20

3K 303 129
                                    

علامت مکالمه
نامجون -
لیسا #
جنی *
جونگکوک _
تهیونگ +
جین ×
یونگی ÷
**************
"راوی"
آخر هفته به سرعت از راه رسید و جشن عروسی یونگی و می‌سو توی هتل بزرگی درحال برگزاری بود.
هوسوک اولش تصمیم داشت به جشن عروسی جفت حقیقیش نره اما اون آرزو داشت یونگی رو توی لباس دامادی ببینه.

لیسا با تلفنش مشغول حرف زدن بود و برای هوسوک توضیح می‌داد نیاد جشن اما برادرش اصرار داشت که تحمل حضور توی جشن داره و نمیتونه توی عمارت بمونه.
جنی شیشه شیر جیمین رو روی میز گذاشت و نوزاد رو روی شونه اش قرار داد ضربه های آروم به کمرش میزد تا جیمین باد گلو بزنه و دل‌درد نشه.
تقریبا عادت های غذایی و رفتاری جیمین دست جنی اومده بود و جوری مراقب جیمین بود انگار اون پسر بچه توله واقعی خودشه.

لیسا بعد از تماسش با برادر کله شقش نگاهی به جفت و بچش انداخت لبخندی زد و لپ جیمین با انگشتش نوازش کرد.
جیمین که با چشمای باز و درشتش با کنجکاوی در جست و جوی چیز های عجیبی که به تازگی میدید بود با نوازش لیسا توجه اش به مامیش جلب شد.
#پسر شیطون مامی حالش چطوره؟
جیمین متوجه حرف های لیسا نمیشد اما با دیدن لبخند دختر خنده ای کرد.
لیسا برای لثه های صورتی جیمین ضعف رفت.
#جنی تو خسته شدی بهتره جیمین من نگه دارم.

جنی اول مقاومت کرد و دوست نداشتم جیمین از خودش جدا بشه اما وقتی اصرار لیسارو دید راضی شد چند دقیقه ای جیمین رو بهش بسپاره و خودش کمی خوش بگذرونه.
تهیونگ اول وارد سالن شد و هر دو طرفش دو امگای نر ایستاده بود دست جونگکوک توی دستش حلقه شده بود و سوکجین کمی عقب تر قدم برمیداشت.
+هیونگ بیا کنار ما وایسا.
×حرف نزن گند زدید با این تیپ زدنتون من نمیدونم شما دوتا چرا انقدر دوست دارید منو حرص بدید آخه این چیه پوشیدید؟
تهکوک نگاهی بهم انداختن.
_چرا هیونگ؟ خوب شدیم که!
+راس‌ میگه....جونگکوک تو واقعا خوشتیپ شدی تو این لباس.
_ته‌ته باید بگم توام خیلییییی جذاب شدی مرد دارم خیس میکنم واست.
×اه برید گمشیو اونور حالمو بهم زدید.
هردورو کنار زد و جلوتر قدم برداشت تهکوک با غرور سمت میزشون رفتن اسم پک ماه بنفش روی میز با کاغذ مشخص شده بود و اینکه تنها میز خالی هم مونده بود بی تاثیر نبود.

جونگکوک وقتی روی صندلی نشست دنبال اثری از خواهر و خواهرزاده جدیدش میگشت خیلی نگذشته بود که جنی باهاش تماس گرفت و گفت با لیسا تصمیم گرفتن به جای بچه دار شدن سرپرستی یکی از بچه های یتیم خونه رو قبول کنن.
عکس نوزاد رو برای جونگکوک فرستاده بود و جونگکوک از همون اول عاشق لپای تپل خواهرزاده اش شده بود.
+اتفاقی افتاده کوک؟
جونگکوک سرش نزدیک گوش تهیونگ برد و آروم زمزمه کرد.
_دنبال جنی میگردم.
+میخوای خواهرزاده ات ببینی.
جونگکوک تند تند سرش تکون داد تهیونگ هم میون این همه جمعیت به دنبال جنی و لیسا میگشت.
در همین حین نامجون همراه جکسون و هیونجین نزدیک تهیونگ شدن.
آلفا ها بهم سلامی کردن و دست دادن.
نامجون نگاهی به امگای سفیدش انداخت جین بی تفاوت به حضور نامجون شلوغی مهمان هارو نگاه میکرد.
آلفا نامجون دندون قروچه ای کرد و آر ام گرگ آلفا تقلا میکرد تا کنترل رو به دست بگیره و سوکجین رو وادار کنه بهش توجه کنه.
تهیونگ و نامجون دوباره سرگرم صحبت شدن اینبار هردو آلفا در آرامش داشتند صحبت میکردن و هيچکدوم قصد پاره کرده گلوی دیگری رو در سر نداشت البته اینطور به نظر می‌رسید واقعیت ها چیز دیگه ای بود.

فقط بهم بگو/Just Tell meWhere stories live. Discover now