پارت ۷

1.5K 108 58
                                    

تقریبا بعد از یک هفته غیبت از دانشگاه، امروز بلاخره داشتم به کلاسهام برمیگشتم

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

تقریبا بعد از یک هفته غیبت از دانشگاه، امروز بلاخره داشتم به کلاسهام برمیگشتم.
باید تمام تلاشمو بکنم که جبران این چند روز بشه و خودمو برسونم به جزوه هایی که قرار بود بنویسم و تحویلشون بدم.

آه‌ه‌ه!...

حالا که بهش فکر میکنم، میفهمم پروژه هام خیلی سنگینن. قبلا قرار بود با مین سو انجامشون بدیم.
ولی الان دیگه مطمئنن نمیتونم باهاش ارتباط برقرار کنم....

هیونگ چیزی در موردش نگفته. ولی با اون شرایطی که پشت سر گذاشتیم قطعا، حتی اگه توی دانشگاه دیدمش نباید سمتش برم!

هم برای من خطرناکه هم اون!...

دیشب هیونگ مستقیم و غیر مستقیم، باهام اتمام حجت کرد که توی دانشگاه دست از پا خطا نکنم!...

+ از فردا میتونی برگردی دانشگاه! سر ساعت میری و سر ساعت برمیگردی...
دیگه توی کتابخونه برای درس و پروژه نمی مونی. هر کتاب یا جزوه ای خواستی بهم بگو، میگم سریعا واست تهیه کنن...

در ضمن چون این مدت از درس و کلاس عقب افتادی، دیگه دور رفیق بازیو هر چی دوسته، خط بکش!
با هیچکس حتی سلام علیک نکن! تا زمانی که این مدت بگذره و فارغ التحصیل بشی!
بنابراین تماس یا پیام کسی رو، روی گوشیت نبینم...

در واقع بهم، اولتیماتوم داد که نباید سمت کسی برم. و قطعا جرآت ندارم حرفشو زیر پا بزارم....
صد در صد این بار تیکه بزرگم گوشمه!...

همینطور که داشت حاضر میشد و به شرایط جدیدی که واسش پیش اومده بود، فکر میکرد یکی وارد اتاق شد...

ووکی بود.
سوئیچی رو که دستش بود جلوی صورتش گرفت!

+ اینم از ماشین خودت!

سیوان به سوییچ نگاهی انداخت. برای یه لحظه گیج بود ولی بعد از چند ثانیه با خوشحالی اومد سوییچ رو بگیره...

ووکی دستشو عقب کشید!؛

+ یه انتخاب دیگه هم داری!...

سیوان با تعجب نگاهی به صورتش انداخت

+ میتونی خودت ماشینتو انتخاب کنی!...

دستشو گرفت و همراه خودش به دالان انتهایی خونه برد.

 🔞من همخوابه ی هیونگام شدم!  🔞 I slept with my brothers! 🔞Where stories live. Discover now