19

323 76 10
                                    

هوای زمستان سرد از از همیشه شده است یا شاید این طور احساس می شود، غم پایتخت را فرا گرفته است
آسمان تیره است، انگار بغض دارد ابر ها را خفه می کند

از قصر صدای طبل و شیپور به گوش می‌رسد، صبر کن مگر نه اینکه طبل و شیپور در شادی ها نواخته می شود پس چرا امروز اینقدر صدای ساز ها محزون اند

نگاه مردم بخاطر صدای طب و شیپور به قصر کشیده میشود، در بالاترین نقطه آن قصر زیبا خواجه ای ایستاده است و پیراهن سفیدی را در دست تکان می دهد

تکان دادن پیراهن سفید در بالاترین نقطه قصر و سوز طبل و شیپور تنها یک معنا را به دنبال دارد

امپراطور فوت کرده است ......

مردم به زانو در آمدند و اشک‌ هایشان بر گونه های یخ زده شان ریخت در نهایت صدای زجه زنان و مردان بلند شد

مردم برای امپراطور فوت شده اشک می ریختند ؟؟ شاید
شاید هم برای آرزو های بر باد رفته شان ، امید های نابود شده شان
با آمدن امپراطور روزنه ای از امید و اروز در قلب مردم باز شده بود که همان هم با مرگ امپراطور با خاکستری از جنس « نمی شود » پر شد

مردم گریه می کردند برای کشور و فرهنگ از دسته رفته شان، گریه می کردند برای تحمل کردن ظلمی که پایان نخواهد داشت
گریه می کردند برای از دست رفتن سرزمین اجداد و آینده فرزندان شان
گریه می کردند برای دختر هایی که به روسپی خانه خواهند رفت و پسر هایی که به ارتش ملحق خواهند شد
به ارتش ملحق خواهند شد برای اجرای دستورات ال‌تیمور
قتل، غارت ، جنگ و خیلی چیز های دیگر

مردم گریه می کردند برای آینده ای که تصور می کردند،ریه می کردند برای امید و آروزیی که دیگر محال بود

مردم گریه می کردند ........

در قصر نیز وضعیت جالب نبود، تمامی کارکنان در غم و اندوه بودند
خواب به چشمان نیرو ها و مقامات قصر نمی آمد، درست است که هر کس در گوشه ای کار خودش را انجام می دهد اما چشمانش مدام از اشک خیس و سرخ است
کارکنان نمی توانند دست از کار بکشند زیرا قصر باید برای مراسم ختم فردا آماده بشود


تابوت امپراطور در معبد قصر قرار دارد
بدنش قبل از قرار گرفتن در تابوت غسل داده شده است
لباس های ابریشمی سفید به تن اش کرده اند و گردنبندی از طلا به گردنش آویخته اند

بالای سر تابوت یادبودش به روی میزی از جنس چوب گذاشته اند، میز با انواع خوراکی ها و میوه ها پر شده است، تمامی این ها از رسومات اجداد امپراطور است

اما درون معبد صدای گریه به گوش می رسد، ملکه مادر جلوی تابوت زانو‌ زده و بی جان گریه می کند
فقط دیدن تابوت کمی آرامش می کند، حداقل مطمئن است که امپراطور دیگر راحت شده است

MONGOLIA BUTTERFLY (kookv)Where stories live. Discover now