[این پارت ادیت نشده❗️]
<jimin>
بعد از خوردن صبحانه ددی تهیونگ روبه یکی از خدمتکار ها گفت که شیشه شیرم رو برام بیاره اوایل خجالت میکشیدم پیش هیونگ ها برم توی حس لیتلیم ولی وقتی دیدم سویون انقدر راحت،منم دیگه زیاد سخت نگرفتم
دیروز وقتی سوون منو دزدید و یادم بود که دستم شکست ولی الان هیچ دردی رو توی دستم احساس نمیکردم و این برام عجیب بود بی اهمیت شونه هامو بالا انداختم و شروع کردم به مکیدن شیشه شیر و به نگاه خیره ددی ها روی دهنم که دور شیشه بود توجهی نکردم<Taehyung>
آب دهنمو قورت دادم وبه لبای سرخ گوشتی جیمین که دور شیشه شیر حلقه شده بود خیره شدم فکر کن جای اون پستونک دیک من بین لباش بود با فکر به این فانتزی ها نفس عمیقی کشیدم که صدای جونگکوک زیر گوشم بلند شد(بیبی،یکم خودتو کنترل کن امشب دیگه میتونیم باهاش یکی بشیم،هوم؟)آروم سری تکون دادم که ازم دور شد و از جاش بلند شد و رو به من گفت(پاشو ته یه کار نیمه تموم داریم)با تعجب به جونگکوک نگاه کردم ولی با یادآوری سوون پوزخندی زدن و از جام بلند شدم و رو به جین هیونگ گفتم(هیونگ بی زحمت مراقب جیمین باش،ما برمیگردیم)جیمین بچم با ناراحتی گفت(کوجا میرید ددی ها؟)با لبخند خم شدم روی صورتش پ بوسه ای روی لپای نرم و سفیدش زدم و آروم دم گوشش زمزمه کردم(نترس بیب بمون اینجا و با سویون بازی کن،باشه؟)جیمین با تردید سری تکون داد که آخرین بوسه رو هم روی سرش گزاشتیم و بعد سمت خروجی عمارت رفتیم و ازش خارج شدیم وقتی از عمارت بیرون اومدیم روبه جونگکوک گفتم(کجاست؟)جونگکوک دستشو دور کمرم حلقه کرد و گفت(مکان مورد علاقت)با پوزخند(زیر زمین؟)هومی کشید که با انرژی بیشتری سمت زیرزمین حرکت کردیم
از همین جا هم صدای جیغای بلند سوون رو میشنیدم پوزخندی زدم و همراه جونگکوک از پله ها پایین رفتیم تا بالاخره رسیدیم به در زیرزمین جونگکوک آروم کلید انداخت و در اون زیرزمین رو باز کرد و بعد وارد اون اتاقک شدیم سوون با دیدن ما صدای داد و بیدادش قطع شد و پوزخندی زد(هه،میبینم که بهترین لیتلتون رو دزدیدین)هم من و هم جونگکوک پوزخندی بخاطر حرفش زدیم که من با قدم های آرومی سمتش رفتم و جلوش ایستادم و دستامو رو دسته های صندلی گزاشتم و روی صورتش خم شدم(اعتماد به نفست رو دوست دارم)سوون خنده ای کرد و صورتش رو بیشتر بهم نزدیک کرد(تو همه چیز منو دوست داری ددی)با حرف سوون اولش بهش لبخندی زدم ولی بعد یکم از فاصله گرفتم و سیلی خیلی محکمی خوابوندم دم گوشش
درحالی که با صندلی پرت شد زمین و صدای ناله دردناکش بلند شد پوزخندی زدم و با صدای بم جدیم گفتم(هه هیچوقت به پای جیمینم نمیرسی هرزه ی کفتار)جونگکوک هم آروم قدم برداشت و کنارم ایستاد و با پوزخند سمت بدن مچاله شده ی سوون رفت پ یه دفعه پاش رو محکم کوبوند روی دست سمت چپش جوری که صدای خورد شدن استخون هاش رو شنیدم صدای جیغ کر کننده ی سوون توی اتاقک پیچید ولی جونگکوک با همون لحن خونسرد و ریلکسش گفت(این دقیقا همون دستیه که باعث شد دست پسرکم بشکنه)با این حرفش شوکه شدم،دست پسرکم رو شکسته بود؟ یه دفعه نتونستم خودم رو کنترل کنم و سمتش حمله ور شدم و فقط ضربات پاهام بود که به شکمش برخورد میکرد.....

YOU ARE READING
𝑴𝒚 𝒘𝒆𝒓𝒆𝒘𝒐𝒍𝒇 𝒅𝒂𝒅𝒅𝒊𝒆𝒔🐺🪽
Romanceبرشی از رمان📃🌱 +ددیییییی ×چی شده پسرم چرا داری باز نق میزنی؟ +خو ددی از وقتی هانول اومده فقط به اون توجه میکنید مگه من بیبی تون نیستم؟🥺 ددی کوک همونطور که بغلم میکرد دم گوشم زمزمه کرد ÷ولی تو فقط جوجه کوچولوی مایی پسر کوچولوی حسود من....🫠 جیمین...