<jimin>
توی راهرو های سرد بیمارستان نشسته بودم.
نگاه سرد و بیحسم رو زمین سفید بیمارستان بود.نگاهی به لباس سفیدم کردم و پوزخندی زدم.
لباس سفیدم توی شب ازدواجم خونی شده بود،اونم از خون عشقم.با یادآوری تیر خوردن ددیم دوباره اشکام با شدت روی صورتم جاری شدن.
ددی جونگگوکم توی اتاق عمل بود.ددی تهیونگم بعد از تیر خوردن ددی جوری عصبانی شد که سریع تمام نیرو هاشون رو جمع کرد و بعد از زدن بوسه ای روی لبم بهم گفت(بیبی،بابت خراب شدن جشنمون متاسفم ولی باعث و بانیش رو به خاک سیاه مینشونم)و بعد همراه تیم نامی هیونگ و یونگی هیونگ رفتن.
الانم من با هوپی هیونگ و جین هیونگ توی بیمارستان جیهوپ هیونگ بود و هیونگ توی اتاق عمل بود و مشغول عمل کردن جونگکوکیم بود.دستی بین موهای طلاییم کشیدم و هق آرومی زدم که دست جین هیونگ روی شونم نشست و با بغض آشکار توی صداش گفت(آروم باش جیمین،حال ددیت خوب میشه)دیگه نتونستم تحمل کنم و با صدای بلند زدم زیر گریه(هیونگ...هق...تو تمام شرایط زندگیم قبل از آشنا شدن با تهکوک سختی کشیدمممم...هق...خدا هیچوقت نمیخواد من خوشحال باشم آخه من چرا باید توی شب عروسیم توی بیمارستان باشم وقتی یه تیکه از قلبم توی اون اتاق لعنتی داره با مرگ دست و پنجه نرم میکنه...هققق...نیمه ی دیگه ای از قلبم میدونم الان حالش بده و رفته پی قتل عام کردن باعث و بانی این مشکل اگر بلایی سرش بیاد چیییی...هیونگگگگگ خسته شدممممم)جین هیونگ با بغض محکم بدنم رو بغل کرد و دم گوشم گفت(گریه نکن جیمین،مطمعنم جونگکوک بخاطر تو و تهیونگ هم که شده بر میگرده مطمعن باش)هقی زدم که همون موقع در اتاق عمل باز شد با بهت سریع از جام بلند شدم و سمت جیهوپ هیونگ رفتم و با بغض و وحشت گفتم(ه...هیونگ حال کوک خوبه؟)جیهوپ هیونگ ماسک روی صورتش رو پایین کشید و با لبخند محوی گفت(حالش خوبه جیمین،نگران نباش)همون موقع صدای داد یکی از پرستار ها از توی اتاق عمل اومد که با وحشت میگفت(دکترررررر بیمار ضربانش کند شدههههه)با این حرف جیهوپ هیونگ دوید داخل اتاق عمل.جین هیونگ با بغض و شوک شکم نیمه بزرگش رو گرفت و روی صندلی های بیمارستان نشست.
و من؟خب فقط شوکه خیره شده بودم به اتاق عمل،عشق من ضربانش نمیزد؟با فکر به این موضوع جیغ بلندی کشیدم و روی زمین سرد بیمارستان افتادم میدیم که تمام دکتر و پرستار ها میدویدن سمتم اما من فقط جیغ میزدم و میخواستم برم داخل اتاق،ولی اون لعنتیا نمیزاشتن.با جیغ و گریه جوری داد زدم که انگار میخواستم صدام به ددیم تو اتاق برسه(دددیییییی،ددییییی کوک هقققق توروخدا هقققق توروخدا من و ددی تهیونگ رو تنها نزاررررر...ددییییییی اگر چیزیت بشه هیچوقت نمیبخشمتتتتت)که همون موقع جیهوپ هیونگ دوید بیرون و جلوی پاهام زانو زد و صورتم رو توی دستاش گرفت و با لحن آرومی گفت(آروم باش جیمین،آروم باش ددیت برگشت،جونگکوک بخاطر شما برگشت)بعد از این حرف هیونگ آب دهنم رو قورت دادم که گلوم به شدت سوخت،با ته مونده انرژیم با صدای ضعیفی گفتم(ددیم برگشت،به ددی تهیونگم بگید بیاد)و بعد همون موقع تن بی حسم روی زمین سرد بیمارستان فرود اومد و بیهوش شدم.

YOU ARE READING
𝑴𝒚 𝒘𝒆𝒓𝒆𝒘𝒐𝒍𝒇 𝒅𝒂𝒅𝒅𝒊𝒆𝒔🐺🪽
Romanceبرشی از رمان📃🌱 +ددیییییی ×چی شده پسرم چرا داری باز نق میزنی؟ +خو ددی از وقتی هانول اومده فقط به اون توجه میکنید مگه من بیبی تون نیستم؟🥺 ددی کوک همونطور که بغلم میکرد دم گوشم زمزمه کرد ÷ولی تو فقط جوجه کوچولوی مایی پسر کوچولوی حسود من....🫠 جیمین...