سلام ! 🧡🌝
(بخدا اگه ریپ زدید و گفتید : خداحافظ 🔪 . .)دمای اتاق بالا رفته بود و آلفای رات شده کلافه از تن داغش و قطره های ریز عرق که از کمرش سُر میخوردن، پنجره ی اتاق رو باز کرد .
به ارومی دوباره روی تخت دراز کشید و سرِ خوابیده ی پسر رو ، روی بازوش گذاشت . با ورود نسیم سرد بهاری از پنجره ی نیمه باز اتاق ، تن امگا لرزید و به دنبال منبعی گرم ، تکون خورد . دست های سردش به شکم گرم مرد برخورد کردن و خرسند از پیدا کردن گرمایی خوشایند ، تن برهنه اش رو به تن آلفا چسبوند .
تهیونگ با دلی ضعف کرده ، به امگا اجازه داد که دستهاش رو دور کمرش حلقه کنه و سرش رو روی سینهاش بزاره .
آلفا هنوز هم جوشش شهوت رو توی تنش احساس میکرد ، هنوز سیر نشده بود از چشیدن تن پسرش و شنیدن صدای ناله هاش . اما به نظر میومد که ظرفیت امگا پر شده بود و حالا تن خسته و کوفته اش ، به استراحت نیاز داشت .
" ت- تهیونگی ؟ ..
صدای گرفته و دردمندش به گوش تهیونگ رسید و توجه مرد رو جلب کرد .
" جان تهیونگی ؟ درد داری ؟
با نگرانی گفت و کیسه ی آب گرم رو به کمرش ، فشرد .
امگا با گیجی پلکی زد و چشم های خسته اش رو مالید . گلوی خشکش کمی درد میکرد و تنش ، پسر حتی توان تکون دادن پاهاش رو هم نداشت ! قسمت داخلی رونهاش کبود شده بود و البته که فقط اون قسمت نبود . آلفا تا جایی که میتونست ، رد مالکیتش رو جای جای تن جونگ کوک ، کاشته بود . جای دندون های تیزش حتی روی گونه های امگا هم ، به چشم میومد !
پسر لبهاش رو تر کرد و جواب آلفای نگرانش رو داد : دسته گل خودته شیرینم ، پرسیدن داره ؟ آ-آی تهیونگی ، پاهامو ن-نمیتونم تکون بدم آخ .. لعنت بهت .
" متاسفم نبات . بهت گفته بودم که این من ، ظرفیت این حد از شیرین بودنت رو نداره !
به ارومی تنش رو از پسر فاصله داد و بوسهی کوتاهی به لبهاش زد .
" احتمالا تا الان وان پر از آب شده ، میتونم بلندت کنم اورنجی ؟
امگا با چهرهای دردمند ، سری به عنوان تایید تکون داد و دست هاش رو به سمت تهیونگ ، دراز کرد . مرد با لبخند لحاف رو از روی پسر کنار زد و درحالیکه نگاهش ، میخِ چهره اش بود ، جونگ کوک رو براید استایل بغل کرد .
پسر با اخمی کمرنگ ، دستش رو دور گردن جفتش حلقه کرد و به نق زدن هاش ، ادامه داد : خب حالا ، نباید که اینجوری بیوفتی به جونم آقای آلفا ! کمرتو دیدی ؟ دیشب کلی چنگش زدم فقط برای اینکه یک دقیقه اجازه بدی استراحت کنم !
و با لبهایی برچیده ، از بالا به کمر سرخ تهیونگ نگاه کرد . دیدنِ رد ناخن هاش روی کمر مرد ، کمی قلبش رو سنگین میکرد اما با به یاد آوردن وضعیت خودش ، نوچی کرد .
تهیونگ با رسیدن به حموم ، در رو هُل داد و بی توجه به هجوم بخاری که عاملش آب گرمِ توی وان بود ، قدم برداشت . به ارومی ، امگا رو توی وان گذاشت و به آهی که از روی راحتی کشید ، گوش سپرد .
پسر چند لحظه ای رو ثابت موند تا تنش به گرمای آب ، عادت بکنه و با بالا بردن سرش ، نگاه منتظرش رو به الفاش دوخت .
تهیونگ لبخندی به انتظار پسرش زد و با باکسرش توی وان و پشت جونگ کوک نشست . فشار ملایمی به شونه هاش وارد کرد و تن پسر رو از پشت ، در آغوش گرفت .
جونگ کوک اما با بهت ، به تصویر خودش در آینه ی روبهروش خیره شد. با چشمایی گرد به جای گزیدگی روی گونه اش ، کبودی هایی که جای جای بدنش کاشته شده بودن نگاه میکرد . میدونست که آلفا بهش رحم نمیکرد ، اما نه به قدری که رنگ بنفش کبودی ها ، به سفیدی تنش غلبه میکردن!
پسر دوباره لبهاش رو برچید و نالید : همه جام بنفش شده تهیونگی ..
مرد پوزخند محوی زد و همونطور که انعکاس به تصویر امگاش توی آینه خیره بود ، جوابش رو داد : بنفش که خیلی بهت میاد اورنجی !
پسر حرصی شده ، به سمت تهیونگ برگشت و مشتی به سینهاش زد .
" قرار بود بهم آسون بگیری ته ته . این بود اون آسون گرفتنت ؟
" بله نبات ، این نهایت رحم و آسون گرفتنِ منه . چطور از من انتظار داری که در برابرت ، خودم و گرگم رو کنترل کنم ؟ افسارِ اون وحشی ، دست توئه اورنجی . دیشب اگر چشم های اشکی و التماس های دردمندت نبود که گرگم ، حالا حالاها دست بردارت نبود .
" تعارف نکن شیرینم ، بیا قورتم بده تموم شم دیگه .
" اونم به وقتش نبات!
جونگ کوک تابی به چشم هاش داد و لبخندی زد . به لطف دست های گرم آلفا که درحال ماساژ دادن کمرش بودن و گرمای آب ، دردش کمتر شده بود و حالا ، میتونست کش و قوسی به بدنش بده .
" دردت کمتر شد اورنجی ؟
" اوهوم ، ممنون شیرینم . تو چی ؟ کمرت ، اذیتت نمیکنه که ؟
مرد بوسه ای به موهای نمدار امگا زد و گفت : منظورت جای چنگکهاته ؟
" اره ، اذیتت میکنن ؟ ببخشید تهیونگی . .
تهیونگ سرش رو جلو برد و پیشونیش رو به پیشونی پسری که چند دقیقه ای بود به سمتش چرخیده ، تکیه داد . با صدایی اروم ، پچ زد : باعث افتخارمه که اونا رو روی کمرم دارم اورنجی !
پسر که خیالش راحت شده بود ، خنده ی بلندی سر داد و به شونه ی آلفا ، ضربه زد .
" عجب لاسزنی هستی تو . قلبمو آب کردی آسمون !
"تازه کجاشو دیدی نبات ! حالا رو میکنم کم کم ..
_________________________
ایوای ، تهیونگی میخواد لاسهاش رو
نشونمون بده کم کم 🎀✨ببخشید که این وقفه خیلی طولانی شد غُنچه ها.
درواقع این پارت قرار بود پارت آخر باشه ،
اما دلم نیومد ༎ຶ‿༎ຶ
یادتون نره توی دیلیم جویین بشید ✨
(لینکش توی بیو هست)- تا پنجشنبه ی بعد ،
نارنــجی بمونید غنچه های بوته ✨

YOU ARE READING
𝖮︎𝗋𝖺𝗇︎𝗀︎𝖾 𝗌𝗍𝖺𝗋 | 𝐕𝐊
Fanfictionجونگ کوک امگای پرتقالی قصهمون ، روی یکی از دانشجوهای آلفای کلاسش کراش میزنه پس دست به کار میشه و طبق چیزهایی که توی فن فیک ها خونده بود ، تصمیم گرفت با اشتباهی فرستادن نودش ، مخش رو بزنه . ولی پرتقال خنگمون تاحالا از خودش نود نگرفته بود ! پس سراغ ه...