16

2.8K 314 60
                                    

سلاااام نارگیلا امروز تولدم بود😂 آخر شب شده و اومدم پارت آپلود کنم واستون یکم دیر شد.
بریم سراغ پارت...

علامت مکالمه
نامجون -
تهیونگ +
جونگکوک _
جین ×
لیسا #
جنی *
هوسوک =
****************
"تهیونگ"

پشت سر نامجون وارد اتاق کارش شدم.
پشت میز کارش قرار گرفت و بهم اشاره کرد روی صندلی بشینم.
تلفن روی میز برداشت.
-دوتا قهوه بیارید اتاق کارم برای آلفا کیم هم میز صبحانه تدارک ببینید هنوز چیزی میل نکردن.

گوشی گذاشت.
+من برای چیز دیگه ای اینجام آلفا نه پذیرایی و صبحانه خوردن.
روی صندلی مشکی رنگ نشست و انگشتان دستاش روی میز بهم گره زد.
-درسته باهات حال نمیکنم کیم ولی دلیل نمیشه زمانی که مهمان عمارت من هستی چیزی کم و کسری داشته باشی.

ابروهام بالا پرید.
+بت نمیومد انقدر با شعور باشی نامجون.
نیشخندی زد کمی به جلو خم شد.
-مطمئن باش کیم توام جای من بودی رفتار بهتری با کسی که امگات از چنگت در آورده نداشتی.

سری تکون دادم.
+بگذریم نمیخوام راجب جونگکوک حرف بزنیم اینجام تا همراه یونگی به قضیه بنگچان برسیم.
ابروهاش بالا پرید.
-بنگچان کیه؟

این واقعا خره یا خودش زده به خریت؟
+آلفایی که دیشب توی عمارت تو زخمی شد و تا پای مرگ رفت.
-آها اونو میگی...خب؟

+ازتون غرامت میخوام.
خنده بلندی کرد.
-غ...غرامت؟
و باز خندید. زهرمار رو آب بخندی مرتیکه کجای حرفم خنده دار بود.
با چشمای بی حسم بهش نگاه کردم در اتاق به صدا در اومد نامجون خندش خورد و چهره جدی به خودش گرفت اجازه ورود به اتاق داد. چهار نفر وارد شدن یک نگهبان و سه امگای سفید پوش دوتا سینی پر خوراکی روی میز چیدن و فنجونه قهوه نامجون روی میز قرار دادن.....در بسته شد و خنده ظاهری نامجون بازم شروع شد کمی قهوه تازه توی فنجون مزه مزه کردم وقتی خندش تموم شد ادامه داد.
-فکر کنم یه چیزی اشتباه فهمیدی کیم....اونی که زد فَک آدمت آورد پایین یونگی برادر جونگکوک بود نه من پس نمیتونی از من غرامت بخوای.

فنجونم سرجاش گذاشتم.
+اتفاقا میتونم نامجون.....دعوا به خاطر هوسوک بود و توی عمارت تو اتفاق افتاد خیلیا شاهدش بودن پس نه تو و نه یونگی نمیتونید از زیر این در برید منم سرم درد میکنه واسه دعوا.

بی حس نگام کرد.
-واسم اهمیتی نداره.
+اع جدا؟؟؟ پس چطوره یکم با آبرو داداش کوچیکت بازی کنم ببینم بازم اهمیت داره یا نه فقط....یه....کو...چو....لو...

مشت شدن دستش دیدم نفسای تندی می‌کشید.
-چی میخوای؟
+آفرین این شد حرف حساب...میدونستم هوسوک واست عزیزه
پوزخندی زد و سری از تاسف تکون داد.
-تو هیچوقت نمیتونی درک کنی هوسوک چه جایگاهی واسه من توی زندگیم داره.

پام روی اون یکی انداختم تو چشماش زل زدم.
+میخوام پکت باهام پیمان ببنده.

تکخندی کرد ی تای ابروش بالا داد.
-چرا باید باهات پیمان ببندم کیم تهیونگ؟
+شاید با یونگی فامیل باشی شنیدم رفیق قدیمی همدیگه اید اما خوب میدونم زیاد با کسی هم پیمان نیستی....تو پک قدرتمندی داری نامجون‌شی و منم واسه محکم تر کردن روابطمون به این احتیاج دارم.

فقط بهم بگو/Just Tell meWhere stories live. Discover now