خیابان پنجاه و چهارم

6K 834 610
                                    

**********************

لویی وقتی از دوش اومد بیرون دید هری تو اتاقشه و پشت میز ادلی نشسته و با تمرکز به انگشتاش نگاه میکنه.
"هری؟چیکار میکنی؟"
هری سرشو بلند کرد و با دیدن لویی و اون حوله ی شُل دور کمرش لبخند زد.
"بیا اینجا"

لویی با حوله ی کوچیکتر موهاشو ماساژ داد و رفت سمت هری.اون یه شیشه لاک مشکی دستش بود و داشت ناخن هاشو لاک میزد.
"چی فکر میکنی؟"
هری با نیشخند پرسید.لویی متعجب رو پاهای هری نشست و بعد آروم دست شو گرفت و بالا برد.
"واقعا اینکار و کردی؟"

هری خندید.
"البته...و حالا نوبت توئه!دستاتو بزار رو میز"
لویی گونه هاش سرخ شد و دستاشو جمع کرد.
"نه من...فکر نکنم اینکار و بکنم"
هری اخم کرد.
"چرا نه؟!"
لویی شونه بالا انداخت.
"آخه من تا حالا اینکارو نکردم...یعنی البته فیبی و دیزی هزار بار ناخن هامو لاک زدن!ولی تا حالا با لاک بیرون نرفتم"

هری لبخند زد و سر شونه ی لویی که هنوز مرطوب بود بوسید.
"کسی قرار نیست بهت زل بزنه یا با دست نشونت بده بهت قول میدم.یبار امتحان کن"
لویی کمی مکث کرد و بعد دستاشو روی میز گذاشت و انگشتاشو ازهم باز کرد.هری با احتیاط تمام ناخن هاشو براش لاک زد و وقتی کارش تموم شد لویی داشت به پهنای صورت لبخند میزد.لاک مشکی به دستای هری خیلی میومد و حالا دستاش خودشم شبیه هری شده بود و این خیلی قشنگ بود.

بعد از اون هری موهای لویی رو با سشوار خشک کرد و بهشون حالت داد تا کمی آشفته به نظر برسن.اون حالت خیلی صورت لویی رو کیوت میکرد.بعد از اون هری رفت بیرون و کمی لویی رو تنها گذاشت تا لباس شو بپوشه.
کت شلوار هایی که هری سفارش داده بود هر دو کاملا یک شکل بودن اما با سایز متفاوت.

وقتی لویی لباساشو تنش کرد با لبخندی پهن از اتاق رفت بیرون تا هری ببینتش.
اون تو اتاق خودش نبود پس لویی حدس زد پایینه.همینطور که از پله ها پایین میرفت بلاخره صداشو شنید.
"نه چه مشکلی؟فقط به یه روز استراحت احتیاج داشتم..."
اون داشت تلفنی حرف میزد و لویی مطمئن نبود با کی.

"البته که همینطوره من ازت مطمئنم...ممنون!"
هری همینطور که مشغول صحبت بود رو پاشنه ی پاش چرخید و متوجه لویی شد.با دیدنش نیشخند زد و ادامه داد:
"امشب قرار مهمی دارم...اوه با کی؟؟!"
لویی لب شو گاز گرفت و سمت هری قدم زد.
"با خوشگل ترین،خوشتیپ ترین و کیوت ترین پسر دنیا!"

لویی حس کرد گونه هاش داغ شدن.هری واقعا داره در مورد اون حرف میزنه؟با چه کسی دقیقا؟
هری نخودی خندید.
"میدونم...سورپرایز!!!!تا فردا..."
و تماس رو قطع کرد و یه دست شو دور کمر لویی حلقه کرد.

"اون کی بود؟"

"بن فوضول!"

"فکر کردم قرار نبود در مورد حضور من بدونه"

Wanna be yours [l.s]Where stories live. Discover now