MONGOLIA BUTTERFLY (kookv)

3

ملکه مادر اشک‌اش را از روی گونه اش پاک کرد و دستانش را از دست پسر بیرون کشید

تهیونگ: بانوی من اینقدر نگران نباشید، من خودم تنکشی رو مدیریت می کنم

شیلان: من واقعا از روی تو شرمندم تهیونگ جان، تو پس انداز ات رو خرج فقرا می کنی و از اون طرف تحت فشارهای تنکشی هستی
تو حتی تمامی جواهراتت رو برای کمک به فقرا فروختی من می دونم این برای یک جوانی به سن تو ممکنه سخت باشه

تهیونگ لبخند شیرینی به روی لب های اناریش نشاند و دوباره دستان ملکه مادر را در دستان زیبایش گرفت

تهیونگ: بانوی من بعد از شب تار صبح سپید پیدا میشه، لطفاً الان تنها دغدغه تون امپراطور باشه بانوی من
من تا آخرین نفس به شما و به مردم خدمت می کنم

ملکه مادر جلوی اشک هایش را نگرفت و گذاشت کمی دل پر دردش خالی بشه

شیلان: ازت ممنونم تهیونگ جان ...... ممنونم

تهیونگ لبخند اناری رنگش را تقدیم ملکه مادر کرد و دستان ملکه رو فشرد

تهیونگ: بانوی من بهتره دیگه من برم، نمی خوام ال تیمور رو نسبت به شما حساس کنم

شیلان: برای دیدار بعدی مون لحظه شماری می کنم تهیونگ جان، سلام من رو به بایان برسون

تهیونگ: چشم بانوی من

تهیونگ از روی صندلی چوبی بلند شد، به ملکه مادر ادای احترام کرد و با لبخندی اقامتگاه ملکه مادر را ترک کرد

تهیونگ مسیر خروج از حرمسرای سلطنتی را در پیش گرفت و از آنجا خارج شد سپس به سمت راه خروج از دروازه پشتی قصر رفت اما رسیدن به دروازه پشتی همانا و دیدن تنکشی همانا

با دیدن تنکشی که با لبخند نسبتا مهربانی جلوی دروازه ایستاده بود ترس و اضطراب به سراغ تهیونگ اومد
متاسفانه راهی برای نادیده گرفتن تنکشی وجود نداشت پس تهیونگ ناچارا به سمت تنکشی حرکت کرد

زمانی که به تنکشی رسید ادای احترام کرد

تهیونگ: جناب تنکشی ، امیدوارم خوب باشید

تنکشی: شما رو دیدم بهتر شدم، نمی دونستم در قصر هستید وگرنه به صرف چای دعوت تون می کردم

تهیونگ: از لطف تون ممنونم قربان اگر اجازه بدید مرخص بشم

اخم های تنکشی در هم کشیده شد و این ترس بیشتری را به تهیونگ تزریق کرد، تهیونگ هیچ خوش نداشت اون مرد وحشی که از انجام هیچ کاری ابایی ندارد را عصبانی و ناراحت کند

تنکشی: چندبار باید به شما بگم مسموم شدن بیونگ‌هو ارتباطی به من نداره؟

تهیونگ از پوزخندی که به روی لب هایش می آمد جلوگیر کرد