1-new playmate

2.3K 357 205
                                    

1-همبازی جدید

جی با صدای ضربه های پی در پی از طرف در جلویی خونش بیدار شد. ساعت روی دیوار رو چک کرد.5:45 صبح.

کی میتونه باشه، که صبح به این زودی داره در میزنه؟

در رو باز کرد و داشت به اون کسی که در میزد میگفت بس کنه که دید هیچ کسی اونجا نیست.

بعد اون یه صدای ناله ی ریزی رو از پایین پاش شنید و نفسش برید.

اونجا، توی یه سبد کوچیک، یه بچه ی چشم سبز با موهای فرفری، که تقریبا بنظر میومد هجده ماهش باشه، نق میزد و مستقیم به جی نگاه میکرد.

یه برگه ی کوچیک به سبدش چسبیده بود:

نام:هری ادوارد استایلز

سن:بیست ماه

تولد: اول فوریه

آلرژی:حلزون و صدف دریایی.

لطفا به خوبی ازش نگه داری کنید باوجود تمام ویژگی های خاصش.

چی؟ چه ویژگی؟

جی برگه رو به جیب لباس خوابش برگردوند و بچه ای که هنوز داشت نق میزد رو بلند کرد و توی بغلش گرفت.

اون سرش رو به آرومی نوازش کرد تا آرومش کنه که خشکش زد. اون یه چیز پشمی رو حس کرد و باز دستش رو کشید تا مطمئن بشه که اشتباه نکرده.

هری ناله کردن رو تموم کرد و خرخر کرد که باعث شد گوشهای گربه مانند کوچیک قهوه ای تیرش از لای فرفری هاش بپره بیرون.

جی شوکه شده بود.اون یه بچه کوچولوی دورگه ی گربه ای پیدا کرده بود که خیلی دوست داشتنی بود!

اون میدونست ، با وجود اون ویژگی ها یا بدون اونها، قرار که این بچه رو مثه بچه ی خودش بزرگ کنه.

فقط امیدوار بود که پسر سه سال و نیمش ، لویی، هم اون رو دوستش داشته باشه.

اون بچه رو برد داخل خونه و توی صندلی بچه ای که ماله لویی بود گذاشتش تا بتونه واسش شیشه اش رو آماده کنه.

بغلش کرد و بهش غذا داد که باعث شد هری آروم بگیره.

بعد از اینکه اون تمام شیرخشکش رو خورد و آروغش رو زد ، بنظر کمی خسته میومد.

جی اون رو به اتاق قدیمی لویی برد و روی میزی که برای عوض کردن بچه بود خوابوند تا پوشک یکمی خیسش رو عوض کنه و یه جدید و تمیزش رو بهش بپوشونه، با یکمی پودر بچه.

بعد از اون، هری تقریبا داشت خوابش میبرد پس جی سرش رو بوسید و روی تخت خواب خوابوندش.

در رو بست و داشت میرفت به طبقه ی پایین که صبحانه درست کنه که به لویی که داشت تلوتلو میخورد برخورد کرد.

"صبح بخیر ، مامان! من یه خواپ خیلی خوو دیدم!من روی ماه بودم و اون همش از پیدزا ساخته شته بود، نایل هم باهام بود و..."

جی اون رو بلند کرد و بغل کرد و گونه هاش رو بوسید که باعث شد نخودی بخنده.

"اون یه خواب دوست داشتنی بوده،لوبر.من یه سورپرایز واست دارم.."

"اوووووه! اسکتبرده؟ من هویشه یتی میخواستم!!"

"نوپ، تو بعد صبحانه میبینیش، باشه بوو؟"

"باشه مامی" لویی جواب داد، گونه جی رو بوسید همونطور که به سمت آشپزخونه میرفتن.

بعد یه صبحونه با تخم مرغ املت و بیکن و چایی، لویی فهمید که مامانش داره یه شیشه شیرخشک درست میکنه،چیزی که اون از چند هفته پیش دیگه نمیخوره.

جی دست لویی رو گرفت ،اشاره کرد تا دنبالش به اتاق قدیمیش بره، که لویی اونکار رو کرد چون خیلی حرف گوش کن و با ادب بود.

لویی گیج بود که چرا دارن میرن به اتاق قدیمیش اونم با یه شیشه شیرخشک، تا وقتی که دید یه بچه با چشمهای بسته روی تخت خواب قدیمیش خوابیده.

اون پستونکی که جی قبل ازخواب بهش داده بود رو میمکید  و خیلی دوست داشتنی بنظر میرسید.

لویی دلش میخواست  واسه همیشه اون رو بغل کنه و با فرفری هاش بازی کنه.

یکم بعد،هری با صدای بلند شروع کرد به گریه کردن، کاملا از اون چرت کوچیکش بیدار شده بود.

جی بغلش کرد و شروع کرد به آروم کردنش.گریش بند اومد و چشمهاش افتاد رو قیافه ترسیده لویی که پشت پای مامانش بود.

"لویی، این هریه. اون رو بیرون در خونمون پیدا کردم.هری، این پسرم و تنها بچه ی منه، لویی"

هردوتا پسر توی سکوت بهم خیره شدن تا اینکه لویی گفت.

"هی من لوییم ولی تو میتونی من و لو صدا تُنی."

هری یه لبخند دندون نما با دندونای نصفه و نیمش تحویلش داد و چالهاش رو نشون لویی داد.

"هز" اون به نرمی جواب داد.

جی میدونست که پسرش به خوبی با هری کنار میاد پس هردوشون رو به اتاق جدید لویی  برد و بعد هم رفت، تنها . با یه بچه.

قرار خوش بگذره. لویی فکر کرد.

.
خب اینم اولین قسمت این گوگول مگول*-*
لطفاً به بقیه هم معرفیش کنید:))
و اون غلطایی که توی حرفای لویی و حالا بعدا هری هست بخاطر اینکه بچه ها نمیتونن کلمات رو درست تلفظ کنن البته من زیاد نمیدونم که باید چطور کلمات و تغییر بدم که بامزه بشه:|| اگه بلدین کمکتون رو ازم دریغ نکنید😂

Raising Harry [L.S ][ Persian Translation ]Where stories live. Discover now