<jimin>
بعد از اونشب که ددی ها منو تنبیه کردن.
من حالم بدتر شد ولی خب با دارو و قرص یکم بهتر شدم ولی دیگه ددی تهیونگ و هوپی هیونگ با موندنمون موافقت نکردن و گفتن که حال من و سویون بدتر میشه پس بخاطر همین برگشته بودیم عمارت و الانم من تب کرده بودم و با ددی هام سر آمپول زدن داشتم بحث میکردم.
ددی تهیونگ با مهربونی گفت(بیبی شیرین من،بزار آمپولت رو بزنیم حالت خوب نیست)تخس گفتم(نههههه،دردم میگیلههههه)ددی جونگکوک آروم گفت(تو دلت برای هانول تنگ نشده؟از وقتی که مریض شدی نمیتونی بغلش کنی بیبی)لبام از بغض لرزید و آروم زمزمه کردم(خو میتلسم)ددی تهیونگ بوسه ای روی لبای لرزونم زد. گفت(من قربون لبای لرزونت بشم پسرکم،بزار ددی کوک آمپولت رو بزنه قل میدیم دردت نگیره)انگشت کوچیکمو گرفتم سمت ددی جونگکوک و مظلوم گفتم(ددی ژونم؟قل میدی آلوم بژنی؟)ددی کوک خم شد روم که باعث شد بیوفتم روی تخت که بوسه ی محکمی روی لبام زد و گفت(قل میدیم دردت نیاد کیتن)نفس عمیقی کشیدم که ددی از روم بلند شد منم خودمو انداختم توی بغل ددی تهیونگی و تیشرت مشکی ددی جونگکوک که تنش بود رو دادم بالا و نیپل برجستش رو به دهنم گرفتم که ددی تهیونگ با مهربونی روی موهام و بوسید(موچی ناز من)با حس اینکه ددی داره شلوار و باکسرم رو میکشه پایین مک محکم تری به نیپل ددی زدم که سرمو نوازش کرد.
ددی کوک پد الکلی رو کشید روی بوتم و بعد سوزش کوچولویی رو روی بوتم حس کردم،با اینکه درد خیلیییی زیادی نداشت جووووری جیغ کشیدم که فکر کنم پرده گوش خودم پاره شد چه برسه به ددی های گرامی.
ددی تهیونگ سریع جلوی دهنم رو گرفت و گفت(هیششششش پسرکم تمومهههه جیغ نکش قشنگ من)با جیغ جیغ گفتم(درد داشتتتتتت)ددی جونگکوک نالید(توروخدا جیغ نکشششش)با اخم دست به سینه گفتم(صدام تو مخه؟)ددی تهیونگ با خستگی به ددی کوک نگاه کرد و نالید(کوکا چرا ما زودتر از اینا به این پی نبرده بودیم که بیبیمون انقدر سلیطست؟)ددی جونگکوک آب دهنشو قورت داد و بهم نگاه کرد و گفت(جیمین...جیغ نمیکشی)ولی من با جیغ جیغ گفتم(من سلیطمممم؟نه من سلیطمممممم من به این گلیییی کجا سلیط......)ددی کوک نزاشت حرفمو کامل کنمو دستش رو گزاشت روی دهنم و نالید(دو دقه جیغ جیغ نکن تا نزدم سیاه و کبودت نکردم بچهههه)با اخم از پشت دست ددی شروع کردم به حرف زدن که ددی تهیونگ از اونور گفت(چی میگی بچه؟)با چشمام به دست ددی کوک اشاره کردم که دستش رو برداشت و من با اخم ادامه دادم(ددی جان تازه زدین کون ناز منو کبود کردین الانم بچه منو بیارید دلم براش تنگ شده)ددی تهیونگ سریع بلند شد و از اتاق بیرون رفت و بعد از چند دقیقه همراه با هانول وارد اتاق شد ددی هانول رو گزاشت توی بغلم که با ذوق روی لپای تپل سفیدش رو بوسیدم(اوییییی بیبی ناز مننننننن چقدر کیوتی تو اخهههههههههه)ددی ها جفتشون با لبخند خیره شده بودن بهمون که مظلوم گفتم(ددی های نازم قربونتون برم من؟)ددی کوک با خنده گفت(چی میخوای بچه؟)مظلوم هانولی که درتلاش کندن لپم بود رو از خودم جدا کردم و گفتم(عام....سویون میگفت قراره تو این ماه دانشگاه ها باز بشه دوباره،من دلم میخواد زودتر شروع کنم درسم رو بخونم)ددی تهیونگ با مهربونی گفت(کاراش رو راست و ریس میکنیم بیبی موچی)با ذوق چشمی گفتم که ددی کوک گفت(البته،بعد از مراسم عروسی)با بهت هانول رو توی بغلم جا به جا کردم و گفتم(عروسی؟) ددی تهیونگ و ددی کوک آروم خزیدن رو به روم و که ددی ته گفت(اوهوم،بیبی باید همه بفهمن که این الهه همسر دوتا از خطرناک ترین مافیا های دنیاست)ددی کوک آروم گفت(اگر بگم سه روز دیگه مراسم عروسیه واکنشت چیه بیبی؟)با بهت جیغ کشیدم(سه روز دیگهههههه)هانول با جیغ من از بازی کردن با بافت سفیدم دست کشید و با اخمای کیوتش خیره شد بهم،البته الان وقت ضعف کردن برای اون فنچ نبود.با بهت ادامه دادم(ینی چی سه روزه دیگهههه)ددی تهیونگ جلوی چشمای درشت هانول بوسه ای روی لبام زد و گفت(بیبی تو فقط اون شب باید خودتو برای مارک کردن آماده کنی،نگران هیچی نباش)با نگرانی گفتم(چ...چجوری آخه ددی من استرس دارم)ددی کوک بوسه ی محکی روی لبام زد و گفت(هی کوچولوی من نگرانیت برای چیه؟)آب دهنم رو قورت دادم و گفتم(ن....نمیدونم)ددی ها جفتشون بوسه ی ای روی لبام زدن و گفتن(هیچ استرسی نداشته باش بیبی،فقطبدون سه روز دیگه تمام و کمال مال ددی هات میشی)

YOU ARE READING
𝑴𝒚 𝒘𝒆𝒓𝒆𝒘𝒐𝒍𝒇 𝒅𝒂𝒅𝒅𝒊𝒆𝒔🐺🪽
Romanceبرشی از رمان📃🌱 +ددیییییی ×چی شده پسرم چرا داری باز نق میزنی؟ +خو ددی از وقتی هانول اومده فقط به اون توجه میکنید مگه من بیبی تون نیستم؟🥺 ددی کوک همونطور که بغلم میکرد دم گوشم زمزمه کرد ÷ولی تو فقط جوجه کوچولوی مایی پسر کوچولوی حسود من....🫠 جیمین...