<part 40☁️🌱>

2.6K 253 195
                                    

[این پارت ادیت نشده❗️❗️
شرمنده😂]

<Taehyung>

مشغول انجام دادن کارهای شرکت بودم.
دستی بین موهام کشیدم که با شنیدن صدای ناله ی خیلی بلند پسری با بهت به در اتاق نگاه کردم.این الان صدای چی بود؟با بهت از جام بلند شدم و سمت در اتاق رفتم و درش رو باز کردم و با شنیدن صدا از طرف اتاق جیمین با عصبانیت سمت اتاقش رفتم و در رو با شدت باز کردم و با دیدن صحنه جلوم شوکه شدم جیمین نشسته بود زمین و داشت توی گوشی فیلم میدید و اون صدای ناله داشت از گوشی میومد با عصبانیت سمتش رفتم و تو ی حرکت گوشی رو از دستش کشیدم که با ترس و شوک بهم نگاه کرد.گوشی رو پرت کردم روی تخت و با عصبانیت موهاش رو چنگ زدم که ناله ی ضعیفی از بین لباش بیرون اومد با عصبانیت گفتم(این چیه داری میبینییییی)جیمین با گریه هق زد و گفت(دددیییییی ببخشیییید هق هق بخدا،بخدا سویون گفت ببینممممم)نفس عمیقی کشیدم و موهاش رو ول کردم و به چهره ی سرخ جیمین نگاه کردم پوف کلافه ای کشیدم تا خودم رو کنترل کنم و بعد با صدای عصبیم گفتم(برو روی تخت به شکم بخواب)اولش با بهت بهم نگاه کرد ولی با دیدن چهره ی عصبیم سریع سمت تخت رفت و روش به شکم خوابید با کلافگی بلند شدم و سمت کمد کوچیک توی اتاقش رفتم و درش رو باز کردم که داخلش پر بود از وسایل تنبیه نگاهمو بین وسایل چرخوندم و با دیدن شمع ها پوزخندی زدم و با صدای بلند خطاب به جیمین گفتم(اومممم چه رنگی دوست داشتی؟)جیمین هیچی نگفت و فقط به گریه ادامه می‌داد که اینبار با صدای بلندتری حرف رو تکرار کردم که هق بلندی زد و گفت(آ...آبی)هومی کشیدم و از بین رنگ های مختلف شمع ها رنگ آبی کمرنگش رو برداشتم و سمت جیمین رفتم.
فندک کوچیکی که توی جیبم بود رو بیرون آوردم و شمع رو روشن کردم،جیمین بخاطر صدای فندک گریش شدت گرفته بود ولی باید تنبیه میشد چون خط قرمز من و جونگکوک دیدن فیلمای پورن بود که حالا جیمین خط قرمزمون رو رد کرده بود.سمت جیمین رفتم و شلوارش رو همراه با باکسرش کشیدم پایین و نگاهی به بوت پنبه ای سفیدش کردم و یکی از کپلاش رو بین انگشتام فشار دادم که ناله ی آرومی کرد.دستم رو بالا بردم و محکم کوبوندم روی بوتش که صدای جیغش بلند شد پوزخندی زدم و شمعی که درحال آب شدن بود رو سمت بوتش گرفتم که قطره های کوچیک شمع روی کپلاش ریخته شد و بعدش صدای جیغ گوش خراش جیمین ولی بی اهمیت به صدا های مکرر جیمین تا آخر شمع رو روی بدنش خالی کردم.
بچم بی‌حال شده بود و فقط ناله می‌کرد با خستگی آهی کشیدم و به بوت سفیدش که حالا پر شده بود از پارافين آبی رنگ لبخندی زدم و سمت جیمین رفتم و بغلش کردم که صدای گریش بلند تر شد و منم شروع کردم به صحبت کنار گوشش(هیششش،بیبی من میدونه دیدن اینجور فیلما اصلا مناسب نیست؟)جیمین دوباره هق زد و با گریه سرش رو تکون داد که پوفی‌کشیدم و روی تخت نشستم و روی زانو هام دمرش کردم و از روی کمد کوچیک کنار تختش بسته ی دستمال مرطوب رو برداشتم و یکیشیو بیرون کشیدم.
صددرصد یه دستمال مرطوب به راحتی باعث نمیشد پارافین پلک بشه پلی مجبور بودم با چاقو هم که نمیتونستم چون جزو لیمیتای جیمین بود آروم آروم و با حوصله مشغول پاک کردم پارافين ها شدم البته با بدبختی بعد از حدود 10 دقیقه تمام پارافين هارو پاک کردم و یکم از پماد سوختگی رو مالیدم روی بوتاش از اون موقع صدایی از جیمین در نمیومد .بعد از زدن پماد برش گردوندم و به چهره‌ ی سرخش نگاه کردم با لبخند روی پاهام نشوندمش جوری که بوتش به پاهام برخورد نکنه و بعد آروم گفتم(پسر کوچولوی شیرین من؟از تنبیه چه نتیجه ای گرفتی؟)جیمین با صدای گرفته ای گفت(اینکه،اینکه هیچوقت فیلمای بد بد نبینم)هومی کشیدم و با جدیت گفتم(به اون فیلما میگن پورن پسرم،و اصلا مناسب نیستن و تو نباید ببینی،فهمیدی؟)
جیمین آره ای گفت که نگاهمو سمت ساعت چرخوندم،ساعت 5 بود چطور انقدر زود گذشت؟آهی کشیدم و به جیمین نگاه کردم،لپاش سرخ شده بود و موهاشم بهم ریخته و الان هیچی پاش نبود و فقط یه تیشرت گشاد سفید تنش بود و زل زده بود به نیپلای من خنده ای کردم و گفتم(هی بجه،کجارو نگاه میکنی؟)
جیمین با حرفم خجالت کشید و سرش‌رو پایین انداخت که قهقه ای زدم و بغلش کردم و روی لپاش رو بوسیدم(آه بیبی شیرین مننننن)با زنگ خوردن گوشیم با تعجب به گوشیم که روی تخت بود نگاه کردم و با دیدن اسم【اومونی】شوکه شدم و سریع گوشی رو برداشتم و آیکون سبز رنگ رو کشیدم و در همین حال جیمین رو بیشتر به خودم چسبوندم(الو؟سلام مامان)مادرم با همون صدای آروم لطیفش گفت(سلام پسرم،یه به مادرت زنگ نزنی ها)خنده ی خجالت زده ای زدم و گفتم(ام ببخشید مامان،این چند روز یکم درگیر بودم)مامان اوهی گفت و ادامه داد(جونگکوک چطوره؟)با یادآوری جونگکوک لبخندی زدم و گفتم(جونگکوک هم خوبه،رفته شرکت)مادرم خنده ای کرد و گفت(خب،خوبه میگم که این هفته من همراه با پدرت و خانواده ی جونگکوک میایم عمارتتون)با حرف اوما شوکه شدم ولی سریع خودمو جمع و جور کردم و گفتم(امممم قدمتون روی چشم منتظرتونیم و لطفا سلام من رو به پرد هم برسونید)اوما باشه ای گفت و بعد از خدافظی گوشی رو قطع کردم و انداختم روی تخت و پوف کلافه ای کشیدم که جیمین با مظلومین سرش رو گزاشت روی سینم و گفت(ددی،چیشوده؟)با یادآور جیمین لبخندی زدم و محکم بغلش کردم و گفتم(چیری نیست موچی،قراره خانواده ی من و خانواده ی ددی جونگکوکت بیان اینجا)جیمین با بهت سرش رو از روی سینم برداشت و بهم نگاه کرد و با استرس گفت(ددی؟اگر از من خوششون نیاد چی؟)لبخندی مهربونی زدم تا از استرسش کم بشه و گفتم(اینجوری نگو بیبی من،مطمئنم اونا عاشقت میشن)با اینکه از حرفم مطمعن نبودم،چون مطمعنم بخاطر قضیه سوون مادر جونگکوک قرار حسابی تخریب مون کنه چون بالاخره خواهر زادش بود بی توجه به این فکرا جیمین رو. روی تخت خوابوندم و یه پوشک برداشتم و براش بستم و بعدم شلوارک کوتاهش رو تنش کردم و بغلش کردم که پاهاش رو دورم حلقه کرد و دستاش رو هم انداخت دور گردنم،لبخندی بخاطر این کارش زدم و از اتاق بیرون اومدم و سمت طبقه ی پایین رفتم و سمت پذیرایی بزرگ عمارت رفتم و سمت تلویزیون رفتم و جیمین رو از بغلم پایین گزاشتم و روی مبل گزاشتم که جیمین با ذوق نگاهم کرد(ددی میخوای برام فیلم بزاری؟)خنده ای کردم و درحالی که تلویزیون رو روشن میکردم گفتم(آره بچه،امروز هم میخواستم برات برنامه کودک بزارم که اون کار اشتباه رو کردی و تنبیه شدی)جیمین ایشی گفت و دست به سینه شد و تخس گفت(مگه تقصیر من بود ددی ژونم؟تقصیر سویون بودددد)خنده ای کردم و بالاخره رو کانال مورد نظرم وایستادم و خم شدم روی صورت جیمین و گفتم(بیبی بقیه هرچی گفتن تو باید گوش کنی؟)جیمین بخاطر فاصله نزدیکشون آب دهنش رو قورت داد و گفت(ام،ددی جونم حالا هرچی اصلا ولش کن بزار فیلم ببینم)خنده ای کردم و از روش بلند شدم که با ذوق خیره شد به صفحه ی بزرگ تلویزیون بعد از مطمعن شدن از جیمین سمت آشپزخونه رفتم و واردش شدم و یه دونه از شیشه شیر های مورد علاقه ی جیمین رو برداشتم و شستمش و بعد از داخل یخچال شیر کاکائو برداشتم و ریختم توی ظرف و گزاشتم تا گرم بشه.
بعد از اینکه از گرم بودنش مطمعن شدم برش داشتم و ریختم داخل شیشه شیر و درش رو بستم و دوباره سمت پذیرایی رفتم و به جیمین که با هیجان زل زده بود به تلویزیون نگاه کردم و خنده ای کردم،خیلی بانمک شده بود شیشه شیر رو سمتش گرفتم و گفتم(بیا موچی من،بیا شیرتم بخور)جیمین نگاهی بهم کرد و با ذوق شیشه شیر رو ازم گرفت و شروع کرد به خوردن شیرش منم کنار جیمین نشستم و دستم رو انداختم دور گردنش و در همین حین گوشیم رو از جیب شلوارم بیرون آوردم و روشنش کردم و بعد شماره ی جونگکوک رو گرفتم که بعد از چند مین صدای جذابش تو گوشم پیچید(جونم بیب)با مهربونی گفتم(جونگکوکی؟کجایی؟)جونگکوک خسته گفت(اهههه عشقم شرکتم دارم راه میوفتم بیام عمارت)ادامه دادم(بیا عشقم منتظریم)جونگکوک باشه ای گفت و بعد از خدافظی به جیمین که با داشت شیرش رو می‌خورد نگاه کردم و تا خواستم چیزی بگم نیپلام تیر عجیبی کشید که ماله ی بلندی کردم که جیمین با ترس نگاهم کرد و گفت(ددییییی چیشدددد؟)آه آرومی کشیدم و دستم رو گزاشتم روی نیپلام و آروم گفتم(چیزی نیست موچی من)جیمین با نگرانی نگاهم کرد که لبخند مهربونی زدم و بوسه ای روی لبای سرخش زدم و گفتم(نگران نباش بیبی من)جیمین نا مطمعن سری تکون داد که بالاخره یکم از درد نیپلام کم شد و سعی کردم با لحن پرانرژی به جیمین بگم(خب،پسرکم یه غذا پیشنهاد بده تا برای ددی جونگکوک درست کنیم)جیمین یکم فکر کرد و گفت(ام ددی میشه من شام امشب رو درست کنم؟)با بهت بهش نگاه کردم و گفتم(مگه بلدی آشپزی؟)یا خجالت سری تکون داد و گفت(قبلا توی خونه ی خودمون آشپزی میکردم)اومی کفتم و یکم فکر کردم نمیخواستم این اجازه رو بدم بهش چون براش خطرناک بود ولی امان از چشمای مظلوم و پاپی ترش آهی کشیدم و باشه ای گفتم که با ذوق بوسه ای روی لبم زد که با خنده بهش نگاه کردم که گفت(وایییی ددییییی من برم آشپزخونه و اصلاااا نیا تو آشپزخونه باشه؟)نامطمئن سری تکون دادم که دوید سمت آشپزخونه که تشر زدم ندوئه

𝑴𝒚 𝒘𝒆𝒓𝒆𝒘𝒐𝒍𝒇 𝒅𝒂𝒅𝒅𝒊𝒆𝒔🐺🪽Where stories live. Discover now