31

3.9K 388 126
                                    

علامت مکالمه
تهیونگ +
جونگکوک _
جین ×
نامجون -
هوسوک =
یونگی ÷
جنی *
لیسا #
جیمین ☆
**************
جین به پهلو خوابید و چشماش بست.
×آه لعنت بهش چقدر حاملگی سختههه.

جولیا چراغ آباژور خاموش کرد و زیر پتو خزید.
×جولی از من بهت نصیحت هیچوقت بچه دار نشو.
جولیا:چشم هرچی تو بگی.

×اینجوری نگام نکن واقعا میگم.
جولیا بی اهمیت به امگا پشتش کرد و خوابید، پسر امگا بازم بی خوابی به سرش زده بود.
جولیا روزا خیلی سرش شلوغ بود پروژه های آخر ترم به شدت سنگین بود و مراقبت از پسر بخش وسیعی از تایم جولیا رو ازش میگرفت.
امگای نر با قدم های آروم خودشو به کاناپه نرم داخل سالن رسوند.
کنترل تی وی رو برداشت تا یه فیلم انتخاب کنه و حوصلش بیاد سرجاش‌.

امروز جونگکوک بهش زنگ زده بود یه سری اتفاقات مهم توی عمارت افتاده بود.
از همه مهم تر نامجون بیدار شده بود....بعد از چهار ماه.

دو روز پیش آلفا رفته بود عمارت برادرش تا امگا رو پیدا کنه.
جریان بارداری رو فهمیده بود و این جینو نگران کرده بود.
تهیونگ رو تونست راضی کنه دنبالش نگرده اما با اون آلفا نمیشد به زبون منطق حرف زد.

آلفا با خواهش و التماس از جونگکوک آدرس جین رو میخواسته اما جونگکوک راضی نبوده دوباره سوکجین هیونگش توی دردسر بندازه.

دستی به شکمش کشید.
×نخود، بابات باز مغزش اتصالی کرده حالا همه جارو میریزه بهم فک میکنه میتونه مارو پیدا کنه.

بعد از پیدا کردن فیلم مورد نظر سعی کرد ذهنش از نامجون و کارای دیوونه دارانه اش دور کنه.

**************
آلفا هردو بچه رو زیر بغل زد و از اتاقش خارج شد.
جنلیسا امشب نتونسته بودن بیان سراغ دوقلو ها چون جیمین مریض شده بود و این ماه تولد 1 سالگی پسره و ممکن بود عقب بیوفته پس بیشتر باید مراقب کوچولوی بازیگوش باشن تا زودتر خوب بشه و از همه مهم تر دوقلو ها سرما میخورن.

یون سونگ دست و پا میزد تا بابایی رهاش کنه شکم کوچولوش درد گرفته بود اما یونگ می چیزی نمیگفت از موقعیت لذت می‌برد.

پسرا توی کرییر های خودشون جا گرفتن.
÷خیلی خب عسلا بابایی دو دقیقه میره واستون شیر آماده کنه لطفا هم دیگه رو داغون نکنید تا بیام...مخصوصا تو یون سونگ.

پسر چشم آبی دستش از دهنش در آورد و به پدرش تعارف کرد.
یونگی خنده ای کرد و از جا ببند شد نارا کنار بچه ها موند تا دوباره پسرا درگیر نشن.

یونگ می آروم بود اما به موقعش خیلی ریز یون سونگ رو اذیت می‌کرد و صدای برادر کوچولوش در میاورد چقدرم که لذت میبرد از اشک ریختن برادرش.
یون سونگ به شدت پر سر و صدا بود و نقطه مقابل یونگ می قرار داشت پسر همیشه حین اذیت کردن یونگ می مچش گرفته می‌شد ولی کافی بود یونگ می گریه کنه اونوقت دیگه نمیشد یون سونگ رو ساکت کرد.

فقط بهم بگو/Just Tell meWhere stories live. Discover now