<part 47☁️🌱>

2.7K 254 219
                                    

<jimin>

خواب آلود سرمو به گردن ددی تهیونگ مالیدم.
خیلی خوابم میومد،ساعت 5 صبح بود و ما الان می‌خواستیم راه بیوفتیم سمت جیجو.دوباره خمیازه کشیدم که ددی با مهربونی گفت(بیبیم خوابش میاد؟)اوهومی گفتم که ددی جونگکوک که مشغول جمع کردن ساک کوچیکی بود گفت(الان میریم توی ماشین میخوابی پسرم)نقی زدم که ددی تهیونگ دستشو روی کمرم کشید و شروع کرد به حرف زدن باهام.بالاخره ددی جونگکوک گفت که پاشیم بریم،من بغل ددی تهیونگ بودم ددی از جاش بلند شد و منم پاهام رو دور کمرش حلقه کردم و سرم رو کردم توی گردنش و آروم شروع کردم به مکیدن گردنش،ددی جونگکوک هم ساک رو برداشت و هانول خواب رو هم بغل کرد که بالاخره از اتاق بیرون اومدیم و از پله ها پایین رفتیم با چشمای نیمه باز به هیونگا نگاه کردم.سویون هم مثل من خواب بود جین هیونگ تکیه داده بود به نامجون هیونگ و حسابی از چهرش معلوم بود که خوابش میاد ددی کوک گفت(خب،بریم ویلای من اونجا الان کاملا مجهزه گفتم همه چیز رو اماده کنن موافقید بریم اونجا دیگه؟)همه گفتن که موافقن و بالاخره از عمارت بیرون اومدیم و سمت ماشین ها رفتیم اول ددی کوک در قسمت عقب ماشین رو باز کردم و هانول رو به محافظ بچه بست و پستنوکش رو گزاشت دهنش و پتوی کوچیکی هم کشید روش.ساک هم گزاشت پشت ماشین و در پشت رو بست و خودش هم نشست پشت رول و ددی هم در سمت بغل راننده رو با کرد و نشست و در همین حین رو به ددی گفت(بانی پتوی جیمین رو میدی)ددی باشه ای گفت و پتو رو داد به ددی،ددی هم تیشرتش رو زد بالا و سر من رو هدایت کرد سمت نیپلش منم گیج و منگ به دهن گرفتم و شروع کردم به مک زدن که ددی پتوی کوچیک رو روم انداخت جوری که معلوم نبود که من داشتم شیر میخوردم،و دوباره من رفتم به دنیای خواب.

<jungkook>

دستی روی لبم کشیدم و از آینه به ماشین هیونگا نگاه کردم،از پشت داشتن میومدن و چند تا ماشین هم که داخلش بادیگارد بود هم طبق معمول پشتمون بود به هانول هم نگاه کردم،بچم خواب بود.با شنیدن صدای مک زدن با تعجب سرم رو برگردوندم سمت تهیونگ و جیمین،ته مشغول شیر دادن به جیمین بود و خودشم سرش رو تکیه داده بود به پشتی صندلی.دست نسبتا ظریف تهیونگم رو گرفتم و آروم روش بوسیدم و گفتم(بخواب بیبی من)تهیونگ هومی کشید و جیمین رو بیشتر به خودش نزدیک کرد و گفت(دلم برای جیجو تنگ شده بود)هومی کشیدم که بالاخره تهیونگ سرش رو به پشتی صندلی تکیه داد و چشماش رو بست،به تهیونک نگاهی کردم و لبخندی زدم اون واقعا زیبا بود.
تمرکزم رو گزاشتم روی رانندگیم.

<Taehyung>

2 ساعتی بود که رسیده بودیم به جیجو.
وقتی رسیدیم به ویلامون توی جیجو عملا هممون یه ور افتادیم و خوابیدیم.ولی الان هممون بیدار شده بودیم و دور میز ناهارخوری نشسته بودیم و مشغول خوردن صبحانه بودیم.هانول بغل من بود و با اون چشمای درشتش خیره شده بود بهم و به پستونکش مک میزد.منم حواسم به خوردن جیمین بود چون همش نق میزد و نمیخورد.لبخندی به روی هانول زدم و روی لپاشو بوسیدم که صدای اعتراض جین هیونگ باعث شد هممون با تعجب بهش نگاه کنیم(نامجوووون،توت فرنگی میخوام من)هیونگ با بدبختی گفت(بیبی الان وسط زمستون من برای تو توت فرنگی از کجا بیارم؟)هیونگ با اخم ادامه داد(یا برام یه جوری پیدا میکنی یا امشب باید بیرون روی کاناپه بخوابیییییی)با دیدن بحث کیوت بین هیونگا صدای خنده ی هممون بلند شد که نامجون هیونگ با بدبختی یکی از زیر دستاش رو صدا زد و بهش گفت که هرجور که شده توت فرنگی گیر بیاره و خب هنوز قیافه شوکه ی اون مرد جلو چشمامه.
بعد از صبحونه بالاخره یکی از آدمای هیونگ اومد البته با یه بسته توت فرنگی توی دستش جین هیونگ هم با دیدن ظرف توت فرنگی جوری ذوق کرد و سریع ظرف رو از دست نامی هیونگ قاپید و شروع کرد به خوردنش.هممون از کارای هیونگ خندمون گرفته بود ولی خودمون رو کنترل میکردیم چون نمی‌خواستیم توسط ماهیتابه هاش به فاک بریم.
هممون توی پذیرایی بودیم که یونگی هیونگ پیشنهاد داد(بچه ها امشب بریم توی طبیعت،یجایی که کسی نباشه تبدیل بشیم به بدن گرگیمون و یکم بدویم)جین هیونگ درحالی که لپاش پر بود از توت فرنگی گفت(اوم،اوم موافقم خیلی وقته گرگامون همدیگرو ندیدن)کوک دستشو انداخت دور گردن منو و گفت(عام پس منو نامی هیونگ و یونگی هیونگ بریم برای امشب خرید کنیم؟)یونگی هیونگ دستش رو از دور جیهوپ هیونگ باز کرد و از جاش بلند شد و رو به نامی هیونگ گفت(پاشو زن زلیل چسبیدی بهش ولم نمیکنیشا)جین هیونگ توت فرنگی که دستش بود رو انداخت داخل ظرف و با اخم محوی گفت(الان ینی من زنم؟)یونگی هیونگ انگار که تازه فهمیده بود چیگفته شوکه گفت(نه،نه ببین عام چیزه ام)جین هیونگ خودشو روی بدن نامی هیونگ ول کرد و با لحن بیخیالی گفت(کیشته پیشی،تو خودت شوهرتو میبینی میچسبی بهش،اصلا تو چیکار داری؟شوهر خودمهههه)هممون خندیدیم که یونگی هیونگ با بدبختی رو به کوک و نامی هیونگ گفت(د پاشید دیگهههه)کوک بوسه ای روی لپم زد و از جاش بلند شد و خم شد و روی سر جیمین رو هم بوسید و بعد همراه نامی هیونگ و یونگی هیونگ از ویلا خارج شدن.
جیمین و سویون نشسته بودن گوشه پذیرایی مشغول بازی کردن با هانول بودن و صدای خنده های شیرینشون توی کل ویلا پیچیده بود.از جام بلند شدم و سمت جین هیونگ رفتم و کنارش نشستم که برگشت و بهم نگاه کرد و گفت(چی میگی؟)با تعجب نگاهش کردم و سرم رو گزاشتم روی شونش و گفتم(هیونگی چیزی نیست فقط دلم برای جینی هیونگ تنگ شد)جین هیونگ خنده ای کرد و گفت(حتی فکرشم نکن که از توت فرنگیام بهت بدم)چشم غره ای بهش رفتم و گفتم(هیونگ میدونی که به توت فرنگی حساسیت دارم)همون موقع جیهوپ هیونگ همراه یه سینی کوچیک اومد و کنارمون نشست و سینی رو گزاشت روی میز،2 تا لیوان قهوه بود و 1 لیوان آب پرتقال.
جین هیونگ گفت(چرا برا من قهوه نیاوردی هوپی؟)هیونگ لیوان قهوه اش رو برداشت و جرعه ای ازش خورد و با آرامش گفت(قهوه برای خودت و بچه مضره)هیونگ،اوهی گفت و ظرف خالی از توت فرنگی رو گزاشت روی میز و آب پرتقالش رو برداشت و شروع کرد به خوردنش.منم لیوان قهوه مو برداشتم و شروع کردم به خوردنش،به جیمین و هانول نگاه کردم و لبخندی زدم.جیمین و سویون شکلک های بامزه در می‌آوردن که باعث می‌شد هانول از خنده ریسه بره و صدای خنده های کیوت و شیرینش بپیچه توی گوشم.
جیهوپ هیونگ آروم گفت(تهیونگ کی بزرگ شدی که الان دوتا بچه داری؟)به هیونگ مهربونم نگاه کردم و گفتم(هیونگ دارم پیر میشم)جین هیونگ دستی به شکمش کشید و گفت(تو پیر نمیشی به خودم رفتی)با حرف هیونگ زدیم زیر خنده که هیونگ ادامه داد(میگم هوپی،من الان بخاطر بارداریم چه کارایی باید انجام بدم چه کارایی نباید انجام بدم؟)هیونگ با جدیت لیوانش و گزاشت روی میز و گفت(خب هیونگ،تو الان داری وارد هفته چهارم بارداری میشی و کارایی که نباید انجام بدی کارای سنگینه به خودت نباید زیاد فشار وارد کنی و حرص بخوری چون هم برای خودت و هم برای بچه خیلی خطرناکه و نکته بعدی اینه که بعد از ماه سوم بارداری ام خب نباید رابطه داشته باشی با نامی هیونگ چون این واقعا یه مسئله ی جدیه و خطرناکه و کارایی که میتونی انجام بدی اینه که از تنقلات مضر استفاده نکن بیشتر از چیزای مقوی و یوگا هم جواب میده و آره دیگه همین)با بهت به هیونگ نگاه میکردیم که با تعجب گفت(چیه؟)جین هیونگ با خنده گفت(فقط یه سوال پرسیدم هوپی)با حرف جینی هیونگ لپای هوپی هیونگ سرخ شد که زدیم زیر خنده،واقعا اذیت کردن هیونگم خیلی لذت بخش بود

<jimin>

ساعت 7 عصر بود.
اومده بودیم بیرون یه منطقه خیلی سرسبز و خوشگل،که مثل همیشه هیچکس جز خودمون اونجا نبود و الان هم ددی کوک و نامی هیونگ و یونگی هیونگ بیرون مشغول درست کردن آتیش بودن و منو و سویون و هانول هم توی چادر نشسته بودیم و باهم دیگه صحبت میکردیم،من درباره ی درس و محیط داشنگاه از سویون می‌پرسیدم و اونم با حوصله به تک تک سوال هام جواب میداد و هانول هم طبق عادتش با چشمای درشتش خیره شده بود بهمون و دستشو تا مچ کرده بود توی دهنش و دستش و می‌خورد،با دیدن این کار هانول با خنده دستش رو از دهنش درآوردم و گفتم(هانولی پاپا گرسنشه؟)هانول صداهای نامفهومی از خودش درآوردم که باعث شد منو سویون بزنیم زیر خنده که سویون با ذوق گفت(این بچه خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی کیوتههههههههه)با خنده به جیغ جیغ کردن سویون نگاه میکردم که در همون حین ددی تهیونگ همراه با جین هیونگ وارد چادر شدن که با مظلومیت روبه ددی تهیونگ گفتم(ددی؟هانولی گرسنشه)ددی اومد و کنارم نشست و با مهربونی گفت(اوه،پس هانول گرسنشه؟)اوهومی گفتم و هانول رو گزاشتم توی بغل ددی که جین هیونگ با تعجب گفت(داری چیکار میکنی؟)ددی با لپای سرخ گفت(عام خب چیزه نامی هیونگ برام یه معجون درست کرده بود تا دوباره بتونم شیر بدم)هیونگ اوهی گفت که همون موقع هوپی هیونگ هم وارد چادر شد،خوب شد چادر ها بزرگ بود.ددی تهیونگ دکمه های ژاکت سفیدش رو باز کرد که یکم از نیپلاش معلوم شد که سریع سر هانول رو نزدیک نیپلش کرد که هانول حریص شروع کرد به شیر خوردن.صدای مکیدن هانول بود که سکوت اتاق رو میشکست که جیهوپ هیونگ با مهربونی گفت(آه گاد،اونا خیلی کیوتن)ددی تهیونگ لپاش سرخ شد که خنده ای کردم که ددی دستش رو انداخت دور شونه هام و من رو به خودش نزدیک کرد که سرم رو گزاشتم روی شونه ددی و به شیر خوردن هانول خیره شدم.

_________________________________________

سلام بیبی های شیرین☹️
این پارت بد شد نه؟وای اصلا هیچ ایده ای نداشتم براش🥲
حالا بخونید و نظر هاتون رو بگید بهم🫠
و بچهههه هااااا دیدید جیهوپ اومد لایووووووو😫
جیییییییییییییغغغغغغ😫😫
و تولد جیهوپی نازم مبارک باشهههه🥺💜
اگر شما هم به لایو هوپی رسیدید بگید بهم تو کامنتا😁
و این پارت رو بخونید عام میدونم زیاد جالب نشد ولی هیچ ایده ای نداشتم براش واقعا😅
و خب همین دیگه بای باییی🖐💜
شرایط آپ پارت بعد❗️❗️
تعداد ووت=180
تعداد کامنت=190

𝑴𝒚 𝒘𝒆𝒓𝒆𝒘𝒐𝒍𝒇 𝒅𝒂𝒅𝒅𝒊𝒆𝒔🐺🪽Where stories live. Discover now