MONGOLIA BUTTERFLY (kookv)

12

صبح مثل همیشه همزمان با طلوع خورشید از خواب برخواست، بدن ظریف و زیبایش را کش و قوس ظریفی داد و از تخت بلند شد

به سراغ میز آرایش اش رفت، صورتش را با آبی که درون کاسه چینی بود شست دهان خود را با محلول آب و نمک تمیز کرد و در نهایت با حوله ابریشمی صورتش را خشک کرد

به سمت گنجه لباس هایش رفت، لباس آبی رنگی را همراه با شلوار سفیدش بیرون آورد و پوشید، کمربند آبی تیره اش را از بین لباس ها بیرون کشید و لباس خود را تکمیل کرد

موهای خود را با شونه چوبی مرتب کرد و گیره ریز و کوچکی به موهای خرمایی رنگش زد و بالاخره از اتاقش خارج شد

راه آلاچیق خانوادگی را در پیش گرفت، جایی که هر روز صبح با پدرش در آنجا صبحانه ،ناهار و شام را صرف می کرد

با رسیدن به آلاچیق ذوق زده قدم هایش را تند کرد زیرا برادر و زن برادر عزیزش نیز در عمارت آنها بودند

تهیونگ: برادر جان

صدای ذوق زده تهیونگ، تال تال را سر ذوق آورد طوری که از پشت میز بلند و از پله های آلاچیق تند پایین آمد
بغلش را باز کرد و برادر کوچک و عزیز کرده اش را در اغوش گرفت و محکم فشرد

تال تال: جونه دلم پروانه کوچولوی من، حالت خوبه ؟ سر حالی ؟

تهیونگ: عالیم برادر جان

الکا: منم هستما

تهیونگ از بغل برادرش بیرون آمد و به سمت زن برادر عزیزش رفت و او را در آغوش گرفت

تهیونگ: خوش اومدی خواهر جون

الکا: دلم خیلی برات تنگ شده بود عزیز کرده

تهیونگ گونه الکا را بوسید و از آغوشش جدا شد ، بالاخره نوبت به بایان رسیده بود

بایان: چه عجب نوبت من هم رسید

تهیونگ خنده دلبرانه که مخصوص پدرش بود را سر داد و گونه زخمی پدرش را محکم تر از گونه برادرش بوسید
سپس همراه الکا و تال تال پشت میز صبحانه جا گرفت

الکا: پدر جان چند داروی آرام بخش به پیش کارتون دادم، تهیونگ جان لطفاً قبل از خواب برای پدر آماده شوند کن

تهیونگ: ازت ممنونم خواهر جان، ممنونم که اینقدر به فکر پدر هستی

بایان: بله دخترم واقعا ازت ممنونم، دمنوش های که برام میاری واقعا به خوابم کمک می کنند

الکا لبخند دلنشینی زد و تشکر کرد، الکا یک همسر خوب برای شوهرش ، یک خواهر خوب برای تهیونگ و یک دختر خوب برای بایان بود
زنی که اون سه رو درک می کرد و تا حد توان مراقب شون بود