<part 45☁️🌱>

2.7K 261 216
                                    


[این پارت ادیت نشده❗️]

<jimin>

همراه هانول توی اتاق من بودیم.
تازه پوشک هانول رو عوض کرده بودم و الان توی اتاقم مشغول بازی کردن با اون جوجه بودم.ددی ها رفته بودن شرکت و از صبح نبودن و من از صبح کلی با هانول وقت گذروندم.
دستمو روی چشمام گزاشتم که هانول با دستای کوچولوش به دستام ضربه زد که با خنده دستام رو پایین آوردم و محکم تر هانول رو بغل کردم(ووویییییی آخ بچه تو خیلی خیلی خیلی کیوتی)هانول وقتی یکی باهاش حرف می‌زد چشماش درشت میشد و دهنشم نیمه باز این یکی از عادتای فوق کیوت این فنچ بود ادامه دادم(ولی خببببب به کیوتی من نیستی)هانول با حرفم اخم کیوتی کرد و ضربه ای به صورتم زد که با بهت به اون فسقل نگاه کردم و با تعجب ساختگی گفتم(تو الان پاپا رو زدی؟)الکی بغض کردم و گفتم(پاپا باهات قهره هانول)هانول دوباره با دهن بازش بهم نگاه کرد ولی وقتی دید من ناراحت شدم لباش لرزید که سریع از اون حالت دراومدم و محکم روی لپ سفیدشو بوسیدم و با خنده گفتم(وای نینی من،خیلی دل نازکیییی)خنده ای کردم که هانول سرشو مالید به گردنم و سرش رو کرد توی گردنم.لبخند مهربونی به این حرکتش زدم و آروم کمر کوچولوش رو نوازش کردم که همون موقع در اتاق با شدت باز شد که هانول ترسید و صدای گریش بلند شد.با عصبانیت سرمو سمت خدمتکار ترسیده چرخوندم و عملا جیغ زدم(برای چی بدون در زدن میای داخللللل بچم ترسیییدددد)صدای گریه ی هانول هم قطع شده بود و با تعجب نگاهم می‌کرد اون خدمتکار بیچاره که کلا شوکه شده بود آخه من همیشه مهربون و مظلوم بودم و خب جیغ زدن یکم براشون جای تعجب داشت مخصوصا این فنچ تو بغلم با دیدن نگاه خیره اونا لپام سرخ شد و سریع گفتم(چیشد که اینجوری اومدی تو؟)خدمتکار با ترس گفت(قربان خواهش میکنم من رو ببخشید اگر...اگر رئیس ها بفهمن خیلی عصبانی میشن منو اخراج میکنن یا شایدم منو....)نزاشتم حرفشو رو کامل کنه و با تعجب گفتم(هی هی آروم باش)بعد لبخند شیرینی زدم و گفتم(بهشون چیزی نمیگم،حالا بگو چیشده)خدمتکار انگار که تازه یادش افتاده بود برای چی اینجاست با ترس گفت(قربان یه زن با دوتا بادیگارد اومده داخل عمارت و همش جیغ جیغ میکنه و ادعا میکنه که مادر پسرتون هانول هستن)با حرف خدمتکار انگار دنیا روی سرم خراب شد.مادر هانول؟نفس عمیقی کشیدم نه الان نباید بغض میکردم اخم شدیدی کردم و از جام بلند شدم و به خودم نگاه کردم،لباسام اوکی بود هانول رو توی بغلم بالا کشیدم و درحالی که از اتاق بیرون میومدیم با عصبانیت گفتم(مگه اینجا بادیگارد نداره؟)خدمتکار با ترس ادامه داد(قربان خیلی جیغ جیغ می‌کرد)با اخم برگشتم سمتش و گفتم(مجبورم اینو به ددی هام بگم)و بعد بی توجه به نگاه ترسیدش از پله ها پایین اومدم که با دیدن یه زن با لباسای به شدت باز و دوتا غول تشن ابرویی بالا انداختم که بالاخره به پایین پله ها رسیدم که اون زن از جاش بلند شد و با دیدن هانول توی بغلم جیغ جیغ کرد(ای پسره ی کثافت،ای بچه دزد برای چی پسر منو دزدیدیییی)با آرامش هانول رو دادم به همون خدمتکار که کنارم ایستاده بود و بعد سرمو سمت اون زن چرخوندم و یه دفعه با جیغ جیغ بلند گفتم(کثافتو با من بوده زنیکه عنتر؟بزنم اینجا لهت کنم اشغااااال؟خو آخه میموننننن تو اگر مادر بودی این بچه که بچه ی خودته رو ول نمیکردیییییی الانم این بچه ی منو شوهرامهههههه مدارکشم هست)همه ی خدمتکارا با اون زن و اون دوتا غول تشن حتی بادیگارد ها با دهن باز خیره شده بودن بهم که نتونستم تحمل کنم و دوباره جیغ زدم(چیههههه نگاه میکنیددددد)همشون نگاهشون رو دادن به یه ور دیگه که اون زن یه دفعه دوباره جیغ زد و حمله کرد سمت اون خدمتکار تا هانول رو بگیره که ریلکس موهای بلندش که دورش انداخته بود رو گرفتم که صدای جیغ گوش خراشش توی کل عمارت پیچید که صدای گریه ی هانولم بلند شد،بچم ترسیده بود موهاشو محکم تر کشیدم و دم گوشش گفتم(یا همین الان گور تو گم میکنی و میری یا همینجا قبرت رو بکنم)اون زن آب دهنش رو قورت داد که با شدت موهاشو ول کردم و به اون بادیگارد های عنتر اشاره زدم که ببرنشون بیرون و بعد هانول گریونم رو توی بغلم گرفتم که دوباره سرش رو کرد توی گردنم و بادیگارد ها وقتی داشتن اون سه تا رو میبردن بیرون صدای جیغ جیغ اون زنه دوباره بلند شد ولی این‌بار بی توجه بهش همراه هانول از پله ها بالا رفتم و وارد اتاق خودم شدم و سمت تختم رفتم و روش نشستم و با بغضی که توی گلوم بود سر هانول رو بوسیدم و شروع کردم به حرف زدن دم گوشش(هیش عشق پاپا دیگه تمومه عزیز من باشه پسرم؟)اما بچم هنوز گریه میکرد درحالی که اشکای خودمم رو صورتم روون شده بود،بخاطر گریه ی هانول منم اشکم در اومده بود ولی با فکر به چیزی لباسم رو زدم بالا و سر هانول رو سمت نیپلم هدایت کردم که حریص سریع به دهن گرفت.مجبور بودم اینجوری کنم چون هانول وقتی گریه میکرد ددی سریع بهش نیپلش رو میداد که دیگه گریش بند میومد.
آروم موهای هانول رو نوازش کردم و صورت خیسمو پاک کردم.

𝑴𝒚 𝒘𝒆𝒓𝒆𝒘𝒐𝒍𝒇 𝒅𝒂𝒅𝒅𝒊𝒆𝒔🐺🪽Where stories live. Discover now