Season 2, part 15

640 80 16
                                    

تهیونگ که داشت گفتن این حرف رو تصور میکرد سرشو تکون داد و از خیالاتش بیرون اومد اگه این حرف رو میگفت جنگ جهانی راه میوفتاد خودشم نمیخواست همچین کاری کنه ولی میترسید مثل دفعه اول بشه با اینکه دکتر بهش اطمینان داده بود بازم اون یه دوره بارداری سخت و زایمان طاقت فرسایی داشت حتی یکی از بچه هاشم توی دوران بارداری از دست داده بود میترسید دوباره این اتفاقا بیوفته چون اون الان یه دختر داشت و باید همیشه در سلامت باشه که دخترش هیچ کمبودی رو احساس نکنه با خارج شدن از مطب دکتر، جونگکوک در رو برای تهیونگ باز کرد و تهیونگ سوار شد جونگکوک نفس عمیقی کشید و سوار شد و راه افتاد توی راه تهیونگ بالاخره سکوت بینشون رو شکست
-جونگکوک من نمیخوام بلایی سرم بیاد چون میخوام بالا سر سوفی
جونگکوک که نگرانیای اون رو درک میکرد یه دستش روی روی رون پای تهیونگ گذاشت
-عشقم مطمئن باش هیچی نمیشه اگه ریسکی داشته باشه من خودم پیشنهاد میدم که بچه رو سقط کنی لطفا خودتو اذیت نکن
تهیونگ سری تکون داد و به روبرو چشم دوخت
****
-جکسون باید یه کاری کنی چرا بیکار نشستی؟
هوسوک به جکسون غرغر کرد و جکسون پوزخندی زد
-چقدر عجله داری هنوز زوده برای اقدام میخوام اروم اروم پیش برم و جونگکوک رو نابود کنم و تهیونگ رو بدست بیارم
*
تهیونگ به خونه رسید و جونگکوک به شرکت رفت
تهیونگ حال و حوصله هیچی رو نداشت ولی بالاخره دانشگاهش رو باید میرفت نباید ول میکرد ولی از اونطرف محافظتای جونگکوک و اینکه نمیذاشت فعلا از خونه بدون خودش در بیاد اذیتش میکرد
دستی روی شکمش کشید
-دوستت دارم ولی میترسم بچه جون میترسم از خیلی چیزا
اوما از اتاق سوفی در اومد
-سلام اومدین
تهیونگ لبخندی زد
-سوفی خوابه؟
اوما لبخند متقابلی زد
-بله خوابیده راحت و اسوده. شما چرا مضطربین؟
تهیونگ روی مبل نشست و گوشیشو چک کرد
-هیچی نیست شما میتونی بری
اوما کنارش نشست
-پسر عزیزم خیلی به هم ریخته ای میخوای باهام صحبت کنی
تهیونگ پا شد
-نه اوما حالم خوب نیست ذهنم اشفتس نمیدونم چیکار کنم جونگکوک منو درک نمیکنه هیچکی منو درک نمیکنه من خستم خسته لطفا شما هم برین میخوام تنها باشم
اوما سری تکون داد و کیفش رو برداشت
-باشه عزیزم. فردا میبینمت استراحت کن
تهیونگ تشکر کرد و اوما از خونه خارج شد
تهیونگ گوشیش رو توی دستش گرفت و به جیمین زنگ زد ولی جیمین گوشیش رو جواب نداد حدس زد که الان سر کلاسه
تهیونگ داشت تو خونه دیوونه میشد و کلافه بود تصمیم گرفت فردا که اوما بیاد بره دانشگاه ولی یواشکی بدون اینکه جونگکوک و نگهبان و محافظا چی بفهمن حالا چطوری؟
با کمک جیمین که میتونست در ثانیه نقشه های خوبی بکشه
****
جونگکوک پرونده روی میز کوبید
-مگه بهت نگفتم نباید این ریسک رو بکنین و با این شرکت تازه کار قرارداد نبندین دیوونه شدین؟ ها؟ شما واقعا حرفای من براتون مهم نیست؟ یونگی تو چی؟ تو مگه قرار نبود بدون اجازه گرفتن از من کاری نکنی. بعد رفتین سر خود قرارداد بستین اونوقت رضایت و امضای من چی؟ نکنه جعل کردین واقعا دارین روانیم میکنین گم شین بیرون این قرارداد فسخ میشه
یونگی با استرس روی صندلی نشست
-جونگکوک قرارداد نبستیم فقط صحبتای اولیه و امضای معاونا بود هنوز اصلش برقرار نشده چرا اینقدر عصبی میشی
جونگکوک اخمی کرد
-اگه چیزی بهتون نگم منم دور میزنین
یونگی به بقیه اشاره کرد که برن بیرون و در اتاق رو بست به سمت جونگکوک رفت
-جونگکوک داری تند میری داری به منم توهین میکنی چته چیشده چرا همچین شدی
جونگکوک سرشو با دستاش گرفت
-ولم کن یونگی حوصله حرف زدن ندارم برو بیرون
یونگی یه لیوان اب برای جونگکوک ریخت
-نمیرم نمیتونم تو رو با این شرایط تنها بذارم
جونگکوک اب رو سر کشید
-حس میکنم تهیونگ این بچه رو نمیخواد تردید و اضطراب از تو چشماش و حرکاتش مشخص بود میترسم بدون گفتن به من بره پ بچه رو سقط کنه
یونگی به مبل تکیه داد
-تهیونگ همچین کاری نمیکنه خیالت راحت ولی تو حق انتخاب رو به خودش واگذار کن اون میترسه مثل سری قبل بشه درکش کن
جونگکوک سری تکون داد
-درکش میکنم برای همین نمیخوام هیچوقت ناراحت باشه نمیخوام تحت شرایط سختی باشه من دوستش دارم ولی تازگیا ترس به جونم افتاده میترسم اتفاقی بیوفته و از دستش بدم
یونگی فقط بهش نگاه کرد و ترجیح داد سکوت کنه چون نمیدونست چی بگه تا جونگکوک رو اروم کنه
****
جکسون برای تهیونگ پیامی فرستاد
-فردا میای؟ درس فردا خیلی مهمه ها
تهیونگ پیامش رو دید و با بی حوصلگی تایپ کرد
-بله حتما میام
و گوشیش رو روی میز انداخت و به تلویزیون خاموش خیره شد

روز بعد
جونگکوک سرکار رفته بود و اوما هم پیش سوفی بود و تهیونگ به اوما گفته بود که با جونگکوک میخواد بره بیرون
جیمین رو بهش کرد و گفت
-تهیونگ مطمئنی میخوای اینکارو بکنی جونگکوک بفهمه بیچاره میشیم
تهیونگ سری تکون داد و کیفشو برداشت و نگاهی به جیمین انداخت
-اره جیمین مطمئنم لطفا هی بهم استرس نده
جیمین هوفی کشید و به همراه تهیونگ سمت پنجره رفت
-من میرم بیرون از خونه پشت خونه کسی نیست از پنجره خارج شو من میام پشت پنجره حواسم بهت هست فقط سر و صدا نکنی و مواظب خودت باشی نیوفتی کار دستمون بدی
تهیونگ باشه ای گفت و جیمین از خونه خارج شد و لبخندی به نگهبان و دو محافظ زد و به علامت خداحافظی سرب تکون داد و سریع جوری که اونا نفهمن از کوچه دیگه که به خونه جونگکوک راه داشت به پشت خونه رفت و از پشت پنجره به تهیونگ علامت داد خارج بشه
تهیونگ به زحمت از پنجره بیرون اومد و خارج شد و کیفش رو که قبلش به دست جیمین داده بود ازش گرفت و سیس گرفت
جیمین اروم به سرش زد
-تهیونگ واقعا اخر کار دستمون میدی جونگکوک بفهمه بیچاره ایم
تهیونگ اخم کرد
-نمیفهمه ما قبل از جونگکوک برمیگردیم خونه اون تا شب برنمیگرده
جیمین چیزی نگفت
و اوبر که قبلش جیمین گرفته بود اومد دنبالشون و سوار شدن
تهیونگ دستاشو با استرس مشت کرد
بعد از نیم ساعت به دانشگاه رسیدن و از ماشین خارج شدن و به سمت داخل رفتن
جیمین که دید تهیونگ استرس داره ولی سعی میکنه پنهان کنه سعی کرد ارومش کنه
-تهیونگ چیزی نیست اروم باش چیزی نمیشه خودت گفتی پس خیالت راحت
تهیونگ هومی گفت و به سمت کلاس رفتن
اولین کلاسشون با جکسون بود و تهیونگ مجبور بود تحملش کنه پس روی پشت میز کنار جیمین نشست و منتظر موند کلاس همهمه بود و دانشجوها با هم حرف میزدن و این اعصاب تهیونگ رو بهم ریخته بود
دقایقی بعد جکسون وارد کلاس شد و کلاس رو با از نظر گذروند با دیدن تهیونگ چشماش برقی زد و سرشو براش تکون داد و تهیونگ هم متقابلا همین کارو کرد
جکسون بعد از سلام با دانشجوها به سمت میزش رفت و کیفشو روی میز گذاشت و روی صندلی نشست و رو به تهیونگ کرد
-اقای کیم خوش اومدین بلا به دور باشه دوستتون گفت کسالت داشتین
تهیونگ لبخند تصنعی زد و تشکر کرد
*
جونگکوک گوشیش رو خونه جا گذاشته بود و خب به این بهونه میخواست یه سری هم به تهیونگ و سوفی بزنه پس از شرکت خارج شد و سوار ماشین شد و به سمت خونه حرکت کرد
لعنتی حوصله ترافیک رو نداشت و سعی کرد از راههای فرعی بره
بالاخره به خونه رسید و وارد خونه شد اوما که روی زمین نشسته بود و داشت با سوفی بازی میکرد سریع به احترام جونگکوک از جا بلند شد
تهیونگ به اوما سلام کرد
-تهیونگ کجاست؟
اوما با تعجب به جونگکوک نگاه کرد
-با شما بودن دیگه
جونگکوک ابروهاش بالا پرید
-چی میگی اوما
اوما ترسید و فهمید چیز خوبی در راه نیست
-خب... خب تهیونگ جان گفت با شما میره بیرون و سوفی رو به من سپرد
جونگکوک چشماش گشاد شد و یه لحظه خون به مغزش نرسید داشت روانی میشد تهیونگ از خونه زده بیرون بدون اینکه به اون بگه و تازه دروغم گفته
سریع گوشیش رو از جیبش در اورد و به تهیونگ زنگ زد ولی تهیونگ جواب نداد پشت سر هم زنگ زد و تهیونگ گوشی رو خاموش کرد
جونگکوک داشت منفجر میشد و از عصبانیت قرمز شده بود بدون اینکه چیزی بگه از خونه خارج شد و به سمت نگهبان و محافظا هجوم برد
-چرا اجازه دادین تهیونگ از خونه خارج بشه
اونا متعجب بهم نگاه کردن و نگهبان با ترس لب باز کرد
-ایشون از خونه خارج نشدن فقط اقای پارک اومدن و بعد رفتن
جونگکوک با مشت تو دهنش کوبید
-ساکت شو همتون بدردنخورین برگردم اخراجتون میکنم
و سوار ماشینش شد...

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Apr 26 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

Sinful love |kookv|Where stories live. Discover now