چپ ، راست ، چپ ، راست
بایان و تال تال زمین عمارت را متر می کردند، الکا با رنگی پریده در گوشه ای ایستاده بود و مدام پوست لب بیچاره اش را می جویدوحشی در پایتخت حضور داشت، هر لحظه و هر جا ممکن بود هوس کند صرفا برای تفریح و استشمام بوی خون گلوی یک نفر را ببرد و چه کسی بهتر از پسری که مانند یک بره بنظر می رسد که آماده سلاخی شدن است ؟
تهیونگ در این اوضاع که یکی از وحشی ترین قاتلان کشور آزادانه برای خودش می چرخید هنوز اون بیرون در حال گشت زنی بود و اثری از او در عمارت نبود
الکا: سرباز هایی که فرستادیم هنوز بر نگشتن ؟
الکا رسماً در مرز گریه کردن بود، الکا به هیچ وجه دوست نداشت به برادر کوچک و دوست داشتنی اش صدمه ای برسد
تالتال: نه متاسفانه هنوز برنگشتن
بایان: آروم باش دخترم ، بزودی هم شون بر می گردن
بایان در حالی عروس اش را دلداری میداد که دل خودش خالی از هر گونه امید واری بود
دردانه بایان هنوز نیامده بود ، حتی سرباز هایی که به دنبال دردانه رفته بودند هم نیامده بودند و همین مسئله بایان را می ترساند& ارباب جوان اومدن ، ارباب جوان اومدن
نگاه هر سه به سمت درب عمارت کشیده شد، تهیونگ با چهره ای نگران درون دایره سرباز ها به سمت عمارت می آمد
نگران بود، فکر می کرد اتفاقی برای خانواده افتاده است که سرباز ها به دنبال اش آمدند اما با دیدن اینکه هر سه سالم هستند حالت چهره اش به تعجب و سوال بر گشت
بایان: تهیونگ جان، تا این وقت شب کجا بودی؟ چه توضیحی داری ؟
بایان در حالی که شانه های ظریف پسرش را با دست های سنگین اش گرفته بود پشت سره هم با تشر سوال می پرسید
تهیونگ: پدر جان چی شده ؟ اتفاقی افتاده ؟ تازه سره شبه
هنوز اونقدر دیر نشدهشنیدن صدای لطیف تهیونگ کافی بود تا ژنرال بایان آروم بگیره و با لطافت همیشگی پسرش را در آغوش بگیره
تهیونگ در آغوش پدرش فرو رفت، از پشت شانه پهن پدرش برادر بزرگش و زن برادر عزیزش را دید
الکا در آغوش تال تال اشک می ریخت، حالا که از شک و نگرانی رها شده بود نیاز داشت تا احساسات اش را خالی کند
پس تال تال همسرش را در آغوشش می فشرد و موهای بلند و به رنگ شب اش را نوازش می کردتهیونگ از آغوش پدر جدا شد و به سمت الکا رفت، الکا را از بغل برادرش بیرون کشید و در آغوش خود فرو برد
تهیونگ: خواهر چی شده؟ اتفاقی برات افتاده ؟
الکا: ما نگران تو بودیم تهیونگ جان، تو نباید اینقدر دیر می اومدی

YOU ARE READING
MONGOLIA BUTTERFLY (kookv)
Short Storyنام: پروانه مغولی 💫 جونگکوک: به نظرت من لایق عشق کسی هستم ؟ تهیونگ: همه لایق عشق هستند سرورم جونگکوک: یعنی وحشی مثل من هم لایق عشق زیبایی مثل تو هست ؟ Couple: kookv genre: history_ smut _actione