33. نباتِ آب شده

3.2K 419 68
                                    

امگای پرتقالی با خوندن کامنت حرصیِ تهیونگ، خنده‌ی ریزی کرد و به سمتش برگشت

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


امگای پرتقالی با خوندن کامنت حرصیِ تهیونگ، خنده‌ی ریزی کرد و به سمتش برگشت.

-اتفاق بزرگی که نیوفتاده آسمون، اینقدر عصبانی نباش.

مرد با اخم های درهم کنار لاستیکِ پنچر شده، زانو زده بود و پارچه‌ی شلوار گرون قیمتش، کمی خاکی شده بود. با نا‌امیدی نگاه دیگه ای به لاستیک انداخت و از جا بلند شد. آشفته شده بود و نگران، دوست نداشت برنامه های امشبش که به سوپرایز کردن امگاش منتهی میشد، بهم بریزن. الفا با وجود آشفتگیش، به هیچ‌وجه حاضر نبود که نگرانی‌هاش از ماسکِ آروم و دست‌سازی که روی چهره‌اش گذاشته بود، به بیرون درز پیدا کنه و جونگ‌کوک، بویی ببره.

پسر بی خبر از لشکر کوچک اضطراب که مثل خوره به جونِ جفتش افتاده بودن، حرفش رو ادامه داد: خب شاید یکم بد شانسی آورده باشیم ته، از اونجایی که ماشین من هم توی تعمیرگاهه و حالا ماشینی نداریم.

تهیونگ سری تکون داد و با دستش، خاکی که روی شلوارش نشسته بود رو تکون داد و گفت: دیگه چاره‌ای نداریم اورنجی، باید با تاکسی بریم.

امگا ابرویی بالا داد و به آلفایی که بدجور توی ذوقش خورده بود، نزدیک شد. دست تهیونگ رو گرفت و لب زد: بیخیال تهیونگی، رستوران اونقدری دور نیست که به تاکسی نیاز داشته باشیم.

مرد پیشونیش رو به پیشونی جونگ‌کوک تکیه و به تقلید از لحن بامزه‌اش جواب داد: بیخیال اورنجی، رستوران اونقدری نزدیک نیست که بشه با پای پیدا رفت.

پسر چشم هاش رو توی حدقه چرخوند و با انگشتش، ضربه ی آرومی به پیشونی تهیونگ زد.

-چرا اتفاقا، رستوران نزدیکه و ما قراره با پای پیدا به اونجا بریم. نکنه دیگه برای اینکارا پیر شدی، آلفا تهیونگی؟

-خیلی خب، من تسلیمم ولی حسابی قراره پشیمون بشی شیرینم.

-نه خیر. پشیمون نمیشم که هیچ، تازه قراره حسابی هم خوش بگذره!

تهیونگ نیمی از ترسش رو با نفس عمیقی بیرون فرستاد و با لبخند، دست در دست امگاش از پارکینگ خونه خارج شدن.

𝖮︎𝗋𝖺𝗇︎𝗀︎𝖾 𝗌𝗍𝖺𝗋 | 𝐕𝐊Where stories live. Discover now