التیمور با چشمانی که از حدقه بیرون زده بود، فکی که قفل شده بود و بدنی که آشکارا می لرزید درون چشم های وحشیِ، وحشی خیره بود
جونگکوک: جواب بده ال تیمور ، مگه تو نگفتی برای رفتن به بهشت برین باید دعا بلد بود؟ مگه همین سوال رو خودت از من نپرسیدی ؟
وحشی پوزخند صدا داری زد و کمی خودش را عقب کشید
جونگکوک: من دعا کردن بلدم تو چی ؟ بلدی ؟
نگاه وحشی به سمت پسران التیمور رفت، پسران التیمور نگران به پدرشان خیره بودند
برای اولین بار بود که پدرشان را اینقدر ترسیده و بی دفاع می دیدندجونگکوک: پسرات چی التیمور ؟ بلدن؟
التیمور اما زبان دو مثقالی اش به سقف دهانش چسبیده بود و هر لحظه لرزش بدنش بیشتر میشد
نمی توانست مسئله پیش آمده را هضم کند، امروز در کمتر از یک ساعت هر چه قدرت و ثروت داشت از دست داده بود و مانند بردگانی که هر ماه خراج می گرفت
دست بسته به زانو در آمده بود و شاید این بهترین حالتی بود که برای آخرین بار خواهد داشتالتیمور اوصاف وحشی را شنیده و اکنون اسیر دست وحشی بود و وای به حال اسیری که وحشی با او حساب و کینه داشته باشد
التیمور: بلدم ..... برای .... برای .... پسرام .... بلدم ... وو .... وحشی
جونگکوک: خوبه التیمور ...... خوبه مرد، براشون دعا کن
نگاه وحشی به روی تنکشی رفت و درون چشم های نگران و ترسیده اش زل زد و در همان حال گفت
جونگکوک: براشون دعا کن مخصوصا پسر بزرگترت
نگاه وحشی باز به روی چشم های ترسیده ال تیمور برگشت
جونگکوک: من با اون حساب شخصی دارم
وحشی از جایش بر خواست، با سر اشاره ای به مردان سیاه پوشش کرد و چند تن از آنها را به جلو فرا خواند
جونگکوک: اسرا رو به سیاهچال قصر ببرید ، آزاد هستید هر شکنجه ای خواستین روشن انجام بدین فقط نباید بکشید شون مفهومه؟
مردان سیاه پوش از وحشی اطاعت کردند و با نیشخند هایی از سر رضایت بازوان اسرا را گرفتند و آن ها را از زمین بلند کردند که این امر مصادف شد با به آسمان رفتن فریاد ال تیمور
التیمور: وحشی التماس می کنم ..... هر کاری می خوای با من بکن ولی با فرزندانم کاری نداشته باش ..... التماست می کنم ..... جرائم اونا رو گردن می گیرم وحشی ..... خواهش می کنممممم
التیمور ، همان اژدهای هفت سر که خون مردم را میمکید ؟
اکنون این طور به التماس و گریه افتاده بود
وحشی با تنکشی حساب شخصی داشت و این خوب نبود
این می توانست روز های بسیار بسیار دردناکی را برای تنکشی بسازد

YOU ARE READING
MONGOLIA BUTTERFLY (kookv)
Short Storyنام: پروانه مغولی 💫 به آرامی پانسمان وحشی را لمس کرد، کم کم سرش را جلو برد و با احتیاط بوسه ای به زخم وحشی زد جونگکوک: امروز به یک گله آهو برخورد کردم، به سمت یکی شون تیر نشونه رفتم تهیونگ: اما همراه سر تورال آهویی نیاوردی وحشی وحشی سرش را به سم...