<Taehyung>
با دقت به حرفای جونگکوک و پیتر گوش میدادم که یدفعه با شنیدن صدای جیغ آشنایی با بهت از جام پریدم صدای پسر کوچولوم بود بعدشم صدای جیغ سویون با نگرانی ترس سمت در کلبه دویدم همه پشتم میومدن در رو باز کردم و سمت باغ پشتی رفتم ولی با دیدن صحنه روبه روم خشکم زد.
جیمین کوچولوم روی زمین بود و هیچ حرکتی نمیکرد سویون هم بالا سرش ایستاده بود و با ترس گریه میکرد.با ترس دویدم سمت جیمین و بغلش کردم و بت صدای لرزونی صداش زدم(جیمین پسرمممم چشماتو باز کن قشنگ ددییییی)ولی با دیدن خون شکه شدم داد بلندی زدم که جونگکوک سراسیمه دوید سمتم و با دیدن جیمین بی جون تو بغلم شکه شد.
که همون موقع جیهوپ هیونگ جمعیت رو کنار زد و با عصبانیت اومد و جیمین رو بغل کرد و با صدای بلند گفت(وسایل من رو بیاریدددد)و بعد جیمین رو بلند کرد و دوید داخل یونگی هیونگ هم سویون گریون رو توی بغلش گرفته بود تا آروم بشه ولی من شکه فقط نشسته بودم روی زمین که جونگکوک سمتم اومد و بلندم کرد و دم گوشم گفت(قوی باش عشق من قوی باش)با چشمای لرزون به جونگکوک نگاه کردم و با گریه گفتم(چرا...هق...چرا فقط چند روز خوش بودیم و حالا بازم..)گریه نزاشت ادامه حرفمو بگم و بیشتر توی بغل جونگکوک فرو رفتم الان هیچی برام مهم نبود.
نگاه ترحم اعضای پک برام اهمیت نداشت اینکه من یه مافیام و نباید انقدر راحت بشکنم ولی پسر کوچولوم حالش بد بود.
صدای غمگین جینی هیونگ بلند شد(تهیونگ عزیزم قوی باش جیمین بخاطر شماهم که شده میتونه تحمل کنه)نامجون هیونگ با لحن آرامش بخشش گفت(گریه نکن ته بریم داخل پسرت الان بهت نیاز داره)با حرف نامجون هیونگ از توی بغل جونگکوک بیرون اومدم و بی توجه به بقیه سمت کلبه رفتم و واردش شدم رزی با دیدن حال آشفتم آروم گفت(قربان رئیس هوسوک سمت طبقه بالا رفتن)سری تکون دادم و با عجله دویدم سمت پله ها و سمت اتاقی که درش باز بود رفتم و واردش شدم جیمین روی تخت دراز کشیده بود جیهوپ هیونگ با کیف وسایل پزشکیش بالا سرش بود و داشت جیمین رو بررسی میکرد با نگرانی داخل اتاق شدم و سمتشون رفتم و روی تخت نشستم و به صورت جدی جیهوپ هیونگ نگاه کردم و با صدای گرفته ای گفتم(هیونگ حالش چطوره؟)هیونگ با همون اخم محوش بهم نگاه کرد و گفت(خب باید خیلی خداروشکر کرد که حالش خوبه چون درخت واقعا بلند بود و ممکن بود اتفاقای بدتری براش بیوفته ولی خداروشکر فقط دستش شکسته بلایی سر سرش نیومده که دستشم با یه جادو درست میشه)نفس راحتی کشیدم به صورت زخمی جیمین نگاه کردم.
با شنیدن صدای پا سمت در برگشتم اولین نفری که وارد شد سویون بود که با دیدن جیهوپ هیونگ دوید سمتشو پرید تو بغلش هیونگ هم محکم بغلش کرد لبخند محوی زدم و سرمو سمت در چرخوندم.
جونگکوک با نگرانی وارد اتاق شد و با دیدن صورت آروم من گفت(حالش چطوره؟)آروم زمزمه کردم(چیزی نیست خداروشکر حالش خوبه ضربه ای به سرش نخورده فقظ دستش شکسته که اونم با خوندن جادو درست میشه)جونگکوک نفس عمیقی کشید و اومد کنارم روی تخت نشست و دستشو دور کمرم حلقه کرد که منم سرمو با خستگی روی شونش گزاشتم واقعا خیلی زیاد سرش استرس گرفتم.
جین هیونگ و نامجون هیونگ و یونگی هیونگ هم وارد اتاق شدن یونگی هیونگ هم سمت هوپی هیونگ و سویون اومد و کنار هوپی هیونگ نشست.
همه تو سکوت بودن هیچکس حرف نمیزد که جونگکوک با صدای آرومی خطاب به سویون گفت(چیشد که این اتفاق افتاد سویون؟)سویون سرشو از گردن هوپی هیونگ بیرون آورد و آروم گفت(بیشترش تقصیر من بود.چون به جیمین گفتم که بریم باغ پشتی و سیب بکنیم اول جیمین خیلی مقاومت کرد ولی بالاخره قبول کرد وقتی رفتیم باغ پشتی من سیب کندم ولی جیمین یه سیبی رو میخواست که توی بالاترین نقطه درخت بود اون گفت که میخواد بره بالای درخت تا سیبو بکنه من بهش گفتم که خطرناکه ولی گوش نداد و از درخت بالا رفت و بعدم که رسید بالا سیبو کند ولی یه دفعه پاشو گزاشت روی شاخه اشتباهی و بعدم افتاد زمین)هوپی هیونگ با اخم روبه سویون گفت(مگه من نگفتم از اتاق نیاید بیرون؟)سویون با ترس گفت(چ..چرا ولی ولی خب...)هوپی هیونگ خواست چیزی بگه که با صدای گرفته ای گفتم(اشکال نداره هیونگ)هوپی هیونگ پوف کلافه ای کشید که یونگی هیونگ دم گوشش چیزی گفت که هیونگ سویون رو بیشتر به خودش نزدیک کرد
نامجون هیونگ آروم گفت(خوبه که اتفاق خیلی بدتری نیوفتاد)هممون حرفشو تایید کردیم که رو به هوپی هیونگ گفتم(الان دستش چی میشه؟)هوپی هیونگ لبخند آرومی زد و با اطمینان گفت(جادو خوندم بهوش بیاد اولش یکم درد داره ولی الان دیگه مشکلی نیست تو دستش)نفس راحتی کشیدم و دوباره سرمو روی شونه جونگکوک گزاشتم
با صدای ناله جیمین با شوک سمت جیمین برگشتم آروم آروم داشت چشماشو باز میکرد سریع از بغل جونگکوک بیرون اومدم و سمت جیمین رفتم و بالا سرش نشستم آروم آروم چشماشو باز کرد با دیدن من بالاسرش دستاشو سمتم دراز کرد و هق زد و با صدای گرفته ای گفت(ددی...هق...سرم درده...هق...بغل)با حرف جیمین با نگرانی بلندش کردم و تویه بغلم گرفتمش که صدای گریش بلند شد و گفت(ددیییی دستمممم)با نگرانی سمت جیهوپ هیونگ برگشتم و با عجز نالیدم(درد دارهههه)هوپی هیونگ لبخندی زد و گفت(آروم باش ته بزار مسکن اثر کنه خوب میشه)جیمین گریونم رو محکم تر بغل کردم و آروم دم گوشش شروع کردم به حرف زدن(هشششش آروم پسرک شیرینم ددی اینجاست گریه نکن)جیمین با صحبت های من آروم تر شده بود ولی هنوز هق میزد جونگکوک سمتمون اومد با صدای بمی گفت(جیمین بابا؟)جیمین با شنیدن صدای جونگکوک سرشو از توی گردنم بیرون آورد.
با دیدن جونگکوک دوباره گریه رو از سر گرفت و دستشو سمت جونگکوک بلند کرد جونگکوک هم با مهربونی جیمین رو از بغلم گرفت و آروم شروع کرد به راه رفتن توی اتاق و دم گوشش هم آروم آروم حرف میزد.
جین هیونگ که تا اون موقع تو بغل نامجون هیونگ لش کرده بود بلند شد و سمتم اومد رو تخت کنارم نشست و بعد دستشو روی شونم گذاشت و به جونگکوک و جیمین اشاره کرد(ببینشون،بعد از سال ها و مدت ها جونگکوک دوباره میتونه به یکی محبت کنه بجز تو و ما و این خوبه)با خستگی سمت جینی هیونگ چرخیدم نمیدونم چی تو صورتم دید ولی لبخند شیرینی زد و دستشو دور شونم حلقه کرد و آروم گفت(بخواب بچه،مثل وقتایی که کوچیک بودی و خوابت میومد می دویدی تو بغلم تا بخوابی،بخواب پسرم)با حرفای آرامش بخش جین هیونگ کسی که مثل پدرم بود کم کم آروم شدم و سرمو روی شونش گزاشتم و درحالی که به جیمین و جونگکوک نگاه میکردم و کم کم به دنیای خواب رفتم:)_________________________________________
سلام سلاممممم به قشنگای مننننن🤗💜
خیلییییی خوشحالم عشقاااا چون از پارت قبل خیلی حمایت کردید😉😉
اینم از یه پارت جذاب دیگهههه🥺💜
دوسش داشتید؟نظرتونو بگید بهم🙂
و همین دیگه بای بایییی🖐💜
شرایط آپ پارت بعد❗️❗️
تعداد ووت=150
تعداد کامنت=110

YOU ARE READING
𝑴𝒚 𝒘𝒆𝒓𝒆𝒘𝒐𝒍𝒇 𝒅𝒂𝒅𝒅𝒊𝒆𝒔🐺🪽
Romanceبرشی از رمان📃🌱 +ددیییییی ×چی شده پسرم چرا داری باز نق میزنی؟ +خو ددی از وقتی هانول اومده فقط به اون توجه میکنید مگه من بیبی تون نیستم؟🥺 ددی کوک همونطور که بغلم میکرد دم گوشم زمزمه کرد ÷ولی تو فقط جوجه کوچولوی مایی پسر کوچولوی حسود من....🫠 جیمین...