<part 21☁️🌱>

3.2K 179 33
                                    

<jimin>

بعد از تموم شدن شام هممون دوباره رفتیم پذیرایی و نشستیم ددی ها و داشتن با هیونگاشون حرف میزدن به سویون نگاه کردم انگار اونم کلافه شده بود با فکر به چیزی با ذوق سمت ددی تهیونگ چرخیدم(ددی؟میشه با سویون بریم اتاقم بازی کنیم؟)با حرف من سویون هم سمت ددی جیهوپش برگشت و با ذوق گفت(ددیییی راست میگه حوصله ام سر رفتههه)ددی تهیونگ لبخند مهربونی زد و گفت(مشکلی نیست اگر جیهوپ هیونگ اجازه میده برین) سمت عمو جیهوپ برگشتم و با مظلومیت گفتم(عمو؟میشه بریم؟)عمو جیهوپ لبخند مهربونی زد و گفت(آره عزیزم میتونید برید بازی کنید)با تائید عمو با ذوق بوسه ای روی گونه ددی ها گزاشتم و از روی مبل بلند شدم و همراه سویون جفتمون از پله ها بالا رفتیم تا به اتاق من رسیدیم
در اتاقمو باز کردم تا سویون اول بره داخل سویون درحالی که دهنش باز مونده بود گفت(اوه پسر اینجا خیلی خوشگله)لبخند خجالت زده ای زدم و اشاره کردم بره داخل(ممنونم)هر دومون وارد اتاق شدیم و روی فرش وسط اتاق که پر بود از عروسک نشستیم حس میکردم سویون یکم معذبه پس خودم سر صحبت رو باز کردم(میگم...سویون یکم از خودت بگو دلم میخواد باهات آشنا بشم)سویون لبخندی زد و گفت(خب...اسمم سویون و ۱۷ سالمه لیتل بویم و عاشق ددیامم)لبخندی زدم و پرسیدم(چجوری با ددی هات آشنا شدی؟)سویون خنده ای کرد و گفت(خب نحوه آشنایی ما همچین جالب نبود خب راستش من قبلا یه بار پام شکسته بود فجیع بعد منو بردن به بیمارستان ددی جیهوپم بعد من اونجا کلی جیغ و داد کردم که ددیم مجبور شد بیهوشم کنه بعد من که به هوش اومدم دیدم ددی جیهوپم با ددی یونگیم بالا سرم دارن همو می‌بوسن بعد که دیدن من به هوش اومدم بهم پیشنهاد دادن منم با کله قبول کردم)خنده ای به خاطر نحوه آشناییشون کردم که سویون گفت(خب تو چجوری با عمو تهیونگ و عمو جونگکوک آشنا شدی؟)با حرف سویون لبخند روی لبام خشک شد(خب...ما اصلا خوب باهم آشنا نشدیم)سویون با ناراحتی گفت(ببخشید نمیخواستم ناراحتت کنم)لبخند مهربونی زدم(نه بابا این چه حرفیه خب راستش من قبلا که پیش خانوادم زندگی میکردم خانوادم خیلی اذیتم میکردن خیلی زیاد بعد یه روز تصمیم گرفتم فرار کنم و وقتی از خونه فرار کردم توی کوچه که بودم راننده ی ددی هام باهام تصادف کرد منم بیهوش شدم بعدم اون راننده منو بر عمارت ددی هام اونجا ددی هام منو دیدن و بعدم گه الان اینجام)سویون لبخند ناراحتی زد(واقعا متاسفم بخاطر خانوادت)لبخند آرومی زدم که سویون با ذوق گفت(خب میای باهم بازی کنیم؟)با حرفش از اون فاز دپ دراومدم با ذوق گفتم(آره بریم بازی کنم)بعدم هردومون سمت عروسکا رفتیم و مشغول بازی کردن شدیم.

<jungkook>

کم کم همه آماده شده بودن که برگردن به خونشون تهیونگ روبه هیونگا گفت(این همه اتاق اینجا داره خب بمونید دیگه)یونگی هیونگ لبخندی زد و گفت(آه نه دیگه ته دوباره همو میبینیم)تهیونگ سری تکون داد دستمو دور کمر تهیونگ حلقه کردم و به خودم نزدیک ترش کردم جیهوپ هیونگ برگشت سمت یونگی هیونگ(یونگی برو سویون رو بیار)یونگی هیونگ سری تکون داد و بالا رفت بعد از چند مین هیونگ و جیمین و سویون سه نفری از پله ها پایین اومدن جیمین بدو بدو سمت ما اومد و پیشمون ایستاد منم با لبخند موهاشو بهم ریختم که صدای جین هیونگ بلند شد(خب دوستان عزیز دیگه بریم)نامجون هیونگ سری تکون داد و تا خواستن برن بیرون روبه نامجون هیونگ با شیطنت گفتم(هیونگ اون چیزی که میخواستم رو زودتر آماده کن لازمش دارم)هیونگ پوزخندی زد و گفت(حتما قربان)خنده ای کردم که همه با خداحافظی از عمارت بیرون رفتن تهیونگ با چشمای ریز شده سمتم برگشت(چی گفتی هیونگ برات درست کنه؟)با بی خیالی گفتم(هیچی بیب چیز خواصی نیست)تهیونگ تا خواست چیزی بگه صدای مظلوم جیمین بلند شد(ددی ها من خوابم میاد)تهیونگ با حرف جیمین لبخند مهربونی زد(باشه پسرم بریم بالا بخوابونمت)تهیونگ خواست جیمین رو بغل کنه که گفتم(صبر کن کمرت درد میکنه خودم بغلش میکنم)تهیونگ با غر غر گفت(یاااا جئون میتونم بغلش کنم)نوچی کردم و با یه حرکت جیمینو بغل کردم که جیمین ترسیده پاهاشو دور کمرم حلقه کرد خنده ای به خاطر کیوتیش کردم و سمت تهیونگ ناراحت چرخیدم خم شدم و به لباش مکی زدم و دم گوشش جوری که جیمین نشنوه گفتم(بیبی ۳ راند سکس داشتیم مطمعنم الان کمرت درد میکنه میدونم بیبیمون سبکه ولی بازم کمرت بدتر میشه)تهیونگ نگاهی بهم کرد و سری تکون داد لبخندی زدم و درحالی که جیمین بغلم بود دست تهیونگ رو گرفتم و رفتیم سمت پله ها تا خواستم سمت اتاق جیمین برم تهیونگ گفت(کوکی؟امشب جیمین پیشمون بخوابه؟)به تهیونگ لبخندی زدم و بوسه ای روی لپای آویزون جیمین خواب‌آلود زدم و جیمین رو پایین گزاشتم که سمت تهیونگ رفت و محکم بغلش کرد خنده ای کردم و گفتم(من برم از اتاق جیمین چندتا وسیله بیارم میام)تهیونگ سری تکون داد و با جیمین سمت اتاقمون رفت منم سمت اتاق جیمین رفتم و درشو باز کردم وارد اتاق شدم سمت کمد گوشه اتاق رفتم و از داخلش یه بسته پوشک برداشتم با دیدن پلاگ ها پوزخندی زدم قرار بود جیمین رو تنبیه کنیم میخواستم یکی از پلاگ هارو بردارم اما فعلا نمیخواستم بهش سخت بگیرم پس با همون پوشک از اتاق بیرون اومدم و سمت اتاق خودمون رفتم....

𝑴𝒚 𝒘𝒆𝒓𝒆𝒘𝒐𝒍𝒇 𝒅𝒂𝒅𝒅𝒊𝒆𝒔🐺🪽Where stories live. Discover now