قصر باز هم تزیین شده بود، پارچه های سفید سراسر قصر را فرا گرفته بودند
باز هم گلدان هایی پر از گل های زمستانی نقطه نقطه قصر قرار داشتند
باز هم خواجه ها عود صندل را در جای جای قصر روشن کرده و بوی آن را پخش می کردند
باز هم غذاها و نوشیدنی های سلطنتی در آشپز خانه قصر تهیه میشدند و بوی آن ها قاطی بوی عود میشد
باز هم برای میهمانان میز و صندلی چیده شده بود
باز هم از مقامات سلطنتی تا بزرگان و اشراف به مجلس دعوت بودند
باز هم ندیمه ها و خواجه ها در تکاپو بودند اما این بار از تکاپوی شان گرمایی حاصل نمیشد که هیچ بر سرمای زمستان نیز افسون می کردهمه چیز در « باز هم .... » خلاصه میشد غیر از امپراطور
امپراطور اکنون در یک تابوت خلاصه میشد
تابوتی که تا لحظاتی دیگر بعد دعای کاهن اعظم به رسم بودا سوزانده خواهد شد و خاکسترش درون دریای سلطنتی خواهد ریخته شد
و تنها از امپراطور در این قصر بزرگ یادبود و تصویرش در کنار پیشینیان گذشته باقی خواهد مانددر حیاط بزرگ قصر، تابوت امپراطور در راس قرار دارد
چند پله پایین تر از تابوت ملکه مادر ناتوان به تهیونگ تکیه داده است و همچنان اشک بر گونه های خسته اش جاری می شوند ، درست است که ملکه مادر در واقع نامادری امپراطور بود
اما خداوند شاهد است که او امپراطور را مثل پسر خود میدیدتهیونگ نیز ملکه مادر را همراهی می کند، غم او از ملکه مادر بیشتر نباشد کمتر نیست، تهیونگ کسی بود که آخرین بار با امپراطور سخن گفته بود و جوشش خون در رگ های ایشان را حس کرده بود
چند پله که پایین تر برویم التیمور به همراه پسرانش پشت ملکه مادر ایستاده و با رضایت به جنایت خود می نگرد
هیچ تاسف و ناراحتی در چهره اش وجود نداردپایین تر از التیمور مقامات سلطنتی، بزرگان و اشراف قرار دارند، چهره ای مغموم به خود گرفته اند
بیشتر از آنکه ناراحت بشوند حس دلسوزی و ترحم برای امپراطوری داشتند که درون تابوت آرام گرفته بود
همه آنها می دانستند قاتل کیست و چگونه امپراطور را به قتل رسانده
اما کو جرئت بیان حقیقت ؟ این جرئت را که دارد تا التیمور را رسوا کند ؟ اصلا اگر کسی هم باشد فایده ای دارد ؟
نه ندارد پس سکوت و بردگی راه بهتری برای بقا در این دولت استکاهن: از خداوندگار بزرگ، برای امپراطور طلب آمرزشی ابدی دارم
سرورم فرصت نکردند تا معنای واقعی زندگی را درک کنند
از خداوندگار می خواهم تا ایشان را غرق در رحمت و مغفرت خود کند
از خداوندگار بزرگ می خواهم امپراطور ناکام ما را در زندگی ابدی اش کامی شیرین عطا کند .....دعاهای کاهن ادامه داشت و برخی را به گریه می انداخت، متاسفانه امپراطور زندگی عسف باری را گذرانده بود و هرگز به سراغ معرفت شناسی نرفته بود

YOU ARE READING
MONGOLIA BUTTERFLY (kookv)
Short Storyنام: پروانه مغولی 💫 به آرامی پانسمان وحشی را لمس کرد، کم کم سرش را جلو برد و با احتیاط بوسه ای به زخم وحشی زد جونگکوک: امروز به یک گله آهو برخورد کردم، به سمت یکی شون تیر نشونه رفتم تهیونگ: اما همراه سر تورال آهویی نیاوردی وحشی وحشی سرش را به سم...