<part 29☁️🌱>

2.5K 255 188
                                    

<jimin>

ددی جونگکوک همینطوری توی اتاق راه می‌رفت و دم گوشم حرف می‌زد تا آروم بشم.
سرمو از گردن ددی درآوردم و به صورت جذابش نگاه کردم(ددی میشه برم بغل ددی تهیونگ؟)ددی جونگکوک لبخند مهربونی زد و بوسه ای روی لبم زد و با صدای جذابش گفت(حتما بیبی من)و بعد سمت ددی برگشت ولی ددی تهیونگ خوابیده بود و سرش روی شونه عمو جین بود با لبای برچیده سمت ددی جونگکوک برگشتم
که سریع بوسه ای روی لبام زد و گفت(گریه نکن بیبیم)و بعد رو به عمو جین گفت(هیونگ لطفا تهیونگ رو روی تخت بخوابون)عمو جین سری تکون داد و بعدش با کمترین صدای ممکن ددی رو روی تخت خوابوند.
ددی جونگکوک هم منو سمت ددی تهیونگ برد و آروم کنارش خوابوند که منم آروم توی بغل ددی تهیونگ خزیدم که یدفعه دست های بزرگ ددی دورم حلقه شد.
ناخودآگاه لبخندی زدم و بیشتر خودمو به ددی چسبوندم تا اینکه کم کم بخاطر آغوش گرمش به خواب رفتم.

<jungkook>

با عشق به جیمین و جونگکوک نگاه میکردم که صدای جین هیونگ باعث شد اتصال نگاهمو قطع کنم.
آروم سمت هیونگام برگشتم که نامجون هیونگ از جاش بلند شد و سمتم اومد جلوم ایستاد و چند ضربه به شونم زد و با مهربونی گفت(مراقب خانوادت باش جونگکوک،تو دشمن زیاد داری هم تو و هم تهیونگ.)با حرف هیونگ آروم سری تکون دادم که یونگی هیونگ درحالی که سویون خوابیده تو بغلش بود ایستاد و گفت(خب کوک ما دیگه میریم)با تعجب(اوم باشه،فردا بیاید عمارت ما نشد امروز به کارا رسیدگی کنیم راستی جین هیونگ از شرکت چه خبر؟)جین هیونگ گفت(هوم خوبه ولی یه سری امضا هست که خودت باید پایه پرونده ها بزنی)سری تکون دادم که بالاخره هیونگا بعد از خدافظی رفتن.
سمت جیمین و تهیونگ رفتم که دیدم جیمین لبشو از روی لباس چسبونده به نیپل تهیونگ و داره میمکه خنده ای بخاطر این حجم از کیوتیش زدم و سمت تهیونگ رفتم و آروم جوری که هیچکدومشون بیدار نشن آروم دکمه های پیرهن تهیونگ رو باز کردم که سینه های بزرگ و برجستش معلوم شد آروم آب دهنمو قورت دادم و نگاهمو از سینه های خوردنیش گرفتم و بعد سر جیمین رو به نیپل تهیونگ نزدیک کردم که تا نیپل تهیونگ روی لباش قرار گرفت محکم شروع کرد به مکیدن نیپل تهیونگ صدای ملچ و ملوچش کل اتاق رو گرفته بود با عشق پتو رو روشون کشیدم و به صورت های زیباشون خیره شدم و لبخند عمیقی بخاطر داشتن این دوتا فرشته کردم.
به دست شکسته جیمین که با جادو خوب شده بود نگاه کردم.تنبیه سختی در انتظارش بود چون بدجور تهیونگ و من رو نگران کرده بود حال تهیونگ واقعا بد شده بود پوفی کشیدم و از جام بلند شدم و سمت تراس رفتم و واردش شدم در تراس رو بستم چون هوا خیلی سرد بود و امکان داشت سرما بخورن.
بسته ی سیگارمو از داخل جیبم درآوردم و یه نخ از سیگارمو برداشتم و بین لبام گزاشتم و با فندک روشنش کردم و پوک عمیقی به سیگار توی دستم زدم.
درمورد جیمین تحقیق کرده بودم همه چیز درمورد زندگیش و و علایقش فهمیده بودم میدونستم رنگ مورد علاقش آبیه کمرنگه و غذای مورد علاقش کوفته برنجی.
اوهههه یک هفته ی دیگه تولد جیمین بود لبخندی بخاطر یادآوریش کردم و درحالی که به سیگار تو دستم پک های عمیق میزدم به منظره سرسبز رو به روم خیره شدم.

𝑴𝒚 𝒘𝒆𝒓𝒆𝒘𝒐𝒍𝒇 𝒅𝒂𝒅𝒅𝒊𝒆𝒔🐺🪽Where stories live. Discover now