15

280 65 11
                                    

صبح سریعتر از آنچه که باید فرا رسید و خورشید در آسمان یوآن طلوع کرد
پرتو های خود را بر سر کشور گسترانید و تصمیم گرفت یکی از آنها را مستقیم روی چشمان بسته امپراطور بیاندازد

پرتو نور خورشید به روی صورت امپراطور افتاده بود و ادامه خواب را برای امپراطوری که به هر طریقی می خواست خواب شیرین خود را ادامه دهد مشکل می کرد

پس امپراطور ناچارا تسلیم خورشید و چشمانش را باز کرد یا شاید هم خورشید مقصر نبود؟
شاید کنجکاوی امپراطور بود که ایشان را وادار به بیدار شدن کرده بود ؟
اما کنجکاوی درباره که؟ پسری که اکثرا به دیدار ملکه مادر میاید؟ درسته

امپراطور درباره اون پروانه زیبا دستور تحقیق به یونگی داده بود و یونگی تمامی اطلاعات که درباره پسر کوچکتر ژنرال بایان می توانست جمع کند را به امپراطور گزارش داد

حال امپراطور برای دیدن اون پروانه زیبا حس کنجکاوی به همراه اشتیاق داشت، البته هشدار یونگی را مبنی بر علاقه تنکشی به این پروانه را به خود گوش زد کرد
امپراطور هیچ‌ دوست نداشت به تنکشی رو در رو شود .......


به روی پل حرمسرای سلطنتی ملکه مادر و تهیونگ به آرامی قدم می‌زدند و تهیونگ طبق روال سابق درباره کمک رسانی ها و وضعیت مردم به ملکه مادر گزارش میداد و ملکه مادر مثل همیشه از او تشکر و اظهار شرمندگی می کرد

شیلان: کی خوای چکار کنی تهیونگ ؟

تهیونگ: می خوام امپراطور رو به بیرون قصر ببرم و وضعیت مردم رو بهشون نشون بدم
شاید باعث شد ایشون به خودشون اومدن بانو

شیلان: بسیار خب هر طور که صلاح میدونی

تهیونگ تعجب کرد، ملکه مادر الان نباید حساسیت به خرج می دادن ؟ نباید به تهیونگ تاکید می کردن تا از امپراطور به خوبی محافظت بشود ؟

شیلان: تعجب نکن تهیونگ جان، همون طور که گفتم من به کل از امپراطور دلسرد و ناامیدم
هر چه زودتر امید واهی که ایشون به مردم میدم از بین بره به نفع همه است

تهیونگ: بانوی من شما خیلی زود دلسرد شدید

ملکه مادر آهی از سر افسوس کشید، لب گزید و به دور خیره شد، امپراطور و همراهان ایشان را میدید که به این سمت می آیند و هنوز فاصله زیادی با آنها دارند

شیلان: تهیونگ تنکشی رو به همسریت قبول کن

تهیونگ چنان سرش را بالا آورد که همه صدای جا به جایی مهره های گردنش را شنیدند ، ملکه مادر چه می گفت ؟
تهیونگ با کسی ازدواج کند که خون مردم را شیشه کرده و از آن می نوشد؟
هه هرگز، تهیونگ مرگ را به زندگی با همچی مردی شیرین تر می دانست

MONGOLIA BUTTERFLY (kookv)Where stories live. Discover now