part_24

92 4 2
                                        

صبح یک روز آفتابی بود و جونگکوک در باغ قصر نشسته بود، در حالی که نسیم ملایمی موهایش را نوازش می‌کرد. تهیونگ کنارش بود، کتابی در دست داشت، اما بیشتر مشغول تماشای همسرش بود تا خواندن کتاب.

جونگکوک دستش را روی شکمش گذاشت و با لبخندی ملایم گفت:
«تهیونگ... حس می‌کنم چیزی عجیب ولی زیبا توی شکمم داره اتفاق می‌افته.»

تهیونگ، با کنجکاوی کتابش را کنار گذاشت و نزدیک‌تر شد.
«چی شده، جونگکوک؟ حس خاصی داری؟»

جونگکوک سرش را تکان داد و با هیجان گفت:
«آره... فکر کنم بچه‌مون برای اولین بار داره حرکت می‌کنه!»

تهیونگ با چشمانی گرد و پر از شگفتی گفت:
«واقعاً؟! بذار ببینم...»

او با احتیاط دستش را روی شکم جونگکوک گذاشت. لحظاتی سکوت حکم‌فرما بود تا اینکه یک حرکت کوچک، اما واضح، زیر دست تهیونگ حس شد.

تهیونگ با چشمانی پر از شادی فریاد زد:
«جونگکوک! حسش کردم! بچه‌مون برای اولین بار حرکت کرد!»

خبر به سرعت در قصر پخش شد. مادر جونگکوک اولین کسی بود که با شنیدن این خبر، خودش را به باغ رساند.
«پسرم! واقعاً؟ اولین حرکت بچه‌ات رو حس کردی؟»

جونگکوک با لبخندی بزرگ گفت:
«بله، مامان. حسش کردم و خیلی قشنگ بود.»

مادرش دست‌هایش را روی صورتش گذاشت و گفت:
«این یه معجزه‌ست! اولین نوه‌ی من داره رشد می‌کنه. نمی‌دونم چطور احساسم رو توصیف کنم.»

کوکو که تازه از بازی در حیاط برگشته بود، با هیجان گفت:
«هیونگ! یعنی بچه‌ت داره تو شکمت لگد می‌زنه؟ من می‌تونم حسش کنم؟»

جونگکوک با خنده گفت:
«نه، کوکو، هنوز خیلی کوچیکه. ولی وقتی بزرگ‌تر بشه، تو هم می‌تونی حسش کنی.»

تهیونگ که می‌دانست این اتفاق چقدر برای مردم مهم است، تصمیم گرفت خبر را به شهر اعلام کند. او دستور داد که پیام‌آوران این خبر خوش را به مردم برسانند.

در بازار و خیابان‌های شهر، همه در حال صحبت بودند:
«شنیدی؟ بچه‌ی شاهزاده تهیونگ و جونگکوک اولین حرکتش رو کرده!»
«واقعاً؟ این بچه یه معجزه‌ست. حتماً آینده‌ی بزرگی خواهد داشت.»

مردم با شور و شوق به جشن و پایکوبی پرداختند. برخی از آن‌ها هدایا و گل‌های رنگارنگ برای قصر فرستادند.

شب‌هنگام، قصر پر از شادی بود. تهیونگ دستور داده بود که یک ضیافت کوچک برای این مناسبت برگزار شود. میزها با غذاهای خوشمزه و گل‌های زیبا تزئین شده بود.

در میان این جشن، تهیونگ دستی دور شانه‌ی جونگکوک انداخت و با صدای آرام گفت:
«جونگکوک، تو نه تنها همسر منی، بلکه قوی‌ترین و زیباترین پدر دنیا خواهی بود. نمی‌دونی که چقدر بهت افتخار می‌کنم.»

PRINCE •|TAEKOOK|•Where stories live. Discover now