-میتونه تمام فلزات موجود توی  هستی  رو  کنترل کنه
ثور شمشیری برداشت و یهو سمت چارلز برگشت ک مارلز  شمیرشو بالا گرفت و  شمشیر ثور رو متوقف کرد
بعد از اون شمشیرو برگردوند و روی  گردن ثور  گذاشت

-فکر  نمیکردم بلد باشی بجنگی
+تو خیلی چیزا در مورد من نمیدونی...مثلا  اینکه ی مدت مربی شمشیر بازی بودم
ثور پوزخندی زوم و   شمشیرشو سر جاش گذاشتو مال چارلز هم گذاشت و  از  اتاق بیرون رفتو ب  چارلزم  اشاره کرد ک باهاش بره
چارلز  کلافه بود و  مدام با لباسش و یقش ور  میرفت
مثل گربه ایی ک  دمش  لای  دری  گیر  کرده باشه
-چته

+اینا...خیلی...تنگن...چطور  ایناو میپوشن تو کل روز
با حرص گفت
-باید بهشون عادت کنی

نفسشو با صدا فوت کرد و از  قصر بیرون رفتن نزدیک یک ربع پیاده روی  کردن ک  جلوی  عمارت نقره ایی رنگ بر  خلاف بقیه ساختمون های  ازگارد وایستادند چارلز  بهش خیره شد + جنسش از  نقرست؟
-اره
سور  در زد ک در توسط یک خدمتکار  باز شد تو رفتن...دکور قشنگی داشت
+این اریک  چیکارست اینجا؟

- قبل از  نابودی  نصف مردم ازگارد سالها پیش توسط یک تیتان ب نام ثانوس فرمانده نیرو  نظامی بود ولی  الان  فعلا  ب عنوان  یکی از  محافظین ازگارد کار میکنه
پسر  سری  تکون داد
دختر  جوون و زیبایی طرف ثور اومد و  اول تعظیم کرد  *سرورم جناب اریک تا یک ساعته دیگه میان

ثور  سرشو تکون داد و  دخترو مرخص کرد و با چارلز  روی  دو صندلی ک اونجا بود نشستن

+میتونی در مورد اون  ماموریتی ک بهت داده شده یکم صحبت کنی؟
-نه
+میتونی ب  من اعتماد کنی
-چطور؟
+اگر  دشمنت بودم وقتی  خواهرت  تهدید جونمو کرد به جای  اینکه باهات بیام با اون میرفتم
ثور  دودل دستی ب  ریشش کشید و چشماشو ب  مال  چارلز دوخت
-در  مورد  خواهرزادمه

+خب؟

-اون  دورگست....نیمه غول یخی و نیمه  خدا
+اها خدای  چی  هست  حالا
-مشخص نیست ولی  میگن  از  یک  خدا هم  قدرتمند تره چون  دورگه  ها معمولا  قدرتمند ترن و اینقدری  قدرت داره ک  مادرش داره برای  پیدا کردنش  زمینو زمانو بهم میدوزه
و جالب اینجاست ن میدونم اسمش چیه و نه میدونم دختره یا  پسر یا حتی چند سالشه
فقط اینو میدونم ک  پدر نباید بمیره وگرنه ماموریتم خیلی سخت میشه

+باید با پدرت صحب....
حرف چارلز  با  باز شدن در قطع شد و سر هردو سمت در چرخید
مردی  تقریبا هیکلی و قد بلند اومد تو و در  خودب  خود پشت سرش بسته شد ثور  جلو رفت  و  دستاشو ب  دستای  مرد  کوبید و دستشو گرفت
-چطوری  مرد
E:مهمون اوردی

چارلز ب  اونها  خیره شده بود ب مرد نگاه  کرد وقتی ک سرگرم صحبت با ثور شده بود...سر تا پا سیاه پوشیده بود ولی صورت سفیدی داشتو همینطور  جدی ک ب  چارلز  خیره شده بود
چارلز  تا متوجه نگاهش شد سریع خودشو جمع کرد و با مرد  دست داد

+چارلز
-از  زمین اومده و مثل تو جهش یافتست میخوام مثل چشمات مراقبش باشی تا وقتی ک  وضعیت ازگارد  پایدار و بهتر نشده نزاری کار اشتباهی ازش سر بزنه ...ازونجایی ک  اون کلاه روی  سرته  فکر  کردم شاید  فقط  تو بتونی  حریفش بشی
چارلز  اخم کرد
+چی‌ میگی تو واسه  خودت  میبری  میدوزی

-تو قدرتت  زیاده و من  هنوز  کامل  نمیشناسمت تا  وقتی ک بشناسمت  اریک  ازت  مراقبت میکنه و  کی  بهتر  از  اون برای  مراقبت از  ی  توله هاسکیه چشم ابی
چارلز  از  حرص لباشو خط  کرد و  مرد  با سکوتش  اون رو  ازار میداد

+تو هرچی  این  خدای  عجیب  غریب بگه گوش میدی؟
اریک سری  تکون  داد

E: بحث تمومه....ثور تو میتونی  بری  استراحت کنی

چارلز  سعی  کرد  وارد ذهن اریک بشه ولی نتونست درسته  به خاطر  کلاهش بود...اونجا بود ک فهمید  مقاومت  فایده  نداره باید با نقشه پیش بره
ثور ک  داشت از  خستگی  مثل اسب  سرپا چرت  میزد توسط  بشکن خدمتکار  بیدار شد بیحال خدافظی  کرد و  ازونجا رفت و سمت  قصر رفت وقتی به اتاقش رسید  با لبخند  وارد شد و  به تختش ی  ثور  اودینسون هدیه کرد

-----------------------------------------------------

چی بگم دیگه:| کاورم  اریکه  راستی:))) فقط  با  کلاه اهنیش  تصورش کنین:|
پارت بعد با ی کیتن اشنا میشید:]
love you all
paniz🍸





•|•Young Gods•|•Where stories live. Discover now