( عشقای من این دو یا سه پارت پرش زمانی داریم ممکنه کمی زیاد باشند پس عذر میخوام ازتون )
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.فردا خیلی زود از راه رسید، فردایی که تمامی مقامات و مسئولین از پوسته ترس خود بیرون آمده و شروع به آباد کردن کشوری می کنند ال تیمور آن را به ویرانه ای تبدیل کرده بود
امروز هر مقامی ماموریت خود را آغاز می کرد البته بعد از اینکه کاروان سلطنتی که در حیاط وسیع قصر حاضر شده بود را بدرقه کرد
کاروان سلطنتی این بار شامل سرباز های تحت امر ژنرال یونگی و وزیر جنگ بایان بود، ژنرال یونگی عزم جزم کرده بود تا به مرز ها سامان دهد و وزیر جنگ به دلیل تجربه ای که داشت خود باید به پنج دژ اصلی امپراطوری می رفت و آنجا را سامان میداد
جونگکوک: در طی مسیر انجام ماموریت تون حواستون به خودتون هم باشه ، دعای من و تمامی افراد حاضر پشت و پناه شما ها خواهد بود
بایان و یونگی جلو آمدند به رسم افراد نظامی روی یک زانو ، زانو زدند و مشت خود را بر سینه شان کوبیدند
سپس از زمین بلند شدند و تعظیم کردندامپراطور با دلتنگی به برادرش و با نگرانی به بایان نگاهی انداخت، جلو رفت و با دلتنگی که از همین الان شروع شده بود برادرش را در آغوش گرفت
یونگی: چشم بهم بزنی برگشتم برادر، تا اون موقع خیلی حواست به خودت باشه
جونگکوک: زنده برگرد یونگی بقیه اش مهم نیست
امپراطور شونه برادرش را بوسه زد و از او جدا شد، به سمت بایان رفت، نگاهی به چهره پسر و پخته اش انداخت و دست بر کتف اش کوبید
فشاری به کتف بایان داد و به گوش بایان نزدیک شدجونگکوک: وحشی مراقب خانواده ات خواهد بود، با خیال راحت برو
بایان لبخندی زد و سری تکون داد، به چشمان امپراطور خیره شد و با سرخوشی مانند خود امپراطور زمزمه کرد
بایان: زیاد وحشی رو نمی شناسم اما میدونم که میشه بهش اعتماد کرد سرورم
امپراطور خنده ای کرد، فشار دیگری به کتف بایان داد و عقب کشید
جونگکوک: حرکت کنید
بایان و یونگی سر خم کردند ، چند قدمی را عقب گرد کردند و سپس پشت به امپراطور سوار بر اسب هایشان شدند
دروازه های قصر با اشاره ای باز شدند، در راس بایان و یونگی حرکت کردند و پشت سره آنها افسران سواره نظام و در نهایت سربازان پیاده نظام امپراطوریکاروان در مسیر مستقیم دروازه قصر تا دروازه پایتخت قرار گرفت ، مردم در دو طرف مسیر جمع شدند و با لبخند و دعای خیر سربازان را بدرقه می کردند
کاری که دو سالی بود انجام نمیدادند زیرا سربازان امپراطوری در دوسال گذشته فقط برای قتل و غارت از پایتخت خارج میشدند و چه کسی برای همچین افرادی دعای خیر می کند ؟

YOU ARE READING
MONGOLIA BUTTERFLY (kookv)
Short Storyنام: پروانه مغولی 💫 به آرامی پانسمان وحشی را لمس کرد، کم کم سرش را جلو برد و با احتیاط بوسه ای به زخم وحشی زد جونگکوک: امروز به یک گله آهو برخورد کردم، به سمت یکی شون تیر نشونه رفتم تهیونگ: اما همراه سر تورال آهویی نیاوردی وحشی وحشی سرش را به سم...