<part 37☁️🌱>

2.7K 252 187
                                    

<Taehyung>

با عشق به چهره ی خواب جیمین نگاه کردم.
آه خیلی بهش سخت گرفتیم مطمعن بودم بیدار که بشه حسابی کمر درد و پا درد میگیره همینجوری که نیپلم رو میمکید منم آروم موهاش رو نوازش میکردم که جونگکوک درحالی که به دستش تکیه زده بود و بدن لخت و هاتش رو به رخم میکشید گفت(ام تهیونگی؟)نگاهمو از جیمین گرفتم و با تعجب به جونگکوک نگاه کردم(جونم؟چیزی شده؟)یکم مکث کرد و با تردید گفت(دلت میخواد به جیمین شیر بدی؟)با حرف جونگکوک یکم تعجب کردم خب معلومه که میخواستم پس آروم گفتم(خب،اره)جونگکوک مثل یه بچه خرگوش با ذوق خم شد و گفت(واقعااااا؟)هومی گفتم که با ذوق بلند شد و سمت کمدمون رفت و درش رو باز کرد با تعجب کاراش رو دنبال میکردم که بعد از چند مین در کمد رو بست و اومد دوباره روی تخت دراز کشید و یه بطری کوچولو رو سمتم گرفت(بخورش)با بهت به بطری نکاه کردم و گفتم(چی میگی؟برای چی؟)جونگکوک نیشخندی زد و گفت(مگه نمی‌خواستی به بیبیمون شیر بدی هوم اینو بخور تا بشه،نامی هیونگ درستش کرده)با تردید به اون مایع قرمز رنگ خیره شدم و بعد از دست جونگکوک گرفتمش،درش رو باز کرده بود تردید داشتم ولی با دیدن جیمین که چجوری داره نیپلم ور میمکه نفس عمیقی کشیدم و یه ضرب مایع داخلش رو خوردم،از مزه تلخش صورتم جمع شد خیلی تلخ بود با عصبانیت گفتم(اهههه این چه زهر ماری بود حالم بد شد)جونگکوک لبخند شیطونی زد(می ارزه بیبی)چشمامو ریز کردم(مطمعنی فقط بخاطر جیمین خواستی معجون بخورم تا بتونم شیر بدم؟)جونگکوک با تعجب ساختگی گفت(عهههه بیبی معلومه نی نی مون بیشتر نیاز داره)با چشمای ریز شده سری تکون دادم که با شیطنت ادامه داد(حالا بابای نی نی هم یکم بخوره که چیزی نمیشهههه)با اخم مصنوعی خواستم چیزی بگم بهش ولی با دیدن چهره مظلومش خنده ای کردم(وای کوک مظلوم نکن قیافتو خیر سرت مافیایی خجالت بکش)با خنده گفت(فقط برای بیبی اینجوریم)خنده ای کردم که ادامه داد(نیپلت رو در بیار یوقت شیرت راه میوفته،میخوام سوپرایز شه)با تعجب سری تکون دادم و نیپلم رو آرووووووم از دهن جیمین بیرون آوردم که نقی توی خواب زد
با ترس به جونگکوک اشاره کردم که پستونک جیمین رو بده که سریع پستونک رو از میز کنار تختمون برداشت و داد دستم(بکن تو دهنش)سریع پستونک رو بین لباش کشیدم که دهنش رو باز کرد و پستونک رو به دهن گرفت.نفس راحتی کشیدم و بین موهای جیمین رو بوسیدم که جونگکوک بدن من و جیمین رو هم بغل گرفت و به خودش چسبوند و بعد با صدای بمی گفت(بخواب بیب،صبح بیدار بشیم موچیمون حسابی قراره درد بکشه،باید براش یه صبحونه مقوی درست کنیم)با لبخند سری تکون دادم و با درد کمی که توی نیپلام پیچیده بود خوابیدم
***
با صدای ناله ی ضعیفی با ترس چشمام رو باز کردم
با دیدن جسم مچاله شده جیمین ترسیدم و جونگکوک رو بیدار کردم جونگکوک هم مثل خودم شوک بود ولی با ناله ی دوباره جیمین سریع توی بغلم گرفتمش و با نگرانی گفتم(جیمین؟بیبی کجات درد میکنه؟)جیمین با گریه و ناله گفت(کمرممممم)با نگرانی به جونگکوک که مثل خودم مضطرب شده بود نگاه کردم که با لحنی که سعی داشت آرومم کنه گفت(نگران نباش بیبی،الان میرم پایین یه سری چیز میز میارم که مطمعنم باعث میشه دردش کمتر بشه)و بعد از جاش بلند شد و یه شلوار پوشید و با عجله از اتاق رفت بیرون
منم محکم جیمین رو بغل کردم و به خودم چسبوندمش اشکاش بدن لختم رو خیس میکرد،نمیدونم چرا خودمم بغض کرده بوده آه من؟بزرگترین مافیای کره جنوبی،الان بخاطر پسرکم بغض کرده بودم با صدای در با چشمای اشکی به جونگکوک نگاه کردم که نگران سینی که وسایل روش بود رو روی تخت گزاشت و سمتم اومد و بوسه ای روی لبام زد و جیمین رو از بغلم گرفت(صبر کن عشقم یکم ماساژ و دمنوش باعث میشه حالش خوبه بشه)با بغض سری تکون دادم که جیمین گریونم رو آروم روی تخت گزاشت و. بهم اشاره کرد کنارش دراز بکشم منم کنار جیمین دراز کشیدم و تن نحیفش رو بغل کردم که جونگکوک شروع کرد به ماساژ دادن کمر جیمین،بچم آروم ناله می‌کرد از درد منم فقط روی موهاش رو بوسه های ریز میزدم و توی گوشش حرف میزدم
با کم شدن ناله های جیمین به جسم خوابیدش نگاه کردم،اشکاش روی صورتش خشک شده بود.
جونگکوک با صدای آرومی گفت(دمنوشش رو نخورد)درحالی که پتو رو روی بدن جیمین تنظیم میکردم مثل خودش با صدای آرومی گفتم(عیب نداره،فردا صبح میدیمش الان خوابیده،با کدوم روغن ماساژش دادی؟)درحالی که دراز میکشید رو تخت گفت(همون روغنی که نامجون هیونگ درست کرده بود،   برای تسکین درد)هومی کشیدم و اینبار بخاطر خستگی هم من و هم جونگکوک بیهوش شدیم

<jimin>

با حس تابش نور خورشید و درد معدم با ناله آروم چشمام رو باز کردم.
ولی با دیدن تم دارک اتاق فهمیدم توی اتاق ددی هامم آرون روی تخت نشستم ولی با پیچیدن درد شدیدی توی بوتم ناله ی بلندی از درد کردم که تمام اتفاقات دیشب مثل فیلم از جلوی چشمام رد شد،دستی به لپای داغم کشیدم و به خودم نگاه کردم کاملا لخت یادم و ددی هامم نبودن،ینی کجا بودن؟نکنه ولم کرده باشن؟سری تکون دادم تا افکار منفی به سرم خطور نکنه و بعد از جام بلند شدم و سمت آینه رفتم که با دیدن کبودی های ریز و درشت روی بدنم بیشتر از قبل سرخ شدم،با درد شدید بوتم سمت قسمتی که ددی ها همیشه لباس ازش بر میداشتن رفتم و درش رو باز کردم و واردش شدم،اگر الان درد نداشتم حتما با دیدن اون همه لباس حتما از ذوق غش میکردم ولی الان اوضاع فرق می‌کرد پس فقط یه تی شرت خیلی گشاد رنگ مشکی برداشتم و تنم کردم با پیچیدن بوی عطر ددی جونگکوک زیر بینیم فهمیدم که تی شرت ددی کوک از اونجا بیرون اومدم و شورت خودم که روی زمین افتاده بود رو برداشتم و تنم کردم،هنوزم خوابم میومد
بی حال از اتاق بیرون اومدم و از پله ها آروم پایین رفتم وقتی به طبقه پایین رسیدم با شنیدن صدای برخورد ظرف ها از آشپزخونه با تعجب سمت آشپزخونه رفتم و با دیدن صحنه ی رو به رو حس کردم پروانه ها  دارن توی شکمم پرواز میکنن
ددی جونگکوک با یه تیشرت مشکی و یه شلوار گشاد واستاده بود و داشت یسری سبزیجات رو خورد میکرد و ددی تهیونگ هم مشغول هم زدن یه مایعی توی ظرف بود هردوشون با اخم شدیدی که نشون از تمرکز بود کارشون رو انجام میدادن
آروم و با درد داخل آشپزخونه شدم و مظلوم صداشون زدم(ددی ها؟)ددیا جفتشون با تعجب سمتم چرخیدن که ددی تهیونک با نگرانی سریع قاشق رو توی اون ظرف ول کرد و اومد سمتم و تو یه حرکت بغلم کرد و دم گوشم گفت(بیبی؟مگه تو درد نداری؟برای چی از پله ها اومدی پایین؟)ددی جونگکوک از اونور با عصبانیت ادامه داد(اصلا چرا پاهات لخته؟اگر خدمتکارا امروز بودن و اینجوری میدیدنت که من چشماشون رو در میاوردم)با مظلومیت گفتم(عههههه اینجوری نکنید دیجههه الان من دوشنمه بوتی ناژنینمم درده پش الان فقط به من غذا بدیددددد)

_________________________________________

سلام🫢
فحش آزاده بچه ها هرچی میگید بهم بگیدددد🥺
ولی اوضاع یکم بهم ریخته بود فکر نکنید پی خوشگذرونی بودماااا😞
کلییییی بدبختی کشیدمممم🥲
هعی،بماند😅
اینم پارت جدید😊واقعااااا مت رو ببخشید خیلیییی بد قولم🥺
اما ببخشید شما،جبران میکنم🫠
این پارت هم کوتاه بود ببخشید این پارت هم واقعا آپ کردنش مشکل بود🙃درکم کنید لطفا
راستی ته میتونه دیگه به جیم شیر بده😁😁
و الان کامنت هاتون رو خوندم،واقعا حق دارید قل میدم از این به بعد فعال باشم بخدا که مشکل برام زیاده ولی چون نمیخوام شمارو از دست بدم از این به بد سر موقع پارت دارین قل میدم درسته یکم دیر میشه ولی دیگه اصلا توی انتظار نمیزارمتون بازم ببخشید بیبی های من،ریدر بد قولتون رو ببخشید🥲
و همین دیکه با کامنت های پر انرژیتون خوشحالم کنید😅
بوس بهتون،بابای🖐🥲💜
شرایط آپ پارت بعد❗️❗️
تعداد ووت=136
تعداد کامنت=130

𝑴𝒚 𝒘𝒆𝒓𝒆𝒘𝒐𝒍𝒇 𝒅𝒂𝒅𝒅𝒊𝒆𝒔🐺🪽Where stories live. Discover now