<Taehyung>
جیمین همچنان داشت نیپلم رو میمکید.
واقعا باورم نمیشد که انقدر خوشش اومده ناخودآگاه لبخندی زدم و موهای جیمین رو کنار زدم از صورتش و در همین حین گفتم(موچی نازم؟نیپل ددی رو ول کنه بریم پایین صبحونه بخوریم قراره مهمون بیاد)جیمین نقی زد و با صدای پاپی نیپلم رو ول کرد و نق زد(ددییییی من میمی موخوام)خنده ای کردم و روی موهاش رو بوسیدم(بعدا بیبی،باشه؟)جیمین تخس نگاهم کرد ولی بعد چشمی گفت که لپشو و کشیدم و گفتم(آفرین پسر کوچولوی عاقل من)و بعد درحالی که در تلاش بودم که بشینم آروم جوری که جیمین نشنوه گفتم(لعنت به اون دیک کینگ سایزت جی کی)وقتی نشستم درد شدید تر شد که باعث شد ناله ی بلندی کنم که جیمین نگران گفت(ددی؟چیشدی؟)آروم گفتم(چیزی نیست بیب)و بعد به سختی بلند شدم و وایستادم و دستم رو سمت جیمین دراز کردم(پاشو پسرم بریم پایین صبحونه بخوریم)جیمین با نگرانی بلند شد و عروسکش رو از روی زمین برداشت و دستم رو گرفت که باهم از اتاق بیرون اومدیم
به سختی راه میرفتم و لنگ میزدم و حالا باید به سختی از این پله های فاکی پایین میرفتم نفس کلافه ای کشیدم و همراه جیمین از پله ها پایین اومدم درد طاقت فرسایی توی کمرم و مقعدم پیچیده بود دلم میخواست بشینم رو پله ها و از ته دلم گریه کنم همیشه بعد از رابطه با جی کی جونگکوک کل اون روز رو مراقبم بود ولی الان جونگکوک نبود آهی کشیدم که بالاخره رسیدیم به پذیرایی.
سمت آشپزخونه حرکت کردیم و واردش شدیم،همه ی خدمتکار ها مشغول کار کردن بودن که با دیدن ما سریع دست از کار کردن برداشتن و تعظیم کردن که گفتم(میز صبحونه رو بچینید)که جیسون سرخدمتکار عمارت گفت(قربان رئیس قبل از رفتنشون گفتن که میز رو براتون بچینیم لطفا بفرمایید سمت میز)اوهی گفتم و همراه جیمین به سمت میز غذاخوری رفتیم که من یکی از صندلی هارو کنار کشیدم و با سختی کمک کردم گه جیمین هم بشینه روی صندلی منم بعد از مطمعن شدن از جای جیمین خودم روی صندلی کنارش جا گرفتم و به میز جلوم نگاه کردم.
میز پر بود از انواع و اقسام خوراکی های مقوی لبخندی زدم و سرم رو سمت جیمین چرخوندم و گفتم(خب بیبی،چی میخوری؟)جیمین نگاهی به میز رنگا رنگ کرد و گفت(من تست با شکلات و موز موخوام)باشه ای گفتم و شروع کردم به لقمه گرفتن برای جیمین،لقمه های کوچیک براش گرفتم و داخل بشقابش گزاشتم که با ذوق درحالی که عروسکش بغلش بود شروع کرد به خوردن لقمه هاش منم کم کم شروع کردم به خوردن در همین حین به خدمتکاری که کنار میز ایستاده بود اشاره کردم و گفتم(شیشه شیر پسرم رو بیارید)خدمتکار چشمی گفت و دوباره سمت آشپزخونه رفت که با زنگ خوردن گوشیم لیوان قهوه ام رو پایین آوردم و گوشیم رو از داخل جیب شلوارم بیرون آوردم که با دیدن اسم【خرگوش عضله ای من🐰】لبخندی زدم و جواب دادم(الو؟)صدای بم و جذاب جونگکوک از اونور بلند شد(بیبی؟بیدار شدی؟)هومی گفتم که ادامه داد(درد نداری؟)با اخم گفتم(خودت چی فکر میکنی جئون؟)جونگکوک خنده ی مردونه ای کرد و گفت(درد داری)آهی کشیدم و درحالی که موهای جیمین رو کنار میزدم از صورتش گفتم(بله،درد دارم)جونگکوک گفت(ینی الان پیش خانواده هامون قراره لنگ بزنی؟)با عصبانیت(کوککککک)قهقه ی بلندی کرد و گفت(جان کوک؟)با خنده کفتم(هیچی،میگم مامانت بهت زنگ زد؟)جونگکوک گفت(آره زنگ نزد پی ام داد،قراره برای ساعت 1 برسن)با بهت ساعت نگاه کردم که با دیدن ساعت 12 گفتم(ینی یه ساعت دیگه میرسن؟)جونگکوک هومی گفت که ادامه دادم(اهههه اوکی من برم کار دارمممم)جونگکوک قهقه ای زد و گفت(از طرف من اون موچی رو ببوس بعدم به خودت فشار نیار بیب)با حرفش به جیمین نگاه کردم که با دیدن صحنه ی رو به روم خنده روی لبام خشک شد جیمین کل صورتش نوتلایی شده بود و با چشمای درشتش خیره شده بود بهم که نالیدم(جونگکوک قطع کن من برم این توله رو بشورم)جونگکوک با تعجب گفت(چیشد مگه)درحالی که ظرف نوتلا رو از جیمین میگرفتم گفتم(هیچی فقط الان شده یه موچی شکلاتی کل نوتلا رو خالی کرده رو خودش)جونگکوک اوهی گفت و ادامه داد(خودتو اذیت نکن ته به خودت فشار نیار)باشه ای گفتم و بعد از خدافظی گوشی رو گزاشتم تو جیبم و آروم به جیمین گفتم(بیبی چرا اینجوری کردی با خودت؟)جیمین حرفی نزد و چند بار پلک زد که دلم ضعف رفت براش.
آهی کشیدم و گفتم(سیر شدی بیب؟)جیمین گفت(آله ددی شیل شودم)خوبه ای گفتم و به شیشه شیر جیمین که روی میز بود نگاه کردم و برش داشتم و دست جیمین رو گرفتم و کمکش کردم بلند بشه(بیا بریم ددی تمیزت کنه و لباس خوب تنت کنه،الان خانواده ددی ها میرسن)جیمین با نگرانی بلند شد و عروسکش رو هم برداشت و گفت(ددی نگرانم)با حرف جیمین بوسه ای روی موهای خوشبوش زدم و گفتم(نگران نباش موچی،ددی ها هستن کنارت باشه؟)جیمین با تردید سری تکون داد و عروسکش رو بیشتر به خودش چسبوند که دستش رو گرفتم و دوباره سمت پله ها رفتیم و در همون حین داد زدم(جیسوننننن)جیسون بیچاره هول زده از آشپزخونه بیرون اومد و گفت(بله قربان)با جدیت گفتم(ناهار خوبی تدارک ببینید مهمون داریم)جیسون گفت(دسر چی قربان؟)ادامه دادم(همه چی جیسون،همه چی میخوام کامل باشه اوکی؟)جیسون چشمی گفت و سمت آشپزخونه رفت که من و جیمین هم از پله ها بالا رفتیم که به جیمین اشاره کردم بره سمت اتاق خودمون و منم رفتم یکت اتاق جیمین و واردش شدم و سمت کمدش رفتم و بازش کردم و به انواع لباساش خیره شدم.با یکم فکر کردن یه تیشرت بنفش کمرنگ با یه شلوار نیمه گشاد برداشتم و در کمدش رو بستم و از اتاق خارج شدم و سمت اتاق خودمون رفتم و واردش شدم جیمین روی تخت نشسته بود و با تعجب داشت به چیزی که توی دستش بود نگاه میکرد با تعجب سمتش رفتم و لباس هارو رو تخت گزاشتم و به دستاش نگاه کردم که با دیدن کاندوم هامون چشمام گرد شد و سریع اونارو از دست جیمین کشیدم که با تعجب بهم نگاه کرد که با بهت گفتم(بچه اینارو از کجا برداشتی؟)جیمین مظلوم گفت(ددی افتاده بود اونجا)و بعد با انگشتای تپل و کیوتش به زیر تخت اشاره کرد که پوفی کشیدم و سریع کاندوم هارو انداختم یه ور و گفتم(اصلا اونارو فراموش کن،باشه بیبی؟)جیمین مظلوم گفت(مگه اونا چی بود ددی؟)خنده ی مصنوعی کردم و گفتم(هه هه هیچی قشنگم هیچی بعدا عملی نشونت میدیم)و بعد سریع دستمال مرطوب رو از روی کنسول برداشتم و یکیشو درآوردم و شروع کردم به تمیز کردن صورتش و در همین حین با مهربونی گفتم(پسر کوچولوی من خیلی شکلات میخوره،میخوای دندونای قشنگت خراب بشه؟)جیمین با چشمای پاپی طورش نگاهم کرد و گفت(آله ددی،ولی خلاب نمیشه)هومی گفتم و دستمال کثیف رو انداختم داخل سطل زباله و بوسه ای روی صورت تمیزش زدم و گفتم(بیبی نازم اگر مراقب نباشه دندوناش خراب میشه و بعدش درد میکشه)جیمین چشمی گفت که خوابوندمش رو تخت و لباساش رو درآوردم و دستی به پوشک خشکش کشیدم و گفتم(موچی،از صبح دستشویی نکردی؟)کیوت گفت(چلا ددی کلده بودم که ددی کوک صبح قبل از که بره بلام عوضش کرد)خوبه ای گفتم و بعد از پوشوندن لباساش کمکش کردم بلند بشه و بعدم شونه رو از روی میز برداشتم و موهاش رو شونه کردم و بعد بوسه ای روی لبای ناز و سرخش زدم(خوشگل بودی،خوشگل تر شدی)جیمین ذوق زده بوسه ای روی لپم زد و گفت(ملسی ددیییییی)خنده ای کردم و به سختی از جام بلند شدم و سمت کلوزت روم رفتم و درش رو باز کردم و متفکر گفتم(بیا بیبی،با برای ددی هم لباس انتخاب کنیم که الان میرسن)جیمین چشمی گفت و بدو سمتم اومد که وارد کلوزت روم شدیم و سمت رگال لباس تیشرتام رفتیم و گفتم(خب،انتخاب کن موچی)جیمین اومی کشید و به تیشرت سفیدم اشاره کرد(این)هومی کشیدم و تیشرت رو بیرون آوردم و شروع کردم به لخت شدن،اول تیشرتم رو در آوردم که بدن عضلانی و شیش تیکم معلوم شد ولی تنها چیزی که میزد تو ذوق اون نیمه تنه بود ولی اهمیت ندادم بهش و تیشرتم رو تنم کردم و بعد یه شلوار نخی سفید برداشتم و اونم تنم کردم.
سمت جیمین برگشتم که دیدم چشماش رو محکم بسته خنده ای کردم و سمتش رفتم و بوسه ای روی موهاش زدم(بیبی خجالت کشیده؟)جیمین چشماش رو باز کرد و مظلوم گفت(خجالت میکشم خوووو)خنده ای کردم و بوسه ای روی لباش زدم(قربون خجالتت برم من موچی)و بعد به ساعت نگاه کردم که با دیدن ساعت 12:40 اوهی گفتم و دست جیمین رو گرفتم و از کلوزت روم بیرون اومدیم که جیمین دوید سمت تخت و عروسکش رو برداشت و بعد به شیشه شیرش که روی میز بود نگاه کرد و بعد لباش رو برچید و گفت(ددی شیلم رو نخوردم)با مهربونی دستش رو گرفتم و درحالی که از اتاق بیرون میومدیم گفتم(خودم بعدا از شیر خودم بهت میدم،باشه بیبی؟)جیمین با ذوق باشه ای گفت که تا خواستیم از پله ها پایین بریم جیمین گفت(ددی عروسکم رو نمیارم)و بعد بدو بدو رفت سمت اتاقش و بعد از چند ثانیه دوباره دوید اومد و بعد از پله ها پایین اومدیم که همون موقع صدای زنگ عمارت بلند شد....

YOU ARE READING
𝑴𝒚 𝒘𝒆𝒓𝒆𝒘𝒐𝒍𝒇 𝒅𝒂𝒅𝒅𝒊𝒆𝒔🐺🪽
Romanceبرشی از رمان📃🌱 +ددیییییی ×چی شده پسرم چرا داری باز نق میزنی؟ +خو ددی از وقتی هانول اومده فقط به اون توجه میکنید مگه من بیبی تون نیستم؟🥺 ددی کوک همونطور که بغلم میکرد دم گوشم زمزمه کرد ÷ولی تو فقط جوجه کوچولوی مایی پسر کوچولوی حسود من....🫠 جیمین...