10

307 66 12
                                    

چپ راست ، چپ راست ، چپ راست ، شاهزاده متراژ اتاق خواب سلطنتی را طی می کرد و هر بار از اول این کار را تکرار می کرد
دست خودش نبود، چاره ای جز راه رفتن و متر کردن اتاق برای رهایی از اضطراب درونش نداشت

ترس، اضطراب، سردرگمی و باز هم ترس تمامی فکر و روح شاهزاده را در بر گرفته اما احساس ترس بر حس های دیگر غالب بود و یا شاید حس های دیگر هم بخاطر وجود ترس به وجود آمده بودند

ترس از چی؟ از امپراطور شدن ؟ از اداره یک کشور و مردمی که ظلم کشیده اند ؟ ترس از جنگ های آینده ؟ ترس از اداره امور ؟ یا شاید هم ..... ترس از ال تیمور ؟

شاهزاده چه کسی رو گول میزد؟ تنها ترس شاهزاده ال‌تیمور بود و خواسته های که ال‌تیمور داشت، خواسته های که شاهزاده بی سواد و ترسو مجبور بود بدون چون و چرا آن ها را آغشته به جوهری کند که از مهر سلطنتی امپراطور می چکد و شاید روزی همون مهر سلطنتی حکم مرگ شاهزاده را مهر کند ؟

صدای طبل و شیپور و یاتگای مغولی از بیرون به گوش رسید، وقتش رسیده بود امپراطور باید برای مراسم تقدیس و تایید به سمت معبد قصر حرکت می کرد

بانگ: سرورم وقتش رسیده

یونگی: باید بریم سرورم

شاهزاده تند سری تکون داد، گلویش را با سرفه ای صاف کرد دست هایش را پشت سرش قلاب کرد و از اتاق خواب سلطنتی خارج شد

زمانی که شاهزاده خارج شد با جمع مقامات، ال تیمور و پسرانش و ملکه مادر رو به رو شد
شاهزاده بیشتر ترسید و درون خودش جمع شد، از نظرش مقامات با آن شکل و شمایل صورت و موهای شان بیشتر شبیه به هیولاهای درون قصه ها بودند

ال‌تیمور: سرورم لطفاً بفرمایید ما بی صبرانه منتظر شما هستیم

شاهزاده لبخند تصنعی زد و از پله های عمارت سلطنتی پایین آمد ، در راس کنار ال‌تیمور و ملکه مادر قرار گرفت و راه معبد را در پیش گرفتند


& به خشکی شانس

¢ چته ؟

& چمه؟ نمی بینی کم مونده از ترس خودش رو خیس بکنه؟

¥ راست میگه چشم های ترسیده اش رو ببین ؟

£ یعنی ما یک ماه تمام منتظر همچین لیغ عرضه احمقی بودیم ؟

§ با وجود همچین ترسویی ما باید قید کشورمون رو بزنیم


پچ پچ های مقامات هر چند آروم اما به گوش شاهزاده می رسیدند و شاهزاده را غمگین و دلسرد می کردند
از اون طرف شاهزاده نگاه های سرد ملکه مادر را کجای دلش می گذاشت ؟
ملکه مادر دیشب به گرمی از او استقبال کرده بود و الان نگاه های سرد و تمسخر آمیزی به او می انداخت ؟

MONGOLIA BUTTERFLY (kookv)Where stories live. Discover now