17

267 71 16
                                    

در باغ عمارت سلطنتی امپراطور سکوتی سنگین از جنس ترس و اضطراب حکم فرمایید می کرد

امپراطور ، تهیونگ ، بایان، ملکه مادر و در مقابل آنها ال‌تیمور و پسرانش قرار داشتند

ال‌تیمور: بایان تو چه توضیحی داری ؟

بایان ساکت بود، خود او هم تازه از جریان با خبر شده بود اصلا تازه خبردار شده بود که پسرک عزیزش نیمه شب ها عمارت را ترک می کند و به آن محله متعفن می رود

بایان: من هیچ توضیحی ندارم نخست وزیر

ال‌تیمور: پس کی مسئولیت این اتفاق رو بر عهده میگیره ؟

تهیونگ: مسئولیت این اتفاق بر عهده من جناب نخست وزیر

تهیونگ لب از لب باز کرد و نگاه ها را به سمت خود کشاند، هیچ کس در این جمع دوست نداشت مسولیت چنین خطایی به گرده آن پروانه زیبا بیوفتد

جونگکوک: من ازش خواستم که منو .....

ال‌تیمور: سرورمممم

صدای حرصی ال‌تیمور تیمور، امپراطور را ساکت کرد
ال‌تیمور رسماً به امپراطور هشدار داده بود تا خفه خون بگیرد، او الان نباید سخن می گفت

ال‌تیمور: تهیونگ تو میدونی چه خطایی مرتکب شدی؟ امپراطور رو از قصر خارج کردی یک ، محافظ کافی با خودت نبردی دو ، ایشون رو به جایی بردی که در شأن ایشون نبود سه

شیلان: کافیه ال تیمور

ملکه مادر میانه حرف نخست وزیر پرید و آن را ساکت کرد، قلب ملکه مادر درون دهانش می تپید
فکر اینجا را نکرده بود که ممکن است تنکشی امپراطور و تهیونگ را زیر نظر بگیرد

شیلان: غیر از بایان همه تون برید بیرون سایه بان

ال‌تیمور لب هایش را به سمت بالا داد و در نهایت با بلند شدن او همه از جایشان بلند شدند و از سایه بان خارج شدند

شیلان: بایان

بایان: بانوی من .....

شیلان: هیس خوب به حرف هام گوش کن بایان شاید این آخرین دیدار من و تو باشه

بایان چشم هایش را به روی هم فشرد و دست هایش را مشت کرد، برای یک فرد نظامی و خادم خاندان سلطنتی سخت بود شنیدن این جمله

شیلان: در طی این دوسال دردانه تو خیلی به من و مردم کمک کرده
پولی که تو برای مخارج شخصی اش بهش میدادی در این دوسال خرج فقرا شده حتی بسیاری از جواهرات و لباس های گران قیمتش رو فروخته و به فقرا بخشیده

چشم های ملکه مادر تر شده بودند و اشک‌ درونشان حلقه زده بود، ملکه مادر خیلی خود را نگه داشته بود تا اشک هایش پایین نریزند و در همان حله چشم باقی بمانند

MONGOLIA BUTTERFLY (kookv)Where stories live. Discover now