<jimin>
با ترس به ددی ها نگاه میکردم چرا یه دفعه انقدر خشن شدنننن؟ولی با تشر ددی جونگکوک با ترس بلند شدم و جلوشون ایستادم و آروم لباسامو از تنم درآوردم و حالا فقط با یه پوشک جلوشون ایستاده بودم.
با خجالت سرمو پایین انداختم که ددی تهیونگ از جاش بلند شد و سمتم و اومد و پوشکمو در آورد و آروم دم گوشم گفت(دستشویی نکردی؟)نه آرومی گفتم که پوشک تمیز رو در آورد و از لای پاهام بیرون کشید با خجالت به دیک کوچیکم نگاه کردم واییییی من خجالت میشکمممم.<jungkook>
پوزخندی به چهره پر استرس جیمین زدم و از جام بلند شدم(بشین)جیمین با ترس نگاهم کرد ولی بعد سری روی زانو هاش نشست تهیونگ پاهاشو روی هم انداخت و با صدای جدی گفت(من مگه به تو نگفته بودم که بدون اجازه از اتاق بیرون نرو)جیمین با ترس حرفی نزد که تهیونگ اینبار با صدای بلندتری تکرار کرد(بهت گفتم برای چی از اتاق بیرون اومدی؟)جیمین با بغض گفت(من...من فقط میخواستم....هق باغ پشتی...هق رو بیبینم)پوزخندی زدم و هومی کشیدم و آروم شروع کردم قدم زدن توی اتاق(اوممممم بیبی میدونه که دلیلش اصلا منطقی نیست؟نمیدونی ددی ها وقتی دیدن از روی درخت افتادی چقدر نگران شدن.حال ددی تهیونگت خیلی بد شد و خب الان باید بخاطر اینکه ددی هارو نگران کردی تنبیه بشی)جیمین با ترس بهمون نگاه کرد و دوباره هق زد سمت جیمین رفتم و بالا سرش ایستادم.
دیدن چهره اشکی جیمین درحالی که از پایین بهم نگاه میکرد سادمو تحریک میکرد با به حرکت جیمین رو بلند کردم و روی تخت گزاشتمش و درازش کردم سمت تهیونگ رفتم و دم گوشش گفتم(تحریکش کن)تهیونگ سری تکون داد سمت جیمین خم شد<Taehyung>
وقتی جونگکوک سمت کمد داخل اتاق رفت جیمین آروم هق زد و صدام زد ولی بی توجه به چهره ی اشکیش دیکشو توی دستم گرفتم و آروم آروم شروع کردم به مالیدن دیکش اولش جیمین صدای ناله هاشو مخفی میکرد ولی بعدش کم کم صدای ناله هاش بلند شد پوزخندی زدم و سرعت دستمو بیشتر کردم و تا حس کردم داره ارضا میشه انگشت شستمو روی سوراخ دیک کوچولوش گزاشتم که جیمین با گریه نالید(ددیییی )دوباره بهش توجهی نکردم که بالاخره جونگکوک با یه رینگ تو دستش سمتمون اومد کنارم نشست و رینگ رو محکم دور دیک جیمین بست که جیمین جیغ آرومی از دردی که توی دیکش پیچیده بود زد.
یکم براش زیادی بود ولی وقتی یاد استرسی که سر افتادنش از درخت داشتم میوفتم منصرف میشدم
جیمین فقط گریه میکرد که جونگکوک با صدای بم و جدیش گفت(داگی شو)جیمین اولش حرکتی نکرد ولی بعدش با تشری که بهش زدم به سختی داگی شد ولی شونه هاش هنوز میلرزید و این نشونه این بود که هنوز گریه میکرد پسر کوچولوی لوس من.
دستی به باسن ژله ای سفیدش زدم و یه دفعه اسپنک محکمی روی یکی از لپای باسنش زدم که جیغ آرومی کشید که جونگکوک همراه با یه پدل سمتمون اومد و با صدای بلند رو به جیمین گفت(گریه نکن جیمین مجبورم نکن برات گگ ببندم)جیمین با حرف جونگکوک صدای گریش رو خفه کرد ولی همچنان گریه میکرد جونگکوک با صدای جدی گفت(با پدل 60 تا ضربه بهت میزنیم ددی تهیونگ 30 تا منم 30 تا و کل تایمی که با پدل میزنیم میشماری وگرنه از اول شروع میشه فهمیدی؟)جیمین آروم سری تکون داد که جونگکوک با صدای بلندی داد زد(مگه زبون نداریییی)که جیمین با گریه گفت(چشمممم هقققق)جونگکوک پدل رو سمتم گرفت که اولش آروم روی کپل سمت چپش کشیدم ولی یه دفعه بالا بردم و محکم روی کپلش کوبیدم که با صدای بلند شروع کرد به شمردن تقریبا 15 تا زده بودم که یه دفعه عدد بعدی رو نگفت که جونگکوک با صدای بلند گفت(از اول)جیمین با ترس نالید(نههههه نهههه خواهش میکنمممم درد دارهههههه)ولی بی توجه به حرفش دوباره محکم شروع کردم به زدن روی کپلش.
بعد از زدن 30 تا ضربه به بوت جیمین نگاه کردم کل کپل سمت چپش قرمز شده بود و یه جاهاییش هم خون باز کرده بود با نگرانی نگاهمو به جونگکوک دادم که پدل رو گرفت و محکم شروع کرد به زدن روی کپل سمت راست جیمین.
بچم با جیغ و گریه فقط اعداد رو میشمرد بعد از پنج دقیقه تا به به عدد 30 رسید خواستم جیمین رو بغل کنم که جونگکوک جلوم رو گرفت و یه پلاگ نسبتا بزرگ رو از داخل جیبش درآورد و بهم اشاره کرد که لای کپلای جیمین رو باز کنم که منم کاری که خواست رو انجام دادم که جونگکوک آروم تفی رو سوراخ جیمین انداخت و بعدش آروم آروم انگشت اشارش رو سعی کرد وارد جیمین کنه که جیمین جیغ بلندی زد که شروع کردم به آروم کردنش(هیشششش پسرم یکم تحمل کن الان تموم میشه بیبی یکم دیگه)که بالاخره جونگکوک پلاگ رو وارد سوراخ جیمین کرد که دوباره صدای جیغ جیمین بلند شد.
بچم خیلی درد کشید بعد از گزاشتن پلاگ تو سوراخش سریع جیمین گریونم رو بغل کردم که صدای گریش بلند شد(جانمممم هیشششش ببخشید پسرم ببخشید گریه نکن عزیزم هیشششش)ولی جیمین هنوز گریه میکرد تا گفت(ددییییی دیکم درد میکنهههه)به جونگکوک نگاه کردم که آروم رینگ رو از دور دیک جیمین باز کرد دیک کوچولوی سفیدش کاملا سرخ شده بود.
جونگکوک سریع دستشو روی دیک جیمین گزاشت و آروم بالا پایین کرد جیمین آروم نالید که دم گوشش پچ زدم(بیا بیبی برای ددی ها بیا)تا بالاخره جیمین با ناله ی خیلی بلندی توی دستمال کاغذی که جونگکوک جلوی دیکش گرفته بود ارضا شد
بچم کلا بی حال شده بود سریع دراز کشیدم و جیمین رو به خودم نزدیک کردم که جونگکوک پمادی برداشت و یکمشو روی بوت جیمین ریخت که جیمین جیغ بلندی از درد بوتش کشید که محکم تر بغلش کردم(هیسسسس پسر کوچولوی من آروم باش هیچی نیست عشقم لازمه برات باعث میشه بهتر بشی)جیمین فقط هق میزد که جونگکوک درحالی که آروم کپل جیمین رو پماد میز رو به جیمین گفت(خب بیبی چی یاد گرفت از این تنبیه؟)جیمین درحالی که هنوز هق میزد با صدای بی حال و گرفته ای گفت(اینکه...اینکه مراقب خودم باشم)هومی کشیدم که جیمین مظلوم گفت(اونی که داخلمه رو در نمیارید؟)جونگکوک نه جدی گفت(فعلا نه باید اون باشه)جیمین دیگه حرفی نزد و بیشتر خودشو توی بغلم مخفی کرد که رو به جونگکوک گفتم(بریم دیگه هوم؟)جونگکوک سری تکون داد و گفت(آماده ایم پاشو من جیمین رو بغل میکنم توام ساکشو بردار برگریدیم عمارت خودمون)باشه ای گفتم که جونگکوک خم شد و بدن بی جون جیمین رو بغل کرد که جیمین هم دست هاش و پاهاش رو دور جونگکوک حلقه کرد.
بعد از برداشتن ساک جیمین از اتاق بیرون رفتیم و از پله ها پایین رفتیم که وقتی پایین رسیدیم همه ی بچه ها پایین بودن آدام با نگرانی گفت(حالشون خوبه؟)آروم سری تکون دادم که بکهیون ظرفی سمتم گرفت و با مهربونی گفت(این کیک رو بچه ها پختن این رو بدین به ارباب جوان)لبخندی زدم و باشه ای گفتم که جونگکوک گفت(ممنونم ازتون بچه ها پیتر پس حواست باشه اوکی؟)پیتر چشمی گفت گه بعد از خدافظی از کلبه بیرون اومدیم و سمت ماشین رفتیم که راننده در ماشین رو باز کرد که نشستیم داخلش که راننده پشت رول نشست و ماشین رو راه انداخت.
نگاهی به جیمین خوابیده که توی بغل جونگکوک بود نگاه کردم و با نگرانی گفت(خیلی بهش سخت گرفتیم خوابید ضعف نکنه تو خواب)جونگکوک نه آرومی گفت(نه زیاد سخت نبود ته میدونم اولین بارش بود ولی باید عادت کنه هوم؟)حرفشو تایید کردم و دیگه چیزی نگفتم که بالاخره با توقف ماشین با تعجب به بیرون نگاه کردم چقدر زود رسیدیم
بعد از پیاده شدن از ماشین سمت عمارت رفتیم و واردش شدیم و بی توجه به همه چیز از پله ها بالا رفتیم و مستقیم سمت اتاق جیمین رفتیم و واردش شدیم
جونگکوک جیمین رو آروم روی تختش خوابوند منم سمت کمد لباساش رفتم و یه دست لباس راحت براش در آوردم به همراه یه پوشک سمت جیمین رفتم و آروم لباساشو در آوردم که نگاهم به پلاگ مشکی بین باسنش افتاد که سمت جونگکوک چرخیدم و گفتم(درش نیاریم؟)جونگکوک گفت(نه بزار بمونه الان خوابه یوقت بیدار میشه)باشه ای گفتم و بعد از بستن پوشک بهش لباس هم تنش کردم بعدم پتو رو روش کشیدم و بوسه ای روی لبای سرخ و گوشتیش زدم و موهاشو نوازش کردم جونگکوک هم سمتم اومد و لبای جیمین رو بوسید.
بعد از نگاه آخر به جیمین هردومون از اتاق بیرون اومدیم و سمت اتاق خودمون رفتیم.
وقتی وارد اتاق شدیم لباس هامون رو عوض کردیم البته جونگکوک طبق عادت همیشگیش با بالا تنه لخت اومد روی تخت منم بعد از پوشیدن تیشرتم سمت جونککوک رفتم و آروم توی بغلش خزیدم و خوابیدم که دستای عضلانی کوک دورم حلقه شد و آروم روی موهامو بوسید و با صدای بمش گفت(عاشقتم)منم بوسه ای روی شکم چند تیکش زدم و گفتم(منم عاشقتم مرد من)_________________________________________
سلامممم🥱🥱
خوابم میادددددد🥺
وقتی دیدم به شرط رسیده اومدم پارت رو آپ کردم🙂
چطور بود این پارت؟اولین تنبیه سخت بچم🥲💜
نظرتون رو بگید،کامنت بزارید،منو فالو کنید🫠
باییییی برم بکپممم🥱🖐
شرایط آپ پارت بعد❗️❗️
تعداد ووت=125
تعداد کامت=120

YOU ARE READING
𝑴𝒚 𝒘𝒆𝒓𝒆𝒘𝒐𝒍𝒇 𝒅𝒂𝒅𝒅𝒊𝒆𝒔🐺🪽
Romanceبرشی از رمان📃🌱 +ددیییییی ×چی شده پسرم چرا داری باز نق میزنی؟ +خو ددی از وقتی هانول اومده فقط به اون توجه میکنید مگه من بیبی تون نیستم؟🥺 ددی کوک همونطور که بغلم میکرد دم گوشم زمزمه کرد ÷ولی تو فقط جوجه کوچولوی مایی پسر کوچولوی حسود من....🫠 جیمین...