با اعصابی مشوش و آشفته در جمع سه نفری شان برای صرف ناهار حضور داشت اما اندازه دانه ارزنی فکرش در آنجا نبود
فکرش مدام به سمت صحنه ای که صبح دیده بود کشیده میشد و جمله « حتی اگر اون کمک خودم باشم » پس زمینه آن صحنه شده بود
صحنه ای که تهیونگ با لبخندی دلربا در کنار ملکه مادر، روی پل حرمسرا امپراطور را ملاقات می کند و حتی چند دقیقه را نیز با او هم کلام میشود
رضایتی که در چهره ملکه مادر و امپراطور است ، نکند واقعا تهیونگ فکر های در سر دارد ؟
نکند قصد ملکه .......خونش به جوش آمد و این مصادف شد با فریاد وحشتناکی که التیمور آن را سر داد
التیمور: پسرم
فریاد پدر، پسر را به خود آورد و آنگاه بود که پسر سوزشی درون دستش احساس کرد
فنجان چینی بر اثر فشار دست قدرتمند اش شکسته بود و تکه های تیز اش درون گوشت فرو رفته بودند
اما آیا سوزش فرو رفتن این تکه شدید تر از سوزشی بود که در قلبش احساس می کرد ؟التیمور به سمت پسرش هجوم برد، دستش را گرفت و باز کرد سعی کرد با احتیاط تکه ها را از دست پسرش بیرون بکشد
در این فاصله تالاهای به خدمتکاران دستور داد تا پزشک را خبر کنندتنکشی: پدر
لحن درمانده تنکشی پدرش را از حرکت باز ایستاد، التیمور با چشمانی درشت شده از لحن پسرش به صورت او خیره شد
شاید التیمور اژدهای هفت سری بود که خون مردم را میمکید اما این دلیل نبود که والد بدی نیز باشد
التیمور: به پدرت بگو پسرم، بگو چی میخوای تا پدرت برات انجام بده و تو رو تو این حال نبینه
تنکشی با مردمک هایی گشاد شده از غم اما سفیدی غوطه ور از سرخی خشم به پدرش نگاه کرد
تنکشی: من می خوام تهیونگ بالای سره تابوت جونگکوک اشک بریزه پدر
التیمور: قسم می خورم جونگکوک 27 سالگی اش رو نخواهد دید پسرم
اگر این تنها چیزی بود که پسرش می خواست و آن را آرام می کرد پس جان بی ارزش امپراطور چرا باید در تنش می ماند ؟ ال تیمور این کار را برای پسرش ، پاره تنش قطعا انجام میداد .........
& ساعت 12 است، آغاز نیمه شب است
نیمه شب اعلام شد، امپراطور و ملکه مادر به یک دیگر خیره شدند
امپراطور لباسی راحت و بدون زرق و برق ، ساده با رنگ تیره پوشیده بودطبق قرار از الان تا یک ساعت دیگر وقت داشت تا از قصر خارج بشود و کوچه ای که چسبیده به دروازه قصر بود تهیونگ را ملاقات کند
شیلان: سرورم خیلی خیلی مراقب خودتون و تهیونگ باشید
جونگکوک: نگران نباشید مادر ما سالم بر می گردیم

YOU ARE READING
MONGOLIA BUTTERFLY (kookv)
Short Storyنام: پروانه مغولی 💫 جونگکوک: به نظرت من لایق عشق کسی هستم ؟ تهیونگ: همه لایق عشق هستند سرورم جونگکوک: یعنی وحشی مثل من هم لایق عشق زیبایی مثل تو هست ؟ Couple: kookv genre: history_ smut _actione