31. حواس‌پرتی

4.2K 491 108
                                    

" اولیو، بیا اینجا پسر.

سگِ پودل با هیجان و ظرافت ذاتیش، درحالیکه دم پشمالوش با شدت تکون میخورد؛ به پسر نزدیک شد. جونگ‌ووک مقداری غذا از پاکتِ بزرگی که به دست داشت، توی ظرف مخصوص اولیو ریخت و به غذا خوردنش نگاه کرد.

" چه پسر خوبی! خیلی گرسنه‌ات بود مگه نه؟

پسر بی توجه به همهمه‌ی موجود توی خونه‌ی خواهرش، با چشمایی مملؤ از قلب های قرمز، سر پشمالو و نرم سگ رو نوازش کرد و بوسید.

همراه با پاکتی که دستش بود، از جاش بلند شد. از بین کاناپه، میزی پر از کادوهای رنگین و تهیونگی که با نردبون، سعی داشت تزئینات رو به دیوار های بلند خونه بچسبونه؛ رد شد. خودش رو به آشپزخونه ی شلوغ رسوند و پاکت رو توی یکی از کابینت‌ها گذاشت.

" ووکی، میتونی هویج بیشتری خورد کنی؟

امگای پرتقالی گفت و با دستی پوشیده با دستکش پلاستیکی، به ظرف خالی از هویج اشاره کرد. با تایید برادرش، به رول کردن گیمباپ های گوشت ادامه داد.

" جونگ‌کوک، فکر می‌کنی این گوشت برای بولگوگی کافی باشه؟

پسر با رول کردن آخرین گیمباپ، اون رو کنار گذاشت و دستکش های پلاستیکیش رو درآورد. به سمت یونگی برگشت و با دیدن تکه های کوچک گوشت توی کاسه، لبخندی زد.

" فکر میکنم کافی باشه هیونگ، برنج هم تا ده دقیقه ی دیگه آماده میشه.

جونگ‌کوک کش و قوسی به بدنش داد، دستاش رو روی اپن گذاشت و به جنب‌وجوش خانواده‌اش برای آماده کردن جشن تولد خواهرش، خیره شد.

الفاش با استفاده از نردبون، ( گرچه داشت فقط از دو پله‌اش استفاده می‌کرد) مشغول چسبوندن ریسه‌ای که تاریخ تولد یه‌جی رو نشون میداد؛ بود. جیمین هم با کیسه ای پر از تزئینات، کنار نردبون ایستاده بود و با شیطنتی زیر پوستی، تهیونگ رو آزار می‌داد.

" نه کجه. اون گوشه‌اش رو بالاتر بگیر، نه نه این سمتی رو نمیگم، اون سمتش رو بالاتر بگیر. نه آلفای کند ذهن، میگم گوشه ی چپش رو بالا بگیر، چرا متوجه نمیشی؟

مرد عاصی از ور زدن های بتا، نگاه عصبی بهش انداخت و اخمی کرد.

" من از کجا باید بفهمم منظورت از اون سمت، کدوم سمته؟ درست حرف بزن.

" من دارم درست حرف میزنم، تو نمی‌فهمی!

آلفا چشمی چرخوند. با اخم غلیظی که روی صورتش جا خشک کرده بود، ریسه رو چسبوندو از بین دندون های چفت‌شده اش غرید: اینقدر رومخم نرو…

جیمین نامحسوس، ادای آلفا رو درآورد و کیسه ی بزرگ رو کنار گذاشت. به بادکنک های باد شده‌ای که روی زمین ول شده بودن، نگاهی انداخت. سه تا از بادکنک های بنفش رو به دست گرفت و به مرد داد.
با احساس نگاه سنگینی، به پشت چرخید که با لبخند خرگوشی جونگ‌کوک مواجه شد.

𝖮︎𝗋𝖺𝗇︎𝗀︎𝖾 𝗌𝗍𝖺𝗋 | 𝐕𝐊Where stories live. Discover now