( یک هفته بعد )
در مقابل آینه میزش نشسته بود و موهایش را شانه میزد، تارهای بلوطی رنگش را با شانه صاف کرد و شانه را به روی میز قرار داد
گیره سر آبی رنگی به نقش ماه برداشت و یک طرف موهایش را با آن گیره سر جمع کرد سپس پنبه ای از درون ظرف مخصوص برداشت، به عصاره بابونه آغشته کرد و به گردن و مچ های خود زد
تهیونگ: اینم از این
الکا: می تونیم بیایم تو ؟
تهیونگ: بفرمایید
از پشت میز بلند شد و دستی به لباس آبی خود کشید، پروانه عاشق رنگ آبی بود
درب اتاقش باز شد، بایان، الکا، تال تال وارد اتاق شدند و نگاهی به پروانه انداختند که چقدر زیبا تر شده بودبایان: ملکه مادر اینجا هستن پسرم
طبق رسومی که وجود داشت مادر داماد باید برای بردن همسری که انتخاب شده بود می آمد و با نهایت احترام آن را همراهی می کرد
تهیونگ: فکر نمی کردم اینقدر زود برسن
پروانه غمگین سرش را پایین انداخت و به آرامی لب زد، فضای اتاق سنگین و غمناک بود
بغض گلوی هر چهار نفر را گرفته بودبایان: تهیونگ می دونم که در انتخابت اجباری نبوده اما ..... اگر ..... کسی اذیتت کرد دوباره برگرد پیش خودم
تالتال: حتی اگر اون زمان پدر هم زنده نباشن من و الکا هستیم برگرد اینجا پیش خودمون
الکا: ما همیشه پشت هستیم تهیونگم، هیچ وقت پشتت نلرزه تو همیشه ما رو داری
تهیونگ مرز باریکی تا گریه داشت، احساس می کرد گلویش باد کرده است و رو به قرمزی می رود
سکوتی بدی حاکم شده بود، دردانه خانواده در آستانه ازدواج قرار داشت اون هم نه ازدواج با هر کسی ازدواج با امپراطور ، این یعنی پروانه به عنوان ملکه قرار بود بار سنگینی را به دوش بکشدبایان: دیگه بسه ..... نباید علیاحضرت رو منتظر بزاریم
بایان سکوت را شکست و بلافاصله از آنجا خارج شد تا اشکش را پسرش نبیند
با رفتن بایان آن سه نفر نیز مجبور شدند از اتاق خارج بشوندبا خارج شدند از و رفتن به حیاط عمارت ملکه مادر را با جمعی از همراهان دیدند که برای همراه تهیونگ آمده بود
ملکه مادر با ذوق و شوق بی نهایتی منتظر تهیونگ بود
و با دیدن اینکه از اتاق خارج شد لبخندش عمیق تر از قبل شدتهیونگ: بانوی من خوش اومدین
پروانه تعظیم کرد و لبخندی دلبرانه به روی ملکه مادر زد، ملکه مادر تهیونگ را کوتاه در آغوش کشید و از او جدا شد

YOU ARE READING
MONGOLIA BUTTERFLY (kookv)
Short Storyنام: پروانه مغولی 💫 به آرامی پانسمان وحشی را لمس کرد، کم کم سرش را جلو برد و با احتیاط بوسه ای به زخم وحشی زد جونگکوک: امروز به یک گله آهو برخورد کردم، به سمت یکی شون تیر نشونه رفتم تهیونگ: اما همراه سر تورال آهویی نیاوردی وحشی وحشی سرش را به سم...