دستامو از کمرش برداشتم..تو طول حرف زدن هام جابه جا شده بودم وحالا هری به اپن تکیه داده بود ومن روش بودم..دستامو از بدنش جدا کردم..رفتم عقب،دستامو باز کردم وابروهامو بالا انداختم.

با قدم های بلندش به سمتم اومد..دستاشو قاب صورتم کرد،انگشت های شصتشو آروم روگونه هام میکشید،با مکث های کوتاه لبامو میبوسید،آروم وبا احساس..وخب احمق ترین ادم ها هم میتونن احساس عمیقی که توبوسه هست رو درک کن..

وخب حقیقت اینه که من واقعا نمیخاستم به هری حس عذاب وجدان یا همچین چیزی بدم.من فقط میخاستم نشونش بدم که لازم نیس همه چیز رو سخت بگیره یا از روی ظاهر فیزی قضاوت کنه.بهتره فقط به همه این مسائل به یه دید دیگه نگاه کنه

_ ترجیح میدم داداش بزرگه رو تا ابد ببوسم..درضمن...

صداشو بلند کرد وداد زد:

_ تو واون خواهر گلت..دست از اسم گذاشتن رو من بردارین..

_ باشه فرفری..دیگه بهت نمیگم هزا..توده فرفری دراز

فیزی از اتاق اومد بیرون وگفت:

_ منم نمیگم سکسیِ هاتِ فلج

هز اخم کرد..ولی با دیدن من وفیزی که بلند بلند میخندیدم،دست از اخم برداشت واون چال های شیرین صورتشو نشونمون داد.

________________

"هری:خواهش میکنی که نگم یه دختره لزبینی که خودتو مظلوم نشون میدی تا کثیف بودن گرایشتو نشون ندی؟اوه جما باید منو ببخشی من همین الان گفتمش."

چقدر عوضی بود..هنوزم یاد اوریش باعث میشه از دستش عصبی بشم.

"لویی:ومن دارم باور میکنم که تو فقط یه احمق کله فرفری که ادم ها رو برحسب گرایشون برچسب میزنی،مگه تو به جاش زندگی کردی تو شرایطش بودی یا یه سوال جدی تر مگه این انتخاب خودش بوده؟؟پس فکر نمیکنی بهتره با سکوت کردن کمتر خودتو احمق نشون بدی؟"

هی چه جوش آوردم اون روز؟دریغ از اینکه داداشمون خودش گی..

"هری:هی مگه این باسنوننداختی تویه شلوار تنگ تا بتونی فرصت به فاک رفتن توسط منو داشته باشی؟؟"

"_ اوه استایلزمیتونی تصورکنی این باسنووقتی بین پاهاته وداره به فاکت میده؟اون موهای فرفریت وقتی میکشمشون میتونه منودیوونه کنه"

اون حتی زحمت تصور رو هم نکشید..خیلی راحت تجربه اش کرد..

همونطور که به تخته خیره بودم داشتم خاطراتمو یاد آوری میکردم.چند ماه پیش من توهمین کلاس هری رو دیده بودم.وچه دیدار بدی شده بود.روزهایی که به طور کاملا عجیبی باهم مچ میشدن،وعلنا بهمون نشون میداد که من وهز برای هم ساخته شدیم.کلبه..کل کل وشرط بندی کنار ساحل..اومدن استن..مسابقه بسکتبال..حسودی های هری..ترس های من..وهمه اینا باهم جور شده بود وحالا من وهری بهتره بگم "ما" رو ساخته بود.

Don't Judge,just Trust(L.S)Where stories live. Discover now