<part 23☁️🌱>

3.1K 218 56
                                    

<jimin>

با حرف ددی جونگکوک هم خندم گرفته بود هم مثل همیشه سرخ شدم ددی تهیونگ یه دستمال برداشت و دور لبم کشید(دور لبت کثیف شدت بود پسرکم)با حرف ددی سری تکون دادم و مشغول خوردن لقمه هایی که ددی تهیونگ برام میگرفت شدم همونطور که با عشق داشتم تست و نوتلا می‌خوردم ددی تهیونگ گفت(خب جیمین پسرم من و ددی جونگکوک میخوایم بریم پیش پکمون یعنی قبیله مون توام قراره که باهامون بیای مشکلی که نداری جوجه؟)با حرف ددی تهیونگ لقمه ای که دهنم بود رو قورت دادم و با لبخند گفتم(نه ددی جونم چرا باید مشکلی داشته باشم تا وقتی شما پیشم هستید از چیزی نمیترسم)ددی جونگکوک با حرفم بوسه ای روی موهام زد و گفت(خب سیر شدی بیبی؟)دستی به شکمم کشیدم(آره ددی جونم سیر سیر شدم)ددی کوک خوبه ای گفت و روبه ددی تهیونگ گفت(عشقم لطفا جیمین رو ببر و لباس تنش کن تا بریم سمت کلبه بعدش باید یه سری به شرکت هم بزنیم)ددی تهیونگ جرعه ای از قهوه شو خورد و از جاش بلند شد و از روی پاهای ددی جونگکوک بلندم کرد و توی بغلش گرفت(باشه امروز قراره تایم زیادی ر بیرون بمونیم یه ساک گفتم که خدمتکار ها آماده کنن لطفا بگیرش و بعد بیا که آماده بشی)ددی جونگکوک باشه ای گفت که منو ددی تهیونگ هم سمت پله ها رفتیم به طبقه بالا رفتیم و سمت اتاق من رفتیم و ددی از من رو روی تختم گزاشت و سمت کمدم رفت و درش رو باز کرد و از داخل یه هودی سفید با یه شلوار بگ آبی و یه کاپشن مشکی درآورد و سمتم اومد ددی با لبخند لباس هام رو روی تخت گزاشت و گفت(دراز بکش پسرم برات پوشک ببندم این پوشکت معلوم میشه)با خجالت و بدون هیچ حرفی روی تختم دراز کشیدم که ددی سمتم اومد و پوشکم رو باز کرد و یه پوشک جدید برام بستو بعد کمک کرد که بلند بشم و حالا من لخت فقط با یه پوشک جلوی ددیم ایستاده بودم ولی از ددی تهیونگ ممنون بودم که زیاد به بدنم نگاه نمی‌کرد تا اذیت بشم ددی لباس هام رو هم تنم کرد و بعدش یه جفت بوت مشکی از کمدم آورد و پام کردش با ذوق به پوتین هام نگاه میکردم که ددی تهیونگ با مهربونی گفت(بیبی پاشو بریم منم لباس تنم کنم)با حرف ددی تهیونگ دست از نگاه کردن به کفشام برداشتم و از جام بلند شدم به خودم توی آینه قدی اتاقم نگاه کردم لباسام خیلی خوشگل بود.
با ددی از اتاقم بیرون اومدیم و سمت اتاق ددی ها رفتیم و واردش شدیم با دیدن ددی جونگکوک که لخت بود هین بلندی کشیدم و پشت ددی تهیونگ قائم شدم که صدای خنده ی بلند ددی ها بلند شد و بعد صدای ددی جونگکوک(بیبی باکسر پامه برگرد)با خجالت گفتم(نههههه ددی جونم راحتم من)ددی تهیونگ با مهربونی گفت(بیا جوجه)با خجالت از پشت ددی تهیونگ بیرون اومدم به ددی جونگکوک نگاه کردم که چند لحظه شکه شده به بدنش خیره شدم
شکم چند تیکش با اون تتو های جذابش واقعا خوشگل بود بازوهای قدرتمند و بزرگش و رونای بزرگ و عضلانیش همینطوری محو بدن جذاب ددی جونگکوک شده بودم که ددی تهیونگ دم گوشم با صدای آرومی گفت(بیبی کم به بدن شوهرم نگاه کن)با حرف ددی تهیونگ حس کردم کللللل بدنم سرخ شد و سریع با خجالت سمت ددی تهیونگ برگشتم و خودمو توی بغلش قائم کردم که باز هم صدای خنده های بلند ددی ها پخش شد که ددی تهیونگ درحالی که هنوز میخندید محکم تر بغلم کرد و گفت(آخخخخخ تو چرا انقدر کیوت و شیرینییییی)لبخندی بخاطر حرف ددی تهیونگ زدم که ددی منو از بغلش پایین آورد و سمت ددی جونگکوک رفت و بوسه ی سریعی روی لبای ددی زد و بعد سمت کمد بزرگ توی اتاقشون رفت ددی جونگکوک با مهربونی رو بهم گفت(بشین روی تخت پسرم تا من و ددی آماده بشیم)چشمی گفتم و سمت تخت بزرگ ددی ها رفتم و آروم روش نشستم ووووییییی چه نرم بوددد
ددی جونگکوک هم رفت سمت اون کمد بزرگ(بچم منظورش همن کلوزت رومه😂) منم نگاهمو به دور تا دور اتاق دادم.
اتاقشون خیلی خوشگل بود با صدای باز شدن در اون کمد سرمو سمت ددی ها چرخوندم و با دیدنشون شکه شدم ددی ها هردوشون کت و شلوار یکدست مشکی پوشیده بودن واقعا خیلی جذاب و خوشگل شده بودن ناخودآگاه با دهن باز گفتم(خداوندا چرا اینا انقدر جذابن؟)ولی با شنیدن صدای خنده ی ددی ها دستمو محکم روی لبم زدم واییییی بازم بلند بلند فکر کردمممم
ددی تهیونگ با لبخند سمتم و اومد و با یه حرکت بغلم کرد و بوسه ای روی لپای داغم زد(هههه آه بیبی تو خیلی کیوت و بامزه ای)ددی جونگکوک سمتمون اومد و بوسه ای روی لب من و بوسه عمیقی روی لب ددی جونگکوک زد(خب بریم؟)ددی تهیونگ با لبخند سری تکون داد(آره بریم ولی کوک ساک رو گرفتی؟)ددی جونگکوک لبخند عجیبی زد و گفت(هوم آره بیبی گرفتم)ددی تهیونگ گونه هاش یه کوچولو سرخ شد و بعد ددی جونگکوک سمتمون اومد و اشاره کرد که بریم بیرون از اتاق خارج شدیم و از پله های عمارت پایین اومدیم و بعد از در بزرگ عمارت خارج شدیم.
وسط حیاط یه ماشین خفن بود که واقعا خیلی خوشگل بود سمت ماشین رفتیم که راننده در ماشین رو باز کرد که ددی جونگکوک اشاره کرد که ددی تهیونگ درحالی که من بغلش بودم بشینه داخل ماشین
بعد ز نشستن داخل ماشین ددی جونگکوک هم نشست و راننده در ماشین رو بست و خودش پشت رول نشست و ماشین رو روشن کرد و از عمارت خارج شد با تعجب به پشت سرمون نگاه کردم
کلییییی ماشین مشکی بودن که همشون یه شکل بودن و داشتن پشت سرمون میومدن با تعجب گفتم(این ماشینا بخاطر چیه؟)ددی تهیونگ با خنده گفت(بیبی ددیات مافیان هر لحظه امکان داره بهمون حمله کنن پس ماهم کلی بادیگارد و نیرو داریم الان اینا هم بادیگارد ها هستن)آهانی گفتم و دوباره سمو گذاشتم روی شونه ددی تهیونگ حوصله ام سر رفته بود نقی زدم و خودمو روی پاهای ددی جا به جا کردم که ددی تهیونگ با مهربونی گفت(خسته شدی بیبی من؟)آره ای گفتم که ددی جونگکوک با صدای بمی گفت(صبر کن بیب اونجا توی پکمون چیزای سرگرم کننده ای هست)ددی تهیونگ ابرویی بالا انداخت و روبه ددی جونگکوک گفت(بزن بزن و وحشی بازی سرگرم کنندست؟)ددی جونگکوک سرشو سمت ددی تهیونگ چرخوند پ درحالی که لباش مماس‌ با لبای ددی تهیونگ بود با صدای بمی گفت(نه که تو خوشت نمیاد بیبی)ددی تهیونگ خنده ای کرد و لباشانو گزاشتن روی هم با دیدن صحنه مقابلم با ناراحتی گفتم(یااااا ددیا من اینجا هستماااا)با صدای من بوسه شون رو قطع کردن از هم جدا شدن که ددی جونگکوک با خنده گفت(موچی حسودی کرد؟)تخس نوچی گفتم و تا خواستم چیزی بگم صدای راننده بلند شد(قربان رسیدیم)ددی جونگکوک اوکی گفت و بعد از چند مین راننده پیاده شد و در رو برامون باز کرد که پیاده شدیم وقتی پیاده شدیم با بهت به اون کلبه ی عجیب اما خوشگل خیره شدم.

وسط حیاط یه ماشین خفن بود که واقعا خیلی خوشگل بود سمت ماشین رفتیم که راننده در ماشین رو باز کرد که ددی جونگکوک اشاره کرد که ددی تهیونگ درحالی که من بغلش بودم بشینه داخل ماشینبعد ز نشستن داخل ماشین ددی جونگکوک هم نشست و راننده در ماشین رو بست و خود...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

(اینجا جایی که گله و پکه تهکوک زندگی میکنن😎)
_________________________________________

سلام سلام😁😘
بیبی های من بالاخره حالم بهتر شد و برگشتم🥲
امیدوارم از این پارت خوشتون بیاددد🤗
هر نظری درمورد فیک و یا این پارت داشتید بهم تو کامنتا بگید😉
راستی بابت کامنت های پرانرژی تون برای پارت قبل واقعا ممنونم ازتون قشنگای من خیلی بهم امید داد🥺💜
پسسسس کامنتو ووت هم یادتون نره بیبی هاااا😅
بابای🖐🫡

𝑴𝒚 𝒘𝒆𝒓𝒆𝒘𝒐𝒍𝒇 𝒅𝒂𝒅𝒅𝒊𝒆𝒔🐺🪽Where stories live. Discover now