<part 48☁️🌱>

2.4K 250 214
                                    

<کپشن مطالعه بشهههه،اجیاریه😁❗️>
<آها راستی این پارت ادیت نشده مشکل داست بگید درست کنم🙂❗️>

<Taehyung>

بعد از اینکه هانول خوابید گزاشتمش تو کیسه خواب مخصوص کودکان و گزاشتمش گوشه ی چادر.
بعد از اینکه از جای خواب هانول مطمعن شدم سمت جیمین برگشتم که جیمین با ذوق بهم گفت(ددییییی،میشه با سویون بریم دریاچه اینجا بازی کنیم؟)با تردید گفتم(هوا سرده موچی من)جیمین چشماشو مظلوم کرد و دستامو گرفت(ددی،تلوخدا)با تردید بهش نگاه کردم که جین هیونگ گفت(بزار برن تهیونگ،ولی بچه ها باید خیلی مراقب باشید)بعد از یکم فکر کردن گفتم(باشه،برید ولی خیلی مراقب باشید زیاد نزدیک آب نشید هوا سرده سرما میخورید)جفتشون چشمی گفتن و با ذوق از چادر رفتن بیرون آهی کشیدم و کاپشن خودم رو برداشتم و از روی ژاکتم تنم کردم که جین هیونگ گفت(دلم میخواد تبدیل بشممم)جیهوپ هیونگ گفت(جینی،تبدیل شدی خیلی مراقب باشیا)هیونگ باشه ای گفت که پیشنهاد دادم بریم بیرون پیش آتیش.اونا هم تایید کردن که از چادر بیرون اومدیم و سمت بقیه رفتیم.جونگکوک نشسته بود روی کنده چوب پیش آتیش و یه لیوان دستش بود و یونگی هیونگ و نامی هیونگم پیش کوک نشسته بودن و سه تایی داشتن باهم حرف میزدن.منم رفتم سمت جونگکوک که با لبخند بهم نگاه کرد و دستاش رو از هم باز کرد که من نشستم کنارش که دستاش رو محکم دورم حلقه کرد منم با آرامش سرم رو گزاشتم روی شونه ی جونگکوک جین هیونگ و جیهوپ هیونگ هم رفته بودن بغل کاپ خودشون آروم رو به کوک گفتم(جیمین رو دیدی؟)درحالی که دستش رو محکم تر دورم حلقه می‌کرد گفت(اوم دیدمش با سویون رفتن دریاچه همین جا)سری تکون دادم و گوشمو سپردم به حرفای هیونگا.

<jimin>

با ذوق و خوشحالی مشغول آب بازی بودیم.
و اصلا حواسمون به سرما نبود ولی یدفعه با لرز کوچیکی که کردم عطسه ی آرومی کردم که سویون شوکه از توی آب بیرون اومد و گفت(جیمین،نگو که سرما خوردی)با ترس گفتم(ن..نمیدو...عطسهه)که همون  موقع عطسه ای کردم که سویون دو دستی زد تو سرش و گفت(بخدا تنبیه می...عطسهههه)با بهت به هوم دیگه نگاه کردیم که سویون لبخند ملیحی زد و اومد جلو و دستش رو سمتم دراز کرد(سر جهنم منتظرت میمونم رفیق)با خنده دستشو گرفتم و گفتم(حتماااااا)که همون موقع به سرفه افتادم،سرفه های خشک و دردناک سرماخوردگی.سویون با نگرانی و صدای گرفته گفت(بیا بریم پیش ددی ها)با بغض سری تکون دادم که دویدیم سمت چادر ها که دیدیم ددی هامون نشستن روی کنده های چوب.منم دویدم سمت ددی هام و سویون هم دوید سمت ددی های خودش وقتی رسیدم به ددی ها ددی تهیونگ سرش رو از روی شونه ددی جونگکوک برداشت و با بهت گفت(تو چرا انقدر خیسییییی)دماغمون بالا کشیدم سرمو کج کردم و مظلوم گفتم(ببشید)و همون موقع عطسه ی بلندی کردم که نامجون هیونگ گفت(اوه اوه فکر کنم بدجور سرما خوردی جیمی)که همون موقع هم سویون عطسه ی بلندی کرد که جیهوپ هیونگ با بهت گفت(توام مریض شدی سویون؟)سویون مظلوم گفت(فکل کونم)ددی جونگکوک آهی کشید و گفت(بیبی،چرا مراقب خودت نبودی؟)مظلوم ادامه دادم(داشتیم بازی میکردیم اصلا حواسمون نشد)ددی جونگکوک دستمو کشید و سمت خودش کشید بدون اینکه کسی بشنوه دم گوشم با صدای بم و خشنی گفت(بعدا تنبیه میشی توله،فکر نکن قرار نیست تنبیه بشی)با ترس آب دهنم رو قورت دادم و سرم رو تکون دادم که ددی تهیونگ با جدیت از جاش بلند شد و دستم رو گرفت(بیا بریم لباساتو عوض کنم بیبی من)چشمی گفتم که همراه ددی تهیونگ سمت چادر رفتیم و واردش شدیم که ددی زیپ چادر رو بست و اومد جلوی پاهام زانو زد و با اخم و جدیت گفت(چرا به حرفم گوش ندادی بچه؟)مظلوم گفتم(ددی ببشید خو)ددی آهی کشید و یه دست لباس از داخل ساک درآورد و کل لباسام رو درآورد و لباس رو تنم کرد،و بعد یه کاپشن تنم کرد و بعدشم کلاه و شالکرذنم رو پیچید دورم بعد از داخل ساک یه قرص درآورد و همراه بطری آب سمتم گرفت(بیا بیبی،اینو بخور)ددی قرص رو گزاشت توی دهنم و آب رو گرفت سمتم که همراه با آب قرص رو قورت دادم بعدش ددی بلند شد و بغلم کرد و یه پتو هم برداشت که از چادر اومدیم بیرون و سمت آتیش رفتیم.
ددی تهیونگ منو نشوند کنار ددی جونگکوک و بعد پتو رو پیچید دورم ددی جونگکوک هم دستای قویش رو پیچید دورم که ددی تهیونک هم نشست کنارم و اونم دستاش رو انداخت دورم،قشنگگگگ گرم شده بودم.
سوسون هم لباساش رو عوض کرده بود و الان توی بغل ددی هاش بود.یونگی هیونگ گفت(نظرتون چیه به بدن گرگیمون تبدیل بشین و بریم یه حیوونی شکار کنیم و برای بچه ها ی سوپ مقوی درست کنیم؟سرآشپز جونگکوک وارد عمل بشه)همه ی هیونگا و ددی ها حرفش رو تایید کردن که ددی ها و هیونگا از جاشون بلند شدن ولی جیهوپ هیونگ سویون رو آورد و گزاشت کنار من و با مهربونی گفت(اینجا بشینید تا ما تبدیل بشیم بچه ها)جفتمون چشمی گفتیم که هر شیش تاشون رفتن سمت چادر های شخصیشون چون وقتی میخواستن تبدیل بشن باید لخت میشدن.سویون با ذوق گفت(ددی ها وقتی به گرگ تبدیل میشن خیلی خیلی هات میشن)با بهت بهش نگاه کردم که لباشو برچید و با مظلومیت ادامه داد(میخوام با بدن گرگیشون هم سکس کنم ولی قبول نمیکنن)هینی کشیدم که انگار تازه فهمید که چی گفته شوکه شد و دستش رو محکم زد روی دهنش و با لکنت گفت(ب..بین نشنیده بگیر حرفمو،باشه؟)با همون بهت سری تکون دادم که همون موقع شیش تا گرگ بزرگ از توی چادر ها بیرون اومدن،و فقط من با بهت خیره شده بودم به اون شیش تا گرگ هم خیلی خوشگل بودن،هم ابهت زیادی داشتن.سویون با ذوق از جاش بلند شد و دوید سمت یه گرگ سفید و مشکی و یه گرگ ترکیب قهوه ای و مشکی.جفتشون خیلی خوشگل بودن و اون گرگا هم جفتشون سرشون رو می‌مالیدن به صورت سویون.منم سمت ددی های خودم رفتم که ددی جونگکوک و ددی تهیونگ جفتشون شروع کردن به لیس زدن صورتم که خب منم قلقلکم گرفته بود.به گرگ نامی هیونگ و جین هیونگ نگاه کردم.گرگ اونا هم خیلی خوشگل بود البته خب من نمیتونستم تشخیص بدم کی به کیه چون تا به حال توی حالت گرگیشون من ندیده بودمشون.ددی جونگکوک خر خر آرومی کرد و روی زمین نشست و بهم اشاره کرد که رو پشتش بشینم.منم روی پشتش نشستم که همون موقع ددی از جاش بلند شد که همزمان همه ی گرگا شروع کردن به دویدن منم محکم خزه های مشکی ددی رو توی دستم گرفته بودم واقعا خیلی هیجان داشت.

𝑴𝒚 𝒘𝒆𝒓𝒆𝒘𝒐𝒍𝒇 𝒅𝒂𝒅𝒅𝒊𝒆𝒔🐺🪽Where stories live. Discover now