19

3K 312 134
                                    

علامت مکالمه
تهیونگ +
جونگکوک _
جین ×
نامجون -

**************
"راوی"
سوکجین با دوربین شکاری کوچک سیاه رنگش از توی ماشین برادر و شوهر برادرش رو زیر نظر گرفته بود.

×احمقای بی بخار حتی الانم بلد نیستن چجوری خوش بگذرونن بازم من باید همه چیز هندل کنم.

نچی کرد تلفنش برداشت و با بنگچان تماس گرفت.
×سلام چانی کجایی الان؟
بنگچان: سلام هیونگ عمارتم چطور مگه.

×اگه میتونی و اذیت نمیشی میتونی یه کمکی بهم برسونی؟
بنگچان: هیونگ آلفا با لونا رفته بیرون پک نمیتونم اینجارو ول کنمو بیام
×اتفاقا مربوط میشه به آلفا و لونا.
بنگچان: به آلفا و لونا؟ هیونگ تو کجایی دقیقا؟؟؟

×تو فقط خودتو برسون به این آدرس چانی امروز باید یه کار کنیم اونا عاشق هم بشن.
تلفن رو بنگچان قطع کرد و دوباره تهکوک زیر نظر گرفت.

(فلش بک اول صبح قبل از قرار تهکوک)

جونگکوک جرعه دیگه ای از شیرموزش خورد و هومی کشید.
_بهشته بهشتت
جین با لپای پرش تایید کرد هر دو امگا پشت میز مشغول صبحانه بودن و لپ هاشون به سرعت پر و خالی میشد.
تهیونگ لباس رسمی پوشیده بود و از پله ها پایین اومد سر میز نشست و دست دراز کرد نون تست برداره که ضربه ای رو دستش خورد.
×با این تیپ میخوای ببریش بیرون؟
+آره دیگه؟
_کیو میخواد ببره بیرون؟

جین از خنگی این دو به ستوه اومده بود نفس عمیقی کشید تا آروم بشه.
×تهیونگ برو لباس دیگه ای بپوش کسی با کت و شلوار دامادیش همسرش نمیبره سرقرار.

آلفا تهیونگ نگاهی به لباسش انداخت.
+مگه زشته؟
×نه خیلی قشنگه ولی با این نمیرن سر قرار میرن کلیسا ازدواج میکنن که شما از قبل ازدواج کردید.
جونگکوک اخم ریزی رو صورتش شکل گرفت.
_این بیشعور کیو میخواد ببره بیرون که قبلا باهاش کلیسا رفته ازدواجم کرده.

هردو برادر به امگای اخمالو نگاه کردن.
×شک دارم آیکیوش بالا باشه.
تهیونگ تایید کرد.
+جونگکوکی من با کی به نظرت تا الان رفتم کلیسا؟

_نمیدونم آخرین بار که من بودم.
جین ضربه ای به پیشونی سفیدش کوبید حرصی فریاد کشید.
×فقط تو بودی احمق فقط تووووووو.
جونگکوک با چشمای گشاد شده دستش سمت خودش گرفت.
_منو میگید؟از قراری که حرف میزنید طرف مقابلش منم؟

هردو برادر به امگای دیگر سرتکون دادن جونگکوک اخماش بیشتر کردو دستاش توی سینه اش گره زد.
_کی گفته من با این میرم سرقرار؟
×به الهه ماه قسم جونگکوک زیاد حرف بزنی قول نمیدم سالم بتونی تا آخر عمرت زندگی‌ کنی.

امگای کوچکتر از تهدید هیونگش کمی ترسید.
_خیلی خب بابا هیونگ چرا خشن میشی.
جین دوباره رو کرد به برادرش.
×بلندشو لباساتو عوض کن با اینا نمیتونی بری.
+هیونگ بخدا دو ساعته بعدش میخوام برگردم کلی کار دارم.

فقط بهم بگو/Just Tell meWhere stories live. Discover now