28

2.3K 316 253
                                    

علامت مکالمه
یونگی ÷
هوسوک =
تهیونگ +
جونگکوک _
جین ×
لیسا #
جنی *
***********
چند دقیقه ای میشد همگی پشت در اتاق عمل نشسته بودن.

صدای گریه نوزاد بلند شد.
دست و پای یونگی‌ می‌لرزید و چند دقیقه بعد دوباره صدای گریه ای دیگه اومد.

جونگکوک خوشحال شونه های برادرش گرفت.
_فک کنم حالشون خوبه صداشون شنیدی هیونگ؟

یونگی گیج به جونگکوک نگاه کرد....الهه ماه بهش نظر کرده بود و جون همشون به یونگی بخشیده بود.

گوشی موبایلش ویلبره می‌رفت.
تماس برقرار کرد.
سونهو: سلام یونگی هرچقدر با می‌سو تماس میگیرم جواب نمیده اطرافت نیست گوشی بدی بهش گفت میره جشن ولی خیلی طول کشیده.

زبون یونگی توی دهنش سنگینی میکرد هنوز توی شوک بود.
÷می‌سو زایمان کرد سونهو.

امگای دیگه از شنیدن این خبر اول خوشحال شد ولی بعد استرس تموم وجودش پر کرد.
سونهو: حال می‌سو خوبه؟ کدوم بیمارستانی؟ بچه ها چی؟

÷صدای گریشون شنیدم سونهو.

سونهو نفس راحتی شنید پس همشون سالم بودن یکم زایمان ناگهانی بود و هنوز واسه بچه ها زود بود آخر ماه هشتم بودن ولی استرس برای سلامتی می‌سو تموم شده بود حالا جفتش آزاد بود که بره.

سونهو: آدرس بگو بیام ببینمش.
÷بیا...بیمارستان ****

سونهو: باشه تا چند دقیقه دیگه خودمو میرسونم.
یونگی تلفنش توی جیبش گذاشت پس چرا دکتر بیرون نمیاد تا خبر سلامتی می‌سو رو بده.

_نگران نباش هیونگ داری سکته میکنی تموم بدنت میلرزه بیا آب بخور.
یونگی بطری آب پس زد و چیزی نگفت

جونگکوک نوچی از بد قلقی داداشش کرد.
دوتا پرستار از اتاق خارج شدن و هرکدوم بچه ای رو در آغوش داشتن.
جونگکوک اولین نفر سمتشون حجوم برد، تهیونگ و هیون پشت جونگکوک به کوچولو ها نگاه می‌کردن تنها کسایی که جلو نرفتن یونگی و هوسوک بودن.

یونگی بیشتر نگران می‌سو بود و هوسوک نگران یونگی.

بالاخره یونگی‌جلو رفت.
÷حال جفتم چطوره؟

پرستار که لبخند میزد و از ذوق امگای نر برای بچه ها لذت می‌برد از سوال آلفا پلکی زد و به دوسش نگاه کرد.

پرستار: دکتر بهتون توضیح میدن.
÷ینی چی؟ مگه چیزیش شده؟

پرستار‌ چیزی‌‌ نگفت.
_می‌سو خوبه دیگه؟

بازم جوابی نگرفتن همه اینبار برای اون امگا نگران شدن‌ چه اتفاقی افتاده بود که پرستار ها هم از گفتنش اجتناب می‌کردن.

پرستارا بچه هارو به بخش نوزادان منتقل کردن دکتر هنوز بیرون نیومده بود.
یونگی سرش گرفته بود و کنار دیوار روی زمین سرد نشسته بود.
ذهنش سناریو های بدی می‌نوشت اما دوباره روشو خط می‌کشید.
نباید امگا چیزیش میشد نه حالا که میخواست طعم خوشبختی بچشه.

فقط بهم بگو/Just Tell meWhere stories live. Discover now