتمیه
وقتی دست هیزل رو‌ دیگه توی دستم حس‌نکردم فهمیدم که سمت پنجره برگشته و داره نادیده ام میگیره...متنفرم که با حرف زدن راجع به این موضوع اذیتش کنم!
-خب پس بهتر نیست که زودتر بمیره؟
+تمومش کن!
نتونستم فریادمو کنترل کنم،همینطور نفس های نامنظمم...و‌ همینطور دستای لرزونم!
دراکو برگشت و به جاده خالی چشم دوخت و گفت:
-میفهمم عاشقشی ولی بخاطر وجود هیزله که اون کثافت ها ایده این آزمایش رو گرفتن و جون بقیه رو تو خطر انداختن
صدای گریه هیزل هرلحظه برام واضح تر میشد تا اینکه دیگه حتی دراکو هم متوجه اش شد و‌نگاهشو سمت هیزل داد،به اون چشم غره ای رفتم و بدن لرزون هیزل رو توی آغوشم گرفتم.
+هی گریه نکن دختر
اون به پیراهنم چنگ زد و صدای گریه اش شدت گرفت طوری که نمیتونستم تشخیص بدم گریه میکنه یا جیغ میکشه!
+هیزل لطفا تمومش کن!
-اون راست میگه اگه من نبودم کسی آسیب نمی دید!
با خشم به دراکو نگاه کردم و اون فقط در جوابم سرشو پایین انداخت،سر هیزل رو بوسیدم و آروم گفتم:
+اگه تو نبودی من آسیب می دیدم!
هیزل سرشو بالا گرفت و من تازه متوجه شدم که چطوری پیشونی و بینیش قرمز شدن و چشماش باد کردن.
فکر کردم میخواد حرفی بزنه ولی فقط لبخند کمرنگی تحویلم داد که باید اعتراف کنم بهتر از هرچیزی میتونست آرومم کنه.
-فیلم هندیتون تموم شد؟پیاده بشین خیلی وقته که رسیدیم
-------------------------
دراکو رو دوست دارین؟
به نظرتون زین چه فکری تو سرشه؟
دراکو با هیزل چیکار میکنه!؟!؟ :)

BadlandsWhere stories live. Discover now