بچهی عزیز،
اوکی، خب من جا زدم. فقط نمیتونستم بهش بگم. اون(لویی) داشت دربارهی اینکه چقدر عالیه که ما فارغ از هر مسئولیتی باشیم حرف میزد و من فقط... نتونستم. فردا بهش میگم.
با عشق، ماما
YOU ARE READING
Secrets (larry mpreg) | Complete
Fanfiction[ C O M P L E T E D ] وقتی لویی نمیدونه هری حاملهست و هری برای بچه نامه مینویسه. © All Right Reserved @heartfullofharry [Persian Translation] Translated by: @IWontBeTheOne
One
بچهی عزیز،
اوکی، خب من جا زدم. فقط نمیتونستم بهش بگم. اون(لویی) داشت دربارهی اینکه چقدر عالیه که ما فارغ از هر مسئولیتی باشیم حرف میزد و من فقط... نتونستم. فردا بهش میگم.
با عشق، ماما