<part 25☁️🌱>

2.8K 216 76
                                    

<Taehyung>

با اشاره من کوک هم اومد و کنار من روی مبل نشست از رفتارش و کاراش معلوم بود که خیلی کلافست با مک محکم جیمین به نیپلم سرمو پایین انداختم خوابش برده بود ولی همچنان داشت نیپلمو میمکید الان وضعیت اینه اگر بتونم بهش شیر بدم چی؟
با حس اینکه میتونم بهش شیر بدم لبخند خوشحالی زدم ولی با یادآوری چیزی لبخند روی لبام خشک شد
سوون هم به نیپل های من خیلی وابسته شده بود منم بخاطرش یه معجون که نامجون هیونگ درست کرده بود رو خوردم تا بتونم بهش شیر بدم ولی توی اون تایم فهمیدیم سوون بهمون خیانت کرده اون لیتلمون بود ولی با خیانتش دیگه راه برگشتی نبود
و از اون موقع تا الان دیگه شیرم خشک شده بود آه سردی از یادآوری خاطرات تلخ گذشته کشیدم و به کوک نگاه کردم شدیدا تو فکر بود
دست آزادم رو روی شونه کوک گزاشتم و آروم پچ زدم(عشق من،خودتو ناراحت نکن)جونگکوک سرشو سمتم برگردوند با دیدن چهره ناراحتش لبخند آروم زدم بانی کوچولوم ناراحت بود با خنده گفتم(تو فکر نباش بانی شیرین من)کوک با این حرفم با صدای بم و گرفتش گفت(میخوای ببینی این بانی چه کارا ازش بر میاد بیبی؟)لبخند عمیقی زدم و جیمین رو بیشتر به خودم چسبوندم(هوم نه فعلا آخه تولمون الان اینجاست)کوک خنده ای کرد و چشماشو بست و سرشو به پشتی مبل تکیه داد(جیمین خیلی ترسید اهههه پسره ی هرزه تک تک اون عوضیایی که اون دونفر رو راه دادن داخل اینجا پاره میکنم)خنده ای کردم و حرفی نزدم که کوک دستی بین موهام کشید که با تعجب سرمو سمتش برگردوندم

<jungkook>

با دیدن لبای سرخ تهیونگ یقه لباسشو چنگ زدم و سمت خودم کشوندمش و لباشو محکم بوسیدم اولش معلوم بود که شوکه شده ولی بعدش اونم شروع کرد به بوسیدنم
من داشتم لبای عشقمو میبوسیدم و پسر کوچولومون بی‌خبر از همه جا توی عالم خواب بود و تند تند به نیپل تهیونگ مک میزد
بالاخره لبای تهیونگ رو رها کردم و به چشمای زیباش نگاه کردم و آروم زمزمه کردم(چرا انقدر زیبایی؟)با این حرفم دوباره عشق خجالتیم گونه هاش سرخ شدن با دیدن این صحنه دوباره به لباش حجوم بردم و لباشو محکم بوسیدم که صدای ناله بلندش تو دهنم خفه شد
هر چقدر هم اون پسره ی هرزه تلاش می‌کرد که حالمون رو خراب کنه نمیتونست
بخاطر عشق قوی بینمون اون هیچوقت نمیتونه بلایی سر هیچکدوم از عشقای من بیاره نه جیمین نه تهیونگ
ولی غافل از آینده....
آینده ای هیچوقت نمیدونیم قراره چطوری باشه....

<Taehyung>

بالاخره از جونگکوک فاصله گرفتم و به نگاه خیرش روی خودم توجه نکردم دستی روی لپای داغم کشیدم و به جیمین نگاه کردم موچی نازم بی‌خبر از همه جا داشت نیپلمو می‌خورد انگار نه انگار این بچه همون آدمی بود که داشت گریه میکرد
لبخندی از این همه حجم از کیوتیش زدم و سعی کردم که آروم نیپلمو از توی دهنش بیارم ولی جیمین ول نمی‌کرد نیپلمو دوباره تلاش کردم که نیپلمو از دهنش در بیارم و اصلا حواسم نبود که ممکنه جیمین بیدار بشه
یبار دیگه سعی کردم نیپلمو دربیارم که یه دفعه نیپلم از بین لبای جیمین بیروی اومد و باعث شد جیمین از خواب بیدار بشه با بهت به جیمین متعجب نگاه کردم که جونگکوک دستی بین موهای بلندش کشید و زمزمه کرد(شتتت)جیمین لباشو برچید و زد زیر گریه هول زده سریع بغلش کردم و دم گوشش شروع کردم به حرف زدن(هیشششش ببخشید پسرم ددی رو ببخش هیششش)جیمین ولی همچنان نق میزد و گریه میکرد که کوک با صدای گرفته ای گفت(گریه نکن پسرکم ددی سرش درد میکنه)با حرف کوک جیمین درحالی که هنوز هق میزد گفت(ددی ها...هق هق...اون پسر کی هق بود؟چرا بهتون گفت ددیییی)با نگرانی به کوک نگاه کردم که خودشو یکم جمع و جور کرد و گفت(خب...ببین پسرم
این آدمی که بیرون دیدی و به ما گفت ددی پسر خاله ی من که اسمش سوون و قبلا نزدیک دو سال پیش اون...لیتل ما بود اما خب چند باری فهمیدیم که داره بهمون خیانت میکنه و خب ما گفتیم که شاید کارشو بزاره کنار ولی یه شب وقتی من و تهیونگ بخاطر کارای شرکت بیرون بودیم وقتی اومدیم خونه...)با یادآوری اون شب چشمامو بستم.
جیمین دیگه نه هق میزد و نه گریه میکرد با صدای بلند شدن صدای گرفته ی جونگکوک تموم خاطرات اون شب مثل فیلم از جلوی چشمام رد شد(وقتی رسیدیم هیچکس توی عمارت نبود وقتی رفتیم طبقه ی بالا با شنیدن صدای ناله سمت اتاق سوون رفتیم که دیدیم داره با یه پسر دیگه بهمون خیانت میکنه...
بعد از اون شب من اونقدر عصبانی شدم که سوون رو از عمارت بیرون کردم تهیونگ بعد از اون قضیه نزدیک ۳ ماه افسردگی گرفت ولی خب کم کم خوب شد تا اینکه بعد از دوسال بالاخره تو اومدی تو زندگیمون)توی چشمام مطمعن بودم اشک جمع شده چشمای سرخم رو باز کردم و به جیمین بهت زده نگاه کردم جیمین با صدای گرفته و چهره ی ناراحتی گفت(خب خب چرا این کارو میکرد؟)کوک سری تکون داد و نیشخندی زد و موهای بهم ریخته ی جیمین رو مرتب کرد(ماهم مثل تو دلیلشو نمیدونیم بیبی الانم وقتی فهمیده تو شدی لیتل ما اومده تا ببینه چه خبره)جیمین لباشو برچید و با بغض گفت(خیلی ناراحت شدین؟)کوک نگاهی به صورت گرفته ی من کرد و گفت(ددی تهیونگ سر این قضیه خیلی اذیت شد)جیمین با صورت بغض دارش بهم نگاه کرد و بوسه ای خیلی سریعی روی لبام زد
شوکه به جیمین سرخ شده نگاه کردم که صدای اعتراض کوک بلند شد(هی بیب منم ببوس)جیمین با خجالت سمت کوک برگشت و اونم بوسه ی خیلی سریعی رو لباش زد و بعد دستشو گزاشت روی چشماش
ناخودآگاه خنده ی بلندی کردم و جیمین رو محکم به خودم چسبوندم(اخخخخخ جوجو تو چرا اینقدر کیوتی هوم؟)جیمین تو بغلم سرشو بالا آورد و اخم کیوتی کرد(ددیییی بهم نگو جوجو خوشم نمیاد)من و کوک هردومون خندیدیم و منم جیمین رو رهاش کردم تا از بغلم بیرون اومد منم سمت جونگکوک چرخیدم که بوسه ای روی لبم زد و منو سمت خودش کشید جیمین هم داشت با فضولی کل اتاق رو نگاه می‌کرد سرمو روی شونه ی جونگکوک گزاشتم و به اون جوجه فوق کیوت نگاه کردم
زیادی کیوت بود:)

_________________________________________

سلاااااام به عشقای خودم😊💜
چطورید؟خوبید؟سلامتید؟🤗
با امتحانا چیکار میکنید؟😂
خب خب این پارت چطور بود نظراتتون رو بگید بهم😉
پارت قبل حسابی از خجالت سوون دراومدید😂😂
توی این پارت دیگه کامل آشنا شدید که کیه این بشر😐
خب دیگه کامنت و ووت فراموش نشه😊
بای بای🖐💜

𝑴𝒚 𝒘𝒆𝒓𝒆𝒘𝒐𝒍𝒇 𝒅𝒂𝒅𝒅𝒊𝒆𝒔🐺🪽Where stories live. Discover now