برشی از رمان📃🌱
+ددیییییی
×چی شده پسرم چرا داری باز نق میزنی؟
+خو ددی از وقتی هانول اومده فقط به اون توجه میکنید مگه من بیبی تون نیستم؟🥺
ددی کوک همونطور که بغلم میکرد دم گوشم زمزمه کرد
÷ولی تو فقط جوجه کوچولوی مایی پسر کوچولوی حسود من....🫠
جیمین...
بعد از چند مین سه تایی از اتاق بیرون اومدیم از همین بالاهم صدای همهمه بقیه بچه ها شنیده میشد جیمین دستشو سمت من دراز کرد و با لحن فوق کیوتی گفت(ددییییی بغلم کن)با خنده تو یه حرکت بغلش کردم که پاهاشو دور کمرم حلقه کرد تهیونگ هم با مهربونی جیمینی که توی بغلم بود رو بوسید و با لبخند گفت(جیمین پسرم از صبح دستشویی نکردی داخل پوشکت؟)جیمین درحالی که لپاش سرخ شده بود گفت(نه ددی)با اخم محوی گفتم(چرا پسرم؟تو که خودتو نگه نمیداری آخه میدونی اگه خودتو نگه داری تنبیه سختی میشی از وقتی پسر کوچولوی ما شدی خیلی بهت راحت گرفتیم بیبی)جیمین سرشو توی گردنم مخفی کرد و با صدای گرفته ای گفت(باوشه ددی جونم خودمو نگه نمیدارم)تهیونگ با لبخند گفت(آفرین پسر کوچولوی شیرین من)و بعدش هر سه مون از پله ها پایین اومدیم و سمت پذیرایی رفتیم خدمتکاری که اونجا ایستاده بود با دیدن ما با بهت بهمون نگاه کرد ولی یدفعه تا کمر خم شد و گفت(سرورم خوش آمدید)پوزخند محوی زدم و سری تکون دادم که با صدای بلند گفت(عالیجناب و همسرشون اینجا هستن)با حرف اون خدمتکار صدای همهمه کامل خوابید و دیگه هیچ صدایی نمیومد خدمتکار ها در ورودی پذیرایی رو باز کردن که واردش شدیم وقتی وارد پذیرایی شدیم چهره همه ی بچه های پک معلوم شد که با بهت و شوک بهمون نگاه میکردن یه دفعه یکی از اعضا پک با صدای بلندی گفت(سرورم خیلی خوش آمدید خیلی وقت بود که ندیدیمتون)پوزخند محوی زدم و جیمین رو دادم بغل تهیونگ و دوباره به چهره های بهت زدشون خیره شدم و با صدای سردی گفتم(نمیخواید از این چهره های بهت زدتون در بیاید؟)که صدای پیتر یکی از اعضای پک که حسابی بهش اعتماد داشتم بلند شد(سرورم خوشحالیم که در سلامت کامل هستید خیلی نگرانتون بودیم)با دیدن پیتر لبخندی زدم(اوه پیتر حالت چطوره؟)پیتر جلوم زانو زد و با صدای جدیش گفت(خوبم سرورم لطفا بفرمایید بنشینید عالیجناب تهیونگ از دیدن شماهم خوشحالم)دستی به شونه ی پیتر زدم تا بلند بشه تهیونگ درحالی که جیمین متعجب رو توی بغلش تکون میداد گفت(هوم منم از دیدنت خوشحالم پیتر) هممون سمت مبل ها رفتیم روشون نشستیم همه ی این بچه ها دوستای ما بودن ولی بخاطر موقعیتمون باهامون رسمی صحبت میکردن من و تهیونگ و جیمین روی مبل دونفره جا گرفتیم و جیمین و توی بغل تهیونگ نشسته بود با لبخند به قیافه های اون 4 نفر خیره شدم و گفتم(چرا اینجوری نگاه میکنید؟)آدام همسر پیتر با خنده گفت(قربان دلمون براتون تنگ شده بود بعد از مدت ها دیدیمتون)تهیونگ با خنده گفت(یااااا رسمی حرف نزنید بچه ها)پیتر با خنده گفت(نمیشه ولی تلاشمون رو میکنیم)با این حرفش همه خندیدن که صدای بکهیون یکی دیگه از اعضای پک بلند شد(ببخشید سرورم ولی این پسر جوان رو نمیخواید بهمون معرفی کنید؟) به جیمین نگاه کردیم که من با خنده گفتم(اینم جیمین پسر کوچولوی من و تهیونگ)همشون با تعجب نگاهمون کردن که هیونجین گفت(یعنی چی؟مگه سوون لیتلتون نبود؟آخه الان اومد و گفت که منتظر شما دونفره ما تعجب کردیم که نرفته قصر و اومده اینجا)تهیونگ با اخم و لحن جدی گفت(سوون دیگه لیتل ما نیست دیگه هروقت هم هرجا دیدینش راهش ندیدن اون دیگه با ما نیست)بکهیون با ناراحتی گفت(اوه واقعا متاسفیم)اخمی کردم و با لحن سردی گفتم(مهم نیست از اولش هم رابطمون باهاش اشتباه بود اون فقط یه هرزه بود که دنبال پول ما بود)همشون ناراحت شدن ولی دیگه وجود اون پسر مهم نبود بی توجه به این قضیه با لحن جدی گفتم(خب اوضاع تو پک چطوره؟چند روزی نبودم)پیتر با لحن جدی گفت(خب خبر تازه ای نیست ولی چند روز پیش که اومدیم اینجا دیدیم که کل کلبه بهم ریختس خیلی تعجب کردیم چون بجز ما کس دیگه ای اجازه ی ورود به پک جئون رو نداره خیلی ترسیده بودیم و نگران اسناد بودیم ولی خداروشکر چیزی کم نشده بود)هم من و هم تهیونگ اخم محوی کردیم که تهیونگ با لحن جدی گفت(یعنی چی؟چطوری وارد اینجا شدن؟مگه درای اینجا جادو نداشت؟)بکهیون مضطرب گفت(ام...چرا...ولی خب دفعه پیش که داشتیم از اینجا میرفتیم...یادمون رفت جادو بزاریم برای در)اخم وحشتناکی بین پیشونیم جا خوش کرد(یعنی چی؟اگر اسناد پک رو میدزدیدن چی؟)پیتر با شرمندگی گفت(واقعا مارو ببخشید سرورم)تهیونگ با اخم گفت(با ببخشید شما کاری درست نمیشه فکر کنید اگر یک درصد تمام اطلاعات پک رو میدزدیدن پک جئون دشمن زیاد داره اگر فقط یک ثانیه غافل بشید تمام اطلاعات نابود میشه)چانیول همسر بکهیون گفت(آه واقعا مارو ببخشید بعد از این قضیه ما تمام اطلاعات پک رو براشون محافظ گزاشتیم که به این راحتیا کسی نمیتونه اطلاعات را برداره)پوف کلافه ای کشیدم اگر دوستامون نبودن واقعا انقدر راحت ازشون نمیگذشتم تهیونگ گفت(خب بقیه کجان؟)آدام گفت(دارن تمرین میکنن قربان)هومی کشیدم و روبه جیمینی که تو بغل تهیونگ بود با لبخند گفتم(پسرکم نمیخوای محل تمرین مارو ببینی؟)جیمین که تا العان ساکت بود با ذوق گفت(آره ددی میخوام ببینمشون)تهیونگ بوسه ای روی لپای سفیدش زد و از جاش بلند شد که منم همراهش بلند شدم اون 4 نفر هم ایستادن که بکهیون و آدام هردوشون با ذوق به جیمین خیره شدن که آدام گفت(وای اون خیلی ناز و کیوته)بکهیون هم حرف آدام رو تایید کرد که تهیونگ با خنده گفت(آره پسر کوچولوم خیلی ناز و کیوته)با حرف تهیونگ هممون زدیم زیر خنده و سمت محل تمرین بچه ها رفتیم.
<jimin>
اینجایی که اومده بودیم خیلی خوشگل بود اون آقاها که دوست ددی ها بودن هم خیلی مهربون بودن الانم داشتیم سمت جایی که ددی جونگکوک گفته بود محل تمرین اعضای پکشونه میرفتیم از اون موقع بغل ددی تهیونگ بودم و یکمم دستشویی داشتم ولی زیاد شدید نبود راستش اینکه توی پوشک دستشویی کنم برام یکم سخت بود. بالاخره به اونجایی که ددی ها میگفتن رسیدیم با بهت به اون سال خیلی بزرگ که داخلش پر بود از لوازم ورزشی نگاه کردم صدای داد و همهمه ی تمام افرادی که اونجا بودن به گوش میرسید کلیییی آدم اونجا بودن که هرکدوم مشغول انجام یه کاری بودن مثلا چند نفر داشتن باهم میجنگیدن یا مثلا چند نفر داشتن با مشت میزدن به تنه درخت این یکی برام خیلی عجیب بود. ددی تهیونگ از بغلش منو پایین آورد و روی زمین گزاشت با دهن باز به اطراف نگاه میکردم که ددی تهیونگ با خنده گفت(خوشت اومده بیبی؟)با حرف ددی ذوق زده سمتش چرخیدم و گفتم(آره ددی جونممممم اینجا خیلی خفنههههه هرکدومشون کارای خیلی خفنی انجام میدن ددی اونارو نگاه کن دارن سنگای به اون بزرگی رو بلند میکنن اینجا واقعا خفنهههه)
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
<زوج مافیایی جذابمون رو نبینیم؟🫢>
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
سلام به قشنگای مننننن😊 چطورید؟خوبید؟🫠 ببخشید برای دیر آپ کردن این پارت😶 الانم سر کلاس مجازیم اومدم اینجااااا😩 کامنت و ووت فراموش نشههههه🙂 سوالی نظری هرچی دارین ازم بپرسین💜💜💜 ازمون حمایت کنید من دیگه برم که دیرههههه🫠🖐