25

320 95 6
                                    

زمان گذشت و شب فرا رسید، در تالار قصر جشن آغاز شده بود ..... همگان در جشن حضور داشتند و این بار با خیالی آسوده و دلی شاد از جشن لذت می بردند

دیگر سایه شوم ال تیمور بر سرشان را حس نمی کردند ..... دیگر نگاه های آن از های هفت سر که البته مارمولکی بیش نبود بدنشان را نمی لرزاند ..... حال همه مست و خرم از حس آزادی بودند که زیر پوست شان می غلتید

همه چیز خوب بود تا اینکه هیبت امپراطور نمایان شد، همه ساکت شدند و با تحسین به امپراطور خیره شدند
امپراطور این بار لباسی قرمز و طلایی پوشیده بود و مانند همیشه آستین های لباسش را جمع کرده بود
گویی از دست و پا گیر بودن آستین های بلند لباس خوشش نمی آمد

امپراطور از میان جمعیت گذر کرد و پایین پله های که به تخت سلطنتی منتهی میشد ایستاد
خواجه بانگ جامی سلطنتی مخصوص امپراطور که از جنس نقره بود پر از شراب انگور کرد و با احترام ام را به دست امپراطور داد

امپراطور جام را گرفت و آن را بالا برد، لبخندی زد و با نگاهی پر از افتخار نطق کرد

جونگکوک: برادران من ...... بنوشید به امید زندگی پر از افتخار .... سر بلندی و سرافرازی خودمان و فرزندانمان

£ نوش باد

صدای یک نواخت جمعیت لبخند امپراطور عمیق تر کرد، سپس جام ها به لبان چسبیدند و محتوای شان خالی شد و طلب پر شدن دوباره کردند

بعد از نوشیدن امپراطور برادرش را دید که به سمتش می آید، جام برا به خواجه بانگ سپرد و آغوش دلتنگش را برای برادرش باز کرد

هر دو برادر محکم و سخت یکدیگر را در آغوش گرفتند و عطر یکدیگر را نفس کشیدند

جونگکوک: نمیدونی چقدر دلتنگت بودم مرد

یونگی: تقصیر خودت بود .... می تونستی منو ژنرال نکنی

جونگکوک: طعنه میزنی نامرد ؟

ژنرال خندید و از امپراطور جدا شد، در کنار امپراطور ایستاد و جام شرابی از سینی که بهش تعارف شده بود برداشت اما تا خواست شروع به حرف زدن با امپراطور کند الکا به سمتشان آمد

الکا: سرورم عذر می خوام اما باید یونگی رو ازتون قرض بگیرم

جونگکوک: قول بده زود برش گردونی

الکا: چشم سرورم

و آن دو به گوشه ای رفتند ..... با رفتن آن دو امپراطور فرصت پیدا کرد تا به دنبال پروانه اش بگردد پس چشمانش شروع به جستجو کردند

چشمان سیاه امپراطور گشتند و گشتند تا بالاخره آن چشم آهو را در میان جمعیت پیدا کردند در حالی که در کنار پدرش ایستاده بود و با بیونگ هو شاهزاده پیش کشی گوریو سخن می گفت

MONGOLIA BUTTERFLY (kookv)Where stories live. Discover now