با ورود به فضای تاریک خونه ، ناگهان زیر پاهای پسر خالی شد ، چند لحظه ای رو در هوا معلق موند و بعد مثل گونی ، روی شونه های پهن آلفا انداخته شد .
" هین ! ته ، داری چیکار میکنی ؟ بزارم زمین .
مرد با نیشخندی گوشه ی لبش ، ضربه ای به رون امگا زد و به سمت اتاق خواب رفت .
چهره ی جونگ کوک از هجوم خون به سرش ، سرخ شده بود و دنیا رو برعکس میدید . با ترس به کمر آلفا چنگ زد و گفت : منو مثل یه گونی پرتقال انداختی رو دوشت آسمون ، که چی ؟ آی سرم داره گیج میره . حداقل آروم تر قدم بردار ته-..
اما الفاش بی توجه به غر زدن های شیرینش ، پسر رو روی لبه ی تخت گذاشت و کمر صاف کرد .
امگا درحالیکه از پایین به تهیونگ نگاه میکرد ، با شیطنت خنده ای سر داد و بهش پشت کرد . چهار دستُ پا و با سرعت ، از تهیونگ فرار کرد اما در یک آن ، مچ پاهاش اسیر شد و توسط مرد ، به لبه ی تخت کشیده شد .
پسر با خنده ای که از روی لبهاش کنار نمیرفت پشت به مرد ، روی زانوهاش ایستاد و سرش رو به سمتش چرخوند .
" نمیدونستم اینقدر بیتابمی شیطو-
لبهای گرمی که با خشونت روی لبهاش نشستن ، پسر رو به سکوت وادار کردن. آلفا مثل پسر روی زانوهاش ایستاد و با دستهاش ، حصاری به دور شونه های امگاش درست کرد و عملا در اغوشش گرفت . لبهای جونگ کوک وحشیانه به دست آلفای رات شده ، مکیده میشدن و زبونی گرم ، داخل دهنش جولان میداد .
تهیونگ دست گرمش رو از زیر بافت ، رد کرد و بدن امگاش رو وحشیانه نوازش کرد . درحینی که داشت لبهای شیرینش رو میبوسید ، دستش رو به نیپل سفتش رسوند . با انگشت شست و اشارهاش ، فشاری بهشون وارد کرد و ناله ی پسر رو درآورد .
با کمبود نفسی که سراغشون اومده بود ، لبهاش رو جدا کرد و بزاقی که روی چونه های امگا جاری شده بود رو مثل همیشه ، لیس زد .
جونگ کوک هیجانی شدید داشت به قدری که انگشتهاش به لرزش افتاده بودن و زیر دلش ، به قلقلک افتاده بود . تنش هم به لطف نوازش های مرد ، داغ شده بود و نیازمند . چشم های گردش حالا خمار شده بودن و رون های تو پُرش از ترشح اسلیک ، داشتن خیس میشدن. پسر با نفس های لرزون و از روی شلوار ، باسنش رو به پایین تنه ی سفت شده ی مرد ، فشرد و ناله ی کوتاهی کرد .
مرد امگا رو متوقف نکرد و در عوض ، درحالیکه لبهاش رقص کنان روی گردن پسر بوسه میکاشتن ، با صدایی خش دار پرسید : چیزی میخوای شیرین من ؟
پسر از شنیدن صدای جفتش ، لرزی کرد و باسنش رو بیشتر به تنش فشرد با این حال ، زبونش چیز دیگه ای گفت : نه آلفا ، چیزی نمیخوام .
امگا واضحا لجبازی کرده بود چون به شکل عجیبی ، مشتاق دیدن تهیونگی بی تاب و حریص بود . نمیدونست که الفاش همین حالا هم با جنون ، فاصله ای نداشت !

YOU ARE READING
𝖮︎𝗋𝖺𝗇︎𝗀︎𝖾 𝗌𝗍𝖺𝗋 | 𝐕𝐊
Fanfictionجونگ کوک امگای پرتقالی قصهمون ، روی یکی از دانشجوهای آلفای کلاسش کراش میزنه پس دست به کار میشه و طبق چیزهایی که توی فن فیک ها خونده بود ، تصمیم گرفت با اشتباهی فرستادن نودش ، مخش رو بزنه . ولی پرتقال خنگمون تاحالا از خودش نود نگرفته بود ! پس سراغ ه...